فرار مغزها؟ یا...
مهاجرت گسترده تحصیلکردهها و دانشمندان یک کشور را در اصطلاح فرار مغزها مینامند، که معمولا بهخاطر درگیریهای نظامی، سیاسی، مشکلات اقتصادی و بیشتر؛ بهخاطر ترس از جان صورت میگیرد؟ پدیدهی مهاجرت مغزها به کشورهای دیگر از ابتدای قرن بیستم در اروپا آغاز شد، بهویژه در دوران هیلتر و جنگ سرد.
پژوهشها نشان داده که برخی از نخبگان المپیادهای علمی جذب دانشگاههای معروف جهان شدهاند. نخبگان و دانشاندوختهگان به دلایل متعددی مهاجرت میکنند از جمله: اوضاع رفاهی، امکانات تحصیلی و شغلی بهتر- آزادیهای سیاسی و اجتماعی بیشتر- تعادل بین هزینهها و درآمد و...
تعلق صرف نخبگان به علم یکی از دلایل مهاجرت است، آنهم بدون انگیزههای فردی و اجتماعی، و وابستگی فکری و معنوی به جامعهی خود، یعنی بدون تعهد اخلاقی و انسانی. آنان به کشوری میروند که تمام امکانات را به خیال خودشان در اختیارشان خواهد نهاد. شاید کسانی که بهواسطهی پیدا کردن مدینهی فاضله از کشور مهاجرت میکنند، درحقیقت به دنبال رویاهای شخصی خود و یافتن لقمهای چربتر هستند، یعنی بدون زحمت و رنج و سختی، میخواهند سفره برایشان پهن باشد تا با قیافهی حق بهجانب آمادهخوری کنند.
جامعهای در همه ی ابعاد پیشرفت میکند که آحاد مردم اعم از راننده تاکسی- کارمند- استاد- دانشجو و ... احساس مسولیت نسبت به انجام وظیفهی فردی کنند.
پدر و مادر در رابطه با تربیت فرزندان مسوولیت دارند، همین طورجوانان هم نسبت به انجام خدمت برای آبادانی کشورشان، نخبگان هم به جهت آموزش و هدایت دیگران. دختران و پسرانی که دارای تحصیلات عالیه و نبوغی هستند باید برای پیشرفت، سازندگی و بالا بردن سطح کیفی جامعهی خود تلاش کنند. جامعهای که برای تربیت و رشد آنها زحمت کشیده و از سرمایههای ملی خرج نموده است. مهاجران در غربت با معایب و مشکلات دوری از خانه و کاشانه مواجهاند، یعنی با رفتنشان پتانسیل ذاتی، درونی و انسانی حمایت خانواده و اجتماع را هم از دست میدهند.
عالمان و نخبگان وظیفه دارند تا در کشور خودشان به آموزش دیگران پرداخته تا سهمی در آبادانی داشته باشند. تغییرات کیفی هر جامعهای به دست نخبگان و دانشاندوختهگانی صورت میگیرد، که از بهرهی هوشی بالاتری نیز برخوردارند. اگر قرار باشد هرکسی به فکر منافع شخصی خویش و سهم بردن و استفاده و لذت و کامجویی بیشتر باشد، پس چه کسی باید به سازندگی خانهی ما دست زند. در شرایطی که از هر طرف تحت فشار قدرتهای جهانی با ابزار تحریم قرار داریم، تک تک افراد ملت چه از جنبهی شرعی- اخلاقی- عرفی و ... نسبت به ساختن و آباد کردن کشورشان وظیفهای خطیری دارند.
اگر در خانهمان خوراکی درخوری نداشته باشیم و همسایه غذایی خوش عطر پخته باشد که ما را سرمست کند، آیا برای طلب غذا به خانهی همسایه میرویم؟ یا اینکه آستینها را بالا میزنیم تا بتوانیم در خانهی خودمان غذایی خوب مهیا سازیم؟
اگر جنگی درگرفته باشد آیا سربازان خودی حاضرند به واسطه ی اینکه در جبهه ی دشمن امکانات، ابزارهای نظامی و... بهتر و بیشتر است موضع میهنی خود را ترک کرده و به دشمن بپیوندند؟
استکبار جهانی با استفاده از زیرساختهای جامعهی غربی و در باغ سبز نشان دادن به جوانان مستعد در مورد رفاه اجتماعی و امنیت شغلی و غیره به نوعی دست به سرقت مغزها زده است. در پدیدهی مهاجرت مغزها (Brain Drain)، نخبگان افرادی هستند که توانایی پردازش و به فعل درآوردن اطلاعات علمی و فنی را به بهترین کیفیت دارند، یعنی ماشینی بدون تعهدات اخلاقی، احساسی و عاطفی، انسانی. درحالی که از فردی تحصیل کرده و دارای توانایی و مهارت انتظار میرود نسبت به تغییر و ساختن جامعهاش و رفع نقاط ضعف تلاش و کوشش کند.
