۲ مهر ۱۳۹۵ - ۱۶:۲۸
کد خبر: 458692

گزارش ازشخص

ماجرای پزشکی که خلبان شد/ دین برایش مهمتر از درجه بود

«شهید فکوری» طراح عملیات هوایی «کمان 99» بود

ساعت 14 روز 31 شهریور59 ، هواپیماهای عراقی همزمان به 8 پایگاه مهم هوایی ایران حمله کردند. صدام ، ترفند اسرائیلی ها در جنگ با اعراب را کپی کرده بود تا همان روز اول نیروی هوایی ایران را زمینگیر کند. کپی کاری اما ناشیانه بود. 5 هواپیمای عراقی هدف قرار گرفتند و بمب ها نتوانستند به آشیانه های مستحکم آسیبی برسانند. دو ساعت بعد چند هواپیمای ایرانی ، حمله عراقی ها را پاسخ دادند و پایگاه هوایی «الرشید» و «شعیبه» را بمباران کردند... این عملیات اما همه ماجرا نبود. فرمانده نیروی هوایی نقشه بزرگتری در سر داشت. همه فرماندهان را شبانه جمع کرد تا طرح عملیاتی بی سابقه و باور نکردنی را بریزد... قرار بود هجوم گسترده هوایی حکایت کمانی را داشته باشد که همزمان 140 تیرِبلند پرواز را تا دورترین مسافت ممکن پرتاب می کند. کار تا نیمه های شب به طول انجامید و تعداد صفحات طرح عملیات به 99 صفحه رسید تا صبحگاه اول مهرماه، «کمان99» یا همان «سایه البرز» آسمان عراق را هدف بگیرد. طراح این عملیات، شهید «جواد فکوری» بود که یک شبه کمان را ساخته و شده بود آرش کمانگیر تا تیرها را تا دورترین نقطه ممکن در خاک دشمن پرتاب کند.

ماجرای پزشکی که خلبان شد/ دین برایش مهمتر از درجه بود

پزشکی کجا، خلبانی کجا؟

از تبریزی های اصیل اما ساکن تهران بود. سال 1317 در محله «چرنداب» تبریز به دنیا آمد. پدرش خرده کاسب بود و کار و بارش آنطور که می خواست رونق نداشت. اندک سرمایه و زندگی را جمع کرد، به تهران آمد و مغازه کوچکی در سبزه میدان برای خودش  دست و پا کرد. «جواد» در تهران بزرگ شد و به مدرسه رفت. درسخوان بود و برای همین وقتی دیپلمش را از دبیرستان «مروی» گرفت در کنکور سال 1338 شرکت کرد و در رشته پزشکی پذیرفته شد. اما انگار دل و دماغ پرداختن به بیماری ها و امعا و احشا مردم را نداشت. روحیه اش با مطب نشینی هم شاید سازگار نبود ، سر به هوا بود و دلش بیشتر در آسمان آرزوهایش می پرید. برای همین ماجرایش با رشته پزشکی به یک ماه کامل هم نکشید. مهرماه همان سال انصراف داد و وارد دانشکده خلبانی شد. یک سال بعد توی آسمان تپه های دوشان تپه در نخستین پروازش داشت هواپیمای «تی 33» نیروی هوایی را هدایت می کرد. مثل بقیه خلبانها برای یک سال و نیم به آمریکا اعزام شد تا دوره خلبانی شکاری بمب افکن های اف 4 را بگذراند.

البته بعدها برای آموزش های دوره ستاد نیز یک بار دیگر به آمریکا اعزام شد و یک ماه پس از پیروزی انقلاب به کشور بازگشت.

دین بهتر است یا درجه؟

کم نبودند خلبانهایی که با وجود تربیت شدن در دانشگاههای رژیم شاهنشاهی و گذراندن دوره های آموزشی در آمریکا بازهم از نظر فکری و عقیدتی آنچه نیروی هوایی آن زمان می خواست از کار در نمی آمدند. یکی از آنها «جواد فکوری» بود که زمینه های مذهبی و دینی لازم را داشت و با حضور در پایگاه هوایی شیراز بدجوری افتاده بودند دنبال کتابهای دینی ، نماز اول وقت ، روزه و... فرمانده پایگاه شیراز مهارت ، سوابق، شجاعت ،دانش و همه چیز «فکوری» را دوست داشت الّا همین نماز خواندن و روزه گرفتنش را. وسط ماه رمضان یک روز با «فکوری» چشم در چشم شد و ازخلبان دوست داشتنی اش خواست به دفترش بیاید تا به اصطلاح لبی تر کنند. فکوری می دانست این دعوت ، یک دستور دوستانه هم هست. با این همه عذرخواهی کرد که: معذورم تیمسار...روزه دارم. تیسمار توی ذوقش خورد تا جایی که بعدها وقتی همسر «جواد» را در پایگاه دید این دلخوری را بروز داد. روز بعد وقتی همسرش گفت: جواد...امسال قراره درجه ات بیاد با این تیسمار ناسازگاری نکن! «فکوری» توی چشمهای همسرش نگاه کرده بود ، با خنده اما محکم گفته بود: دینم را به درجه نمی فروشم.

