دکتر افشین طباطبایی

آیا ارزش تحصیل کردگان در ایران را می دانیم؟

فرار مغزها؟ یا...

مهاجرت گسترده تحصیل­کرده­ها و دانشمندان یک کشور را در اصطلاح فرار مغزها می­نامند، که معمولا به­خاطر درگیری­های نظامی، سیاسی، مشکلات اقتصادی و بیشتر؛ به­خاطر ترس از جان صورت می­گیرد؟ پدیده­ی مهاجرت مغزها به کشورهای دیگر از ابتدای قرن بیستم در اروپا آغاز شد، به­ویژه در دوران هیلتر و جنگ سرد.

پژوهش­ها نشان داده که برخی از نخبگان المپیادهای علمی جذب دانشگاه­های معروف جهان شده­اند. نخبگان و دانش­اندوخته­گان به دلایل متعددی مهاجرت می­کنند از جمله: اوضاع رفاهی، امکانات تحصیلی و شغلی بهتر- آزادی­های سیاسی و اجتماعی بیشتر- تعادل بین هزینه­ها و درآمد و...

تعلق صرف نخبگان به علم یکی از دلایل مهاجرت است، آن­هم بدون انگیزه­های فردی و اجتماعی، و وابستگی فکری و معنوی به جامعه­ی خود، یعنی بدون تعهد اخلاقی و انسانی. آنان به کشوری می­روند که تمام امکانات را به خیال خودشان در اختیارشان خواهد نهاد. شاید کسانی که به­واسطه­ی پیدا کردن مدینه­ی فاضله از کشور مهاجرت می­کنند، درحقیقت به دنبال رویاهای شخصی خود و یافتن لقمه­ای چرب­تر هستند، یعنی بدون زحمت و رنج و سختی، می­خواهند سفره برایشان پهن باشد تا با قیافه­ی حق به­جانب آماده­خوری کنند.

جامعه­ای در همه­ ی ابعاد پیشرفت می­کند که آحاد مردم اعم از راننده تاکسی- کارمند- استاد- دانشجو و ... احساس مسولیت نسبت به انجام وظیفه­ی فردی کنند.

پدر و مادر در رابطه با تربیت فرزندان مسوولیت دارند، همین طورجوانان هم نسبت به انجام خدمت برای آبادانی کشورشان، نخبگان هم به جهت آموزش و هدایت دیگران. دختران و پسرانی که دارای تحصیلات عالیه و نبوغی هستند باید برای پیشرفت، سازندگی و بالا بردن سطح کیفی جامعه­ی خود تلاش کنند. جامعه­ای که برای تربیت و رشد آن­ها زحمت کشیده و از سرمایه­های ملی خرج نموده است. مهاجران در غربت با معایب و مشکلات دوری از خانه و کاشانه مواجه­اند، یعنی با رفتن­شان پتانسیل ذاتی، درونی و انسانی حمایت خانواده و اجتماع را هم از دست می­دهند.

عالمان و نخبگان وظیفه دارند تا در کشور خودشان به آموزش دیگران پرداخته تا سهمی در آبادانی داشته باشند. تغییرات کیفی هر جامعه­ای به دست نخبگان و دانش­اندوخته­گانی صورت می­گیرد، که از بهره­ی هوشی بالاتری نیز برخوردارند. اگر قرار باشد هرکسی به فکر منافع شخصی خویش و سهم بردن و استفاده و لذت و کامجویی بیشتر باشد، پس چه کسی باید به سازندگی خانه­ی ما دست زند. در شرایطی که از هر طرف تحت فشار قدرت­های جهانی با ابزار تحریم قرار داریم، تک تک افراد ملت چه از جنبه­ی شرعی- اخلاقی- عرفی و ... نسبت به ساختن و آباد کردن کشورشان وظیفه­ای خطیری دارند.

اگر در خانه­مان خوراکی درخوری نداشته باشیم و همسایه غذایی خوش عطر پخته باشد که ما را سرمست کند، آیا برای طلب غذا به خانه­ی همسایه می­رویم؟ یا این­که آستین­ها را بالا می­زنیم تا بتوانیم در خانه­ی خودمان غذایی خوب مهیا سازیم؟

اگر جنگی درگرفته باشد آیا سربازان خودی حاضرند به واسطه­ ی این­که در جبهه­ ی دشمن امکانات، ابزارهای نظامی و... بهتر و بیشتر است موضع میهنی خود را ترک کرده و به دشمن بپیوندند؟

استکبار جهانی با استفاده از زیرساخت­های جامعه­ی غربی و در باغ سبز نشان دادن به جوانان مستعد در مورد رفاه اجتماعی و امنیت شغلی و غیره به نوعی دست به سرقت مغزها زده است. در پدیده­ی مهاجرت مغزها (Brain Drain)، نخبگان افرادی هستند که توانایی پردازش و به فعل درآوردن اطلاعات علمی و فنی را به بهترین کیفیت دارند، یعنی ماشینی بدون تعهدات اخلاقی، احساسی و عاطفی، انسانی. درحالی که از فردی تحصیل کرده و دارای توانایی و مهارت انتظار می­رود نسبت به تغییر و ساختن جامعه­اش و رفع نقاط ضعف تلاش و کوشش کند.