مهاجرت نخبگان و فرار مغزها آنقدرها هم جدی نیست و عملا نمیتواند ضررهای سنگینی به کشور برساند. اگر اینگونه بود پس پیشرفتهای علمی و فنی حاصل فعالیتهای چه کسانی است. افرادی متعهد آماده پر کردن جای آنان و رفع نواقص هستند.
بهانه هایی از قبیل عدم اهمیت به تحصیل کردهها و یا در اختیار نداشتن امکانات کافی قابل قبول نیست، اول اینکه میزان پیشرفتهای علمی و فنی و پژوهشی در دو دههی اخیر، در همهی زمینهها خلاف این موضوع را ثابت میکند. از طرفی دیگر اغلب زنان و مردان بزرگ، به خصوص دانشمندان، نه تنها همه چیز برایشان مهیا و آماده نبوده است، بلکه با حداقل امکانات و سختیهای بسیار توانستهاند گامهای موثری در تاریخ بشر بردارند و به موفقیتهایی چشمگیر و دستاوردهایی مطرح برسند تا برگی از دفتر سرنوشت انسان را ورق زنند.
شاید در شرایط سخت مثل جنگهای داخلی... دلایل قابل قبولی برای مهاجرت افراد (نه تنها نخبگان) وجود داشته باشد ولی در وضعیتی که کشور ما از امنیت و ثبات و آرامش زیادی برخوردار است، بهویژه درمیان کشورهای منطقه، چنین بهانههایی مقبول نیست.
امکانات معیشتی و رفاهی کشورهای پیشرفته میتواند دلیلی برای مهاجرت باشد. ولی این همان رها کردن خانه بهواسطهی وجود مشکلات و رفتن به در خانهی همسایه برای آب و خوراک بهتر است(عدم مسوولیت و تعهد به وطن و نداشتن ارق ملی). میتوان اذعان کرد؛ اغلب مهاجرتها برپایهی خواستههای حداکثری است؛ یا طمع بیشتر داشتن و نردبام را از پله اول به دهم پریدن.
شاید بتوان گفت بیشتر مهاجران دچار اپیدمی کم غیرتی شدهاند
خیلی از رتبه های اول تا سوم کنکور سراسری در دهههای گذشته متعلق به دختران و پسرانی از نقاط دور افتاده و شهرهای کوچک با امکانات اندک میباشد، که براساس آمار برخی از آنها به خارج از کشور مهاجرت کردهاند. سوال اینجاست؛ چرا نخبگانی که خود بچههای نقاط محرومند و تحصیلات و تخصصی پیدا کردهاند، از دانش و سواد علمی خود در جهت بالا بردن سطح کیفی کشورشان استفاده نکرده و بدون هیچگونه تعهدی نسبت به جامعه و شهرشان رخت مهاجرت به تن کردند؛ ذکات علمی و پیوندهای انسانی و مهر و عاطفهشان کجا رفته است.
نخبگان نقاط محروم درحقیقت از بطن همین فرهنگ برخاستهاند، با کم و کاستیها و نقاط قوت و ضعف آن آشنایند، پس چهگونه است وقتی بهسطح علمی و تخصصی بالایی میرسند، فرهنگ خانهی پدری و مادریشان برایشان ناکارآمد، بد و غیرقابل تحمل میشود و تنفس برای آنها دشوار میگردد، و فراموش میکنند اوضاعی که دم از بدی و ضعف وخفقان آن میزنند، همان اجتماعی است که آنان را به این مرتبه رسانده.
بعضیها معتقدند قدر و ارزش تحصیل کردگان را در ایران درست نمیشناسند و برخوردهای نامناسب آنان را ترغیب به مهاجرت میکند. قرار نیست جامعه برای تحصیل کردهها فرش قرمز پهن کند یا روی سر بگذارندشان؛ مگر قهرمان ورزشیاند که غرور ملت و پرچم کشور را به اهتراز در آوردهاند؟
نخبگان باید با انگیزههای درونی دست به تلاش و کوشش بزنند، و به آینده کشورشان امید داشته باشند، نه اینکه به کشوری روند که شهروند درجه 2 محسوب شوند. نخبه کسی نیست که بالاتر از بقیه باشد. ایرانی باید بماند و با علاقه و پشتکار طرحی نو در جامعه خود دراندازد و سعی در بهبود کیفی اوضاع کند. تحصیلکردهها و استادان ایرانی در کشورهای دیگر، چه دردی را از هموطنان خود دوا میکنند که باید به آن افتخار کنیم؟
بسیاری از مهاجران از وضع فرهنگ جامعه گله میکنند و انگشت اتهام را به سمت هموطنان خود میگیرند، آنان که فرار را بر قرار ترجیح میدهند، از بالا به دیگران نگاه کرده و آنان را منفعل و مقصر و توسری خور و خود را تافته جدا بافته میدانند و ادعا دارند که دستاندکاران نمیگذارند تا آنها نقشی در حل مشکلات داشته باشند.