از تبریز تا کودتای نوژه

اسفند 57 از آمریکا به ایران بازگشت و سه ماه بعد به عنوان فرمانده پایگاه هوایی به تبریز منتقل شد. در این روزها هواداران «حزب جمهوری خلق مسلمان» پایگاه هوایی را اشغال و «فکوری» را نیز بازداشت و زندانی کردند. 48 ساعت بعد با کمک «شهید اردستانی» آزادش کردند . لباس پرواز خلبان کاملا پاره بود ، کبودی در بیشتر نقاط بدنش دیده می شد و پاهایش زخمهای عمیقی داشت. با همان حال برای 3 روز به تهران رفت و در بازگشت به شیراز به کمک گروه ضربت و دیگر افراد، پایگاه را آزاد و ضد انقلاب را دستگیر کند. جدیت و تعهدش در کار سبب شد پله های ترقی را بسرعت طی کند. کمی بعد فرمانده پایگاه هوایی مهرآباد و سپس معاون عملیاتی نیروی هوایی شد تا در خنثی سازی کودتای «نوژه» نیز تأثیر گذار باشد. خرداد سال 59 که رسید ، فکوری فرمانده نیروی هوایی شده بود.

مغز متفکر

نه نور چشمی بود و نه روابط خاص با دیگران داشت. به سبب تجربه ها و توانایی هایش بود که توانست به فرماندهی برسد.پیش از انقلاب با گذراندن دوره های هنر آموزگاری پرواز، تیراندازی هوایی در شب و فرماندهی ستاد با ساعت پروازی بالا بر روی هواپیمای اف 4 یکی از بهترین خلبانان این جنگنده بود. مسئولیت های عملیات گردان 102 شکاری، گردان یکم شکاری، گردان پرواز کور و عملیات تیپ سوم شکاری را هم پشت سر گذاشته بود. اینها را گفتیم تا بدانید مغز متفکر نیروی هوایی ، جوان خام و بی تجربه ای نبود که یک شبه ره صد ساله را پیموده باشد.

سه ماه از فرماندهی اش در نیروی هوایی می گذشت که شهید رجایی او را به عنوان وزیر دفاع با حفظ سمت به کابینه اش برد. آن هم در زمانی که آقای «فرمانده» بتازگی تغییر ساختار بنیادی در نیروی هوایی را آغاز کرده بود و داشت به اوضاع سروسامان می داد. حالا عمر وزارتش به 11 روز نرسیده بود که جنگ آغاز شد. بنابراین شامگاه 31 شهریور که نقشه عملیات «کمان99» کامل شد ،این «فکوری» وزیر دفاع و فرمانده نیروی هوایی ایران بود که کمان را تا انتها کشیده و آماده رها کردن تیرها بود.
 
وقتی کمان رها شد

حتی فکر کردن به حمله همزمان با 140 هواپیما هم دل و جرأت می خواهد. «فکوری» اما حدس زده بود «صدام» حتی فکرش را نمی کند که نیروی هوایی ایران توان چنین خطر کردنی را داشته باشد. 200 هواپیما را تدارک دید که 140 تای آنها با طلوع آفتاب از مرز گذشتند . پدافندهای عراقی و صدام وقتی به خودشان آمدند چیزی نزدیک به 60 درصد از نیروی هوایی عراق از دست رفته بود و داشت در آتش می سوخت. تا چند روز پس از حمله نیز هنوز کارشناسان و رسانه های خارجی گیج و منگ بودند جوری که فکر می کردند بخشی از هواپیماها از سوریه برخاسته و آنها را بمباران کرده اند!

پرواز آخر

شامگاه هفت مهرماه سال 60 داشت با هواپیمای سی 130 از منطقه به تهران بر می گشت. همراهانش تیسمار فلاحی، کلاهدوز ، جهان آرا و... بودند. چند ماه پیش فرماندهی نیروی هوایی را به جانشینش تحویل داده بود و با حکم امام«ره» شده بود مشاور ستاد مشترک ارتش... یک طرف هواپیما چیزی برق زد و ترکید و بعد همه چیز از کار افتاد ، صدای موتورها قطع شد و  همه جا در تاریکی فرو رفت. «فکوری» خودش را به کابین رساند. خلبان چراغ قوه را انداخت روی دستگاههای و آمپرهای کابین. همه عقربه ها روی صفر بود! هواپیما داشت مثل یک تکه سنگ به طرف زمین می رفت. «فکوری» گفت: همه چیز تمام شد...به هواپیما امیدی نیست...به خدا توکل کنید...تلاشتون رو بکنید... بعد آرام برگشت و در کنار دیگر فرماندهان نشست. قرآن جیبی اش را در آورد و مثل شب هایی که برای فرزندانش علی ، آیدا و انوش با صدای قشنگش قرآن می خواند ، شروع به خواندن کرد. هواپیما به زمین نزدیکتر شده بود...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.