مهاجرت نخبگان و فرار مغزها آن­قدرها هم جدی نیست و عملا نمی­تواند ضررهای سنگینی به کشور برساند. اگر این­گونه بود پس پیشرفت­های علمی و فنی حاصل فعالیت­های چه کسانی است. افرادی متعهد آماده پر کردن جای آنان و رفع  نواقص هستند.  

بهانه­  هایی از قبیل عدم اهمیت به تحصیل کرده­ها و یا در اختیار نداشتن امکانات کافی قابل قبول نیست، اول این­که میزان پیشرفت­های علمی و فنی و پژوهشی در دو دهه­ی اخیر، در همه­ی زمینه­ها خلاف این موضوع را ثابت می­کند. از طرفی دیگر اغلب زنان و مردان بزرگ، به خصوص دانشمندان، نه تنها همه چیز برایشان مهیا و آماده نبوده است، بلکه با حداقل امکانات و سختی­های بسیار توانسته­اند گام­های موثری در تاریخ بشر بردارند و به موفقیت­هایی چشمگیر و دستاوردهایی مطرح برسند تا برگی از دفتر سرنوشت انسان را ورق زنند.

شاید در شرایط سخت مثل جنگ­های داخلی... دلایل قابل قبولی برای مهاجرت افراد (نه تنها نخبگان) وجود داشته باشد ولی در وضعیتی که کشور ما از امنیت و ثبات و آرامش زیادی برخوردار است، به­ویژه درمیان کشورهای منطقه، چنین بهانه­هایی مقبول نیست.

امکانات معیشتی و رفاهی کشورهای پیش­رفته می­تواند دلیلی برای مهاجرت باشد. ولی این همان رها کردن خانه به­واسطه­ی وجود مشکلات و رفتن به در خانه­ی همسایه برای آب و خوراک بهتر است(عدم مسوولیت و تعهد به وطن و نداشتن ارق ملی). می­توان اذعان کرد؛ اغلب مهاجرت­ها برپایه­ی خواسته­های حداکثری است؛ یا طمع بیشتر داشتن و نردبام را از پله اول به دهم پریدن.

شاید بتوان گفت بیشتر مهاجران دچار اپیدمی کم غیرتی شده­اند

خیلی از رتبه ­های اول تا سوم کنکور سراسری در دهه­های گذشته متعلق به دختران و پسرانی از نقاط دور افتاده و شهرهای کوچک با امکانات اندک می­باشد، که براساس آمار برخی از آن­ها به خارج از کشور مهاجرت کرده­اند. سوال این­جاست؛ چرا نخبگانی که خود بچه­های نقاط محرومند و تحصیلات و تخصصی پیدا کرده­اند، از دانش و سواد علمی خود در جهت بالا بردن سطح کیفی کشورشان استفاده نکرده و بدون هیچ­گونه تعهدی نسبت به جامعه و شهرشان رخت مهاجرت به تن کردند؛ ذکات علمی و پیوندهای انسانی و مهر و عاطفه­شان کجا رفته است.

نخبگان نقاط محروم درحقیقت از بطن همین فرهنگ برخاسته­اند، با کم و کاستی­ها و نقاط قوت و ضعف آن آشنایند، پس چه­گونه است وقتی به­سطح علمی و تخصصی بالایی می­رسند، فرهنگ خانه­ی پدری و مادری­شان برایشان ناکارآمد، بد و غیرقابل تحمل می­شود و تنفس برای آن­ها دشوار می­گردد، و فراموش می­کنند اوضاعی که دم از بدی و ضعف وخفقان آن می­زنند، همان اجتماعی است که آنان را به این­ مرتبه رسانده.

بعضی­ها معتقدند قدر و ارزش تحصیل کردگان را در ایران درست نمی­شناسند و برخوردهای نامناسب آنان را ترغیب به مهاجرت می­کند. قرار نیست جامعه برای تحصیل کرده­ها فرش قرمز پهن کند یا روی سر بگذارندشان؛ مگر قهرمان ورزشی­اند که غرور ملت و پرچم کشور را به اهتراز در آورده­اند؟

نخبگان باید با انگیزه­های درونی دست به تلاش و کوشش بزنند، و به آینده کشورشان امید داشته باشند، نه این­که به کشوری روند که شهروند درجه 2 محسوب ­شوند. نخبه کسی نیست که بالاتر از بقیه باشد. ایرانی باید بماند و با علاقه و پشتکار طرحی نو در جامعه خود دراندازد و سعی در بهبود کیفی اوضاع کند. تحصیل­کرده­ها و استادان ایرانی در کشورهای دیگر، چه دردی را از هموطنان خود دوا می­کنند که باید به آن افتخار کنیم؟

بسیاری از مهاجران از وضع فرهنگ جامعه گله می­کنند و انگشت اتهام را به سمت هموطنان خود می­گیرند، آنان که فرار را بر قرار ترجیح می­دهند، از بالا به دیگران نگاه کرده و آنان را منفعل و مقصر و توسری خور و خود را تافته جدا بافته می­دانند و ادعا دارند که دست­اندکاران نمی­گذارند تا آن­ها نقشی در حل مشکلات داشته باشند.