سلولهای اولیه هر جامعه انسانی متشکل از فرد فرد آدمها میباشد. عُرف را روابط درونی جامعه میسازد. وقتی نخبگان هیچ احساس مسوولیتی نکنند، سعی در تغییر زیرساختها نکرده و بارشان را بردارند و بروند - پس دیگر از چه نظر نخبه و شایسته هستند. جامعه از چنین افرادی نمیتواند پیروی و تاسی کند.
آیا اوضاع سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی ایران زندگی را برای نخبگان دشوار میکند؟ اگر برفرض مثال تمام دلایل مهاجران (امکانات – درآمد اقتصادی- مسایل فرهنگی- سیاسی- تکنولوژی ...) چندین برابر واقعیات هم باشد. چه کسی قرار است بماند و مشکلات و سختیها را از دوش ملت بردارد؟ آیا افراد عامی میتوانند؟ یا اجتماع به افرادی با توانمدی بالا نیازمند است.
مگر نخبگان خونشان رنگینتر است؟
در میانهی نبردی سخت برای حفظ وطن، آنها که پاشنهها را بالا کشیدند و کمربندها را سفت کردند و عازم میدان نبرد شدند، غیرت و همت دارند. نمیتوان منتظر دیگران نشست و از حضور در میدان کارزار شانه خالی کرد. اگر همه خود را ارجح بدانند پس چه کسی به میدان کارزار بیاید؟
کاردانان و کارشناسان متعهد میتوانند در برابر مشکلات قد علم کرده و راهکار و راهحل بیابند. در شرایط مطلوب که احتیاجی به نخبه نداریم، اگر مشکل وجود نداشته باشد، نیازی به نخبه و متخصص نیست، کار برای همه آسان است چون هنری نمیخواهد، فداکاری نمیخواهد، در شرایط سخت نیاز به مدیران نخبه و با تدبیر است.
در بحرانها و تصمیمات حیاتی مدیران و افراد کاردان و نخبه خود را نشان میدهند نه افراد عادی. تنها علم و دانش و نمره خوب و تخصص و مهارت و هوش؛ ارزشهای انسان نیستند، ارزشهای واقعی افراد؛ تعهد- وفاداری- شرافت – درستکاری و باور و ایمان میباشند.
جهان وطن بودن هم استدلالی غلط است. وقتی کشور خودمان نیاز به همت و کار جوانان دارد جهان وطنی و خدمت به کشورهای دیگر، بعضا مخالف و استکبار، قابل پذیرش نیست. جایگاه وطنپرستی، ارق ملی ودینی پس کجا میرود.
مهاجران در کشورهای مقصد بعد از گذشت چند سال، باید در دادگاه حاضر شده و به پرچم و قانون اساسی آن کشور سوگند وفاداری یاد کنند، تا بتوانند پاسپورت کشور مربوطه را بهعنوان شهروند دریافت کنند، درجاییکه بسیاری از این کشورها در طرح تحریم و تهدید نظامی کشورشان نقش بازی میکنند و سوگند به پرچم آنها یعنی حمایت از اعمال و کارهای ضد میهنی دشمن.
فرض کنیم تلاش و کار هیچ یک از این عزیزان فایده و بهرهای هم نداشته باشد. آیا صرف تلاش او ملاک عمل بهوظیفه نیست. هنگامیکه ابراهیم را درآتش انداختند زنبوری آب میآورد تا آتش را خاموش کند، همه خندیدند ولی هیچکس ارزش کار او و تعهدش را نفهمید، کسی قدردان وظیفهشناسی او نبود، کسی نفهمید همان انجام وظیفهاش ارزش بود، نه مقدار آبی که میآورد، که اگر همهی زنبورها (میلیونها) جمع میشدند و تعهد داشتند، آتش خاموش میشد.
بحثهایی همچون ایجاد بستر مناسب جهت پیشگیری از فرار مغزها، اگر با واقعیات موجود کشور همخوانی نداشته باشد، صرفا دلایل و بهانههایی واهی و تخیلی است.
مطلب اینکه برای تغییر سرنوشت اجتماعی انسانها باید هرچه بیشتر در تحکیم و غنیسازی باورها تلاش کرد، در حقیقت به معماری اندیشههای انسانی پرداخت.
نظر شما