۱۹ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۷:۲۳
کد خبر: 410320

رقیه توسلی

سال هاست این خانه طعم خبر می دهد

 سال هاست برای مردادماه، برای حرفه ای که واقعاً بی استراحت است و برای انسان هایی که پشت خبرها و مقاله ها و گزارش ها زندگی می کنند، ارزش زیادی قائلم.

آخر خانه ما هم سال هاست رنگ و بوی اخبار می دهد. کامپیوترش مدام روشن است و مردی و زنی، سرشان توی موبایل می چرخد تا از اطلاعات عقب نمانند.

صبح و ظهر و شب دعا می کنند خدایا به وقت مان برکت بده. و حرف های مشترک شان، گفتگوهای معمولی آدم ها نیست!

مصاحبه، جلسه، سوژه، تیتر، ستون، گزارش چاپ شده و نشده و امان از دست ویراستار، رایج ترین کلمات در این خانه است.

گاهی آنقدر از دنیای پُرتلاطم این شغل به مرز انفجار و نتوانستن می رسیم که از قرص های مسکن و لیوان های آب و دمنوش های اعصاب هم کاری برنمی آید.

گاهی با خودمان کلنجار می رویم که از فردا دیگر نه سراغ خودکار می رویم و نه سوژه و نه عمیق شدن و نوشتن. و کاملاً از ایده ها و بلندپروازی هایمان دست می کشیم؛ اما به چند ساعت نرسیده و یک چای کنارهم ننوشیده، باز آش همان آش و کاسه همان کاسه است.

هفته ها و ماه ها می نویسیم و دل خوش می کنیم به PDF های چاپ شده. به آدم هایی که شب و روز با مهربانی و اعتماد، به جهان مان می آیند و به کتبی شدن مشکلات و مسائل شان راضی اند. به  همدردی یک نویسنده یا یک خبرنگار یا یک نشریه...

تیپ روزنامه نگاری زندگی کردن شاید سرگذشت آلیس در سرزمین عجایب نباشد... اما کاملاً عجیب و پیش بینی نشده است. حالا اگر این وسط به جای یک قاشق روزنامه نگار، دوقاشق روزنامه نگار بریزیم در قابلمه ی آن خانه، چه شود!؟... مطمئنم که زوج های روزنامه ای می دانند که این حرف، چه مزه شور و شیرینی دارد!!

اوایلِ کار فکر می کردیم حتماً فردا اوضاع بهترخواهد شد و سختی این حرفه فروکش خواهد کرد مثل خاکشیری که ته نشین می شود اما نه آن فردا آمد و نه آن خاکشیر، تب مان را بُرید...

روزی من و آقای همسر چشم باز کردیم و دیدیم که بله زنده باد قلم، کامپیوتر، گردن درد، دست درد، عینک شماره ی بالا، کتاب های چیده شده روی میز که فقط وقت نخواندن شان را داریم.

زنده باد مسافرت های نرفته، میهمان های نیامده، غذاهای دیروقت خورده شده و فیلم هایی که هروقت توی دستگاه گذاشتیم، سوژه بعدی، ما را از پشت تلویزیون خانه جهاند تا دوباره نویسندگی و خبرنگاری کنیم.

اما با تمام توصیفات بالا درباره روزمره ی یک زوج خبرنگار، ایستگاه آخر اینکه ما هم مثل مولانا معتقدیم: در پسِ هر گریه آخر خنده ایست / مرد آخربین مبارک بنده ایست

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.