انقلاب اسلامی یک انقلاب فرهنگی بود. از جمله کارهای اساسی که باید صورت میگرفت، پرداختن به مسایل فرهنگی دانشگاهها بود. دانشجوی دکتری دانشکده ادبیات و علوم انسانی در رشته فلسفه غرب بودم. آن موقع وقتی به دانشگاه میرفتیم کمتر فرهنگ اسلامی را مشاهده میکردیم. ظهرها که به مسجد میرفتیم، بعضی از خانمها میآمدند چادر سر میکردند و نمازشان را میخواندند. معلوم بود که تعهد دینی به نماز دارند، اما از اینکه حجاب اسلامی در بیرون داشته باشند، پرهیز میکردند. به نسبت رشتههای فنی مهندسی و اینها اصالت بیشتری داشتند، اما این رشتهها خیلی رها بود. اینها در محیط بیرون هم چشمگیر بود، اما تغییر فرهنگ و بخصوص فرهنگ دانشگاهی جزو برنامههای حضرت امام بود.
پس از تعطیلی دانشگاهها شورای پنج شش نفره ای تأسیس شد که مرحوم رجایی و باهنر هم عضو آن بودند، اما هیچ وقت نتوانستند در شورا حضور یابند، بعد هم که ترور شدند.
شورا ابتدا ستاد بود. بعد مقام معظم رهبری که آن وقت عضو شورا بودند، به عنوان رئیس جمهور گفتند که آن را به شورا تبدیل کنید. در سال 63 به شورا تبدیل شد. در اوایل دی ماه 60 به جمع ستاد پیوستم. کار ما برنامه ریزی برای دانشگاهها و تغییر برنامههای گذشته بخصوص در حوزه علوم انسانی بود. مثلا یکی از اهداف ما این بود که برنامهها یک شکل باشد، هر برنامهای معلوم بشود که چه بازدهی دارد. حدود یکی دو سال دانشگاه تعطیل بود. البته برخی رشتهها مانند پزشکی و پرستاری و مامایی زودتر بازگشایی شد، چون مورد نیاز بود، اما سرانجام برنامهریزی شد و با تلاش بسیار دانشگاهها سرپا شدند. مثلاً ساعت 6 صبح تا یک و نیم نصف شب در دبیرخانه شورای انقلاب فرهنگی بودم.
وقتی دانشگاهها تعطیل بود، شورای انقلاب فرهنگی آقای پورجوادی را مسؤول این کار کردند که مرکز نشر دانشگاهی را راهاندازی کند، البته نمی دانم از اول هم نامش این بود یا نه. ایشان به استادانی که بیکار شده بودند، گفت که شما در برابر حقوقی که در این مدت میگیرید، هر کار علمی دارید، به این مرکز بدهید تا نشر دهد. مثلا خودم یک ترجمه تأملات دکارت را انجام دادم که آنها چاپ کردند؛ استادان یک چنین کارهایی داشتند و حدود چندهزار اثر از آثار مختلف استادان گرفته شد و مرکز نشر، آنها را منتشر کرد. در اسفند سال 63 شورای انقلاب فرهنگی دستور داد سازمانی مخصوص نشر کتابهای علوم انسانی تشکیل شود و این را تصویب کردند. در هفتم اسفند 63 به من پیشنهاد کردند، شما مسؤولیتش را بپذیرید. آن موقع هم رئیس دانشکده ادبیات دانشگاه تربیت مدرس بودم و هم درس میدادم و هم قم میرفتم، خیلی سرم شلوغ بود. گفتم من نمی توانم. این یک کار زمانبر است. دو یا سه بار استعفا دادم. آخرش آقای خامنهای گفتند فلانی! دوستان از شما خواهش کردهاند، رو انداختهاند و شما کسی هستید که میتواند هم با حوزه مرتبط باشد و هم با دانشگاه. شما در حوزه بودهاید، درسهای حوزه را خوانده اید و دانشگاه هم بودید، نبض دانشگاه را میدانید. فحوای کلامشان این بود که شما این کار را بپذیرید. بنده هم به خاطر فرمایش ایشان پذیرفتم، اما واقعاً از سر اکراه پذیرفتم، برای اینکه کار اجرایی به صورت جدی نکرده بودم. از نیمه دوم یا نیمه سال 64 بحبوحه جنگ بود. گفتم ما هیچ چیزی نداریم. نه بودجهای نه چیزی. یک روز با اعضای شورا خدمت امام رفتیم، بعد از پایان جلسه آقای خامنهای گفتند، بیایید برویم خدمت امام تا بودجه بگیریم. ایشان هم یک میلیون به ما کمک کرد. آن برکت این سازمان بود.
۲۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۵
کد خبر: 455459
نظر شما