سلول­های اولیه هر جامعه انسانی متشکل از فرد فرد آدم­ها می­باشد. عُرف را روابط درونی جامعه می­سازد. وقتی نخبگان هیچ احساس مسوولیتی نکنند، سعی در تغییر زیرساخت­ها نکرده و بارشان را بردارند و بروند - پس دیگر از چه نظر نخبه و شایسته­ هستند. جامعه از چنین افرادی نمی­تواند پیروی و تاسی کند.

آیا اوضاع سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی ایران زندگی را برای نخبگان دشوار می­کند؟ اگر برفرض مثال تمام دلایل مهاجران (امکانات – درآمد اقتصادی- مسایل فرهنگی- سیاسی- تکنولوژی ...) چندین برابر واقعیات هم باشد. چه کسی قرار است بماند و مشکلات و سختی­ها را از دوش ملت بردارد؟ آیا افراد عامی می­توانند؟ یا اجتماع به افرادی با توانمدی بالا نیازمند است.

مگر نخبگان خونشان رنگین­تر است؟

در میانه­ی نبردی سخت برای حفظ وطن، آن­ها که پاشنه­ها را بالا کشیدند و کمربندها را سفت کردند و عازم میدان نبرد ­شدند، غیرت و همت دارند. نمی­توان منتظر دیگران نشست و از حضور در میدان کارزار شانه خالی کرد. اگر همه خود را ارجح بدانند پس چه کسی به میدان کارزار بیاید؟

کاردانان و کارشناسان متعهد می­توانند در برابر مشکلات قد علم کرده و راه­کار و راه­حل بیابند. در شرایط مطلوب که احتیاجی به نخبه نداریم، اگر مشکل وجود نداشته باشد، نیازی به نخبه و متخصص نیست، کار برای همه آسان است چون هنری نمی­خواهد، فداکاری نمی­خواهد، در شرایط سخت نیاز به مدیران نخبه و با تدبیر است.

در بحران­ها و تصمیمات حیاتی مدیران و افراد کاردان و نخبه خود را نشان می­دهند نه افراد عادی. تنها علم و دانش و نمره خوب و تخصص و مهارت و هوش؛ ارزش­های انسان نیستند، ارزش­های واقعی افراد؛ تعهد- وفاداری- شرافت – درستکاری و باور و ایمان می­باشند.

جهان وطن بودن هم استدلالی غلط است. وقتی کشور خودمان نیاز به همت و کار جوانان دارد جهان وطنی و خدمت به کشورهای دیگر، بعضا مخالف و استکبار، قابل پذیرش نیست. جایگاه وطن­پرستی، ارق ملی ودینی پس کجا می­رود.

مهاجران در کشورهای مقصد بعد از گذشت چند سال، باید در دادگاه حاضر شده و به پرچم و قانون اساسی آن کشور سوگند وفاداری یاد کنند، تا بتوانند پاسپورت کشور مربوطه را به­عنوان شهروند دریافت کنند، درجایی­که بسیاری از این کشورها در طرح تحریم و تهدید نظامی کشورشان نقش بازی می­کنند و سوگند به پرچم آن­ها یعنی حمایت از اعمال و کارهای ضد میهنی دشمن.

فرض کنیم تلاش و کار هیچ یک از این عزیزان فایده و بهره­ای هم نداشته باشد. آیا صرف­ تلاش او ملاک عمل به­وظیفه نیست. هنگامی­که ابراهیم را درآتش انداختند زنبوری آب می­آورد تا آتش را خاموش کند، همه خندیدند ولی هیچ­کس ارزش کار او و تعهدش را نفهمید، کسی قدردان وظیفه­شناسی او نبود، کسی نفهمید همان انجام وظیفه­اش ارزش بود، نه مقدار آبی که می­آورد، که اگر همه­ی زنبورها (میلیون­ها) جمع می­شدند و تعهد داشتند، آتش خاموش می­شد.

بحث­هایی هم­چون ایجاد بستر مناسب جهت پیش­گیری از فرار مغزها، اگر با واقعیات موجود کشور همخوانی نداشته باشد، صرفا دلایل و بهانه­هایی واهی و تخیلی است.

مطلب این­که برای تغییر سرنوشت اجتماعی انسان­ها باید هرچه بیشتر در تحکیم و غنی­سازی باورها تلاش کرد، در حقیقت به معماری اندیشه­های انسانی پرداخت.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.