در بهشت کوچک «ایوان»، پناهم داده‌ای

1ـ بست بالا: دوندگی با دنیا!
نقل یاسر (خادم): (ادامه ماجرای بازگشت مأمون به مدینه) فضل به دیدار امام رفت و مقابل امام ایستاد. گفت: آقا!... شما ولیعهد مأمونید... این دستخط او و آن هم نامه درخواست امان و امنیتی است که به امضای او رسانده‌ام... می‌خواهم تأییدش کنید تا رسمی بشود»... امام از فضل خواست که بخواند و او نیز خواند. فرمود: «همه را تأیید می‌کنم تا وقتی که خدا را فراموش نکنی!»... (یاسر راوی داستان در اینجا گفته: امام با همان یک جمله آخر که اجرایش از فضل محال بود، همه تأییدش را باطل کرد!)... (ناتمام)». / از ترجمه جلد دوازدهم کتاب شریف بحارالانوار، ترجمه موسی خسروی، چاپ 1377، صفحه 156ـ با تلخیص و بازنویسی.
2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (142)
یه کم از دعوا گذشته و «مرد» ـ هنوز ـ فریاد می‌کشه و فقط «قَمه»ش رو زمین نمی‌ذاره... مغازه‌دارهای دیگه، از رفاقت قدیمی‌شون کمک گرفتن و سعی می‌کنن مرد رو آروم کنن... طرف دعواش هم خونین‌ومالین افتاده توی مغازه روبه‌رویی و همه منتظر رسیدن آمبولانسن... «پلیس» هم رسیده و مشغول آروم‌کردن سروصدای مردمه... «افسر پلیس» رو می‌کنه به مرد قمه‌به‌دست و خسته و عصبی می‌گه: «آخه بنده خدا، مگه خیابون رو خریدی؟ یه صندلی شکسته گذاشتی جای پارک خودروت و برای خودت قانون گذاشتی؟ حالا که یکی جابه‌جاش کرده، زدی یارو رو ناکار کردی! / برگرفته از ترجمه جلد اول کتاب شریف عیون اخبارالرضا(ع)، ترجمه علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید، چاپ 1380، صفحه 615 ـ امام‌رضا(ع) از پدرانش و آنان نیز از پیامبراکرم(ص) نقل کرده‌اند که فرموده: « (ادامه)‌ای ابن ابی‌محمود (راوی روایت)!... کمترین وسیله بی‌ایمان‌شدن انسان این است که برای چیزی بی‌ارزش، ارزش قایل شود و بعد مخالفان نظرش را دور کند!... آنچه را گفتم، فراموش نکن!» ـ با تلخیص و بازنویسی.
3ـ پنجره پولاد (19) : آیت‌الله ضیاءالدین آملی ـ مدفون در ایوان طلای حرم مطهر / خبرم از خودم بیشتره تا از دور و برم... معلومه که نمی‌تونستم در تاریک جیب عباش چیزی رو ببینم اما گوش‌هام خوب کار می‌کردن... برای دونستن بعضی از چیزها همین شنیدن هم کافیه... از همین شنیدن، فهمیدم که آقاضیا، پسر «آشیخ‌محمدتقی آملی» بود و همراه پدرش (که می‌خواسته برای ادامه تحصیل به نجف بره رفته به نجف و همه زندگیش رو گذاشته روی تحصیل علوم دینی... جوری که اجازه‌اجتهادش رو از «میرزاابوالحسن اصفهانی» و «آقاضیای عراقی» گرفته... این‌چیزها به من که یه «قرآن جیبی» کوچیکم، ربطی نداشت... به مشهد رفتن همیشگی و پوشیدن یه پیراهن عربی ساده (تا مردم نفهمن آیت‌اللهی) هم ربطی به من نداشت... برای من همین که پیراهنه جیب داشت، کافی بود... چون می‌تونستم همراهش برم... اما یه‌چیز آقاضیا به من ربط داشت... اینکه شب‌ها و بعد از نماز شب، رو به قبله می‌نشست و برای خودش «نوحه» می‌خوند و با دستش به سینه‌ش می‌کوبید... همین که همه‌شب، احساس می‌کردم همراه آقاضیا مسافر «کربلا» می‌شدم، کافی بود برای احساس خوشبختیم. ـ درگذشته جمعه نوزدهم شهریور 1361 خورشیدی. / برگرفته از صفحه 29 در جلد «دوم» کتاب مشاهیر مدفون در حرم رضوی، اثر گروهی، چاپ 1387، بنیاد پژوهش‌های آستان قدس رضوی.
4ـ بهشت ثامن‌الائمه(ع): زیارت (86)
مرد، «تا نور» می‌رود... مرد، «با نور» می‌رود... مرد، «در نور» می‌رود... مرد، «نور» است... سایه‌اش بر سرم مستدام! / در زیارتنامه امام‌رضا(ع) گفته شده است: «(ادامه)... خدای من!... بر علی فرزند موسی... درود و رحمتی نامحدود بفرست!... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی‌ از کتاب شریف مَفاتیح‌الجَنان، چاپ اول (بی‌تاریخ) از شرکت «اسوه»، صفحه 826.
5ـ بست پایین: مثنوی‌های شِفا (3)
شِفای کربلایی غلام‌حسین «...» / جمعه دوم تیر 1306 (9)
لحظه‌ای با دلش که تنها شد / روزن نور تازه پیدا شد
گفت با خود: «چه شد؟ ... کجا رفتی؟/ آمدی تا حرم ... چرا رفتی؟
بار اول چرا شِفا نرسید؟ / لطفی از حضرت رضا، نرسید؟
تا کِی این رفت‌وآمد و تکرار؟ / دست از ناامیدی‌ات بردار !
/ (کربلایی!) چرا گرفتاری؟ / تا شب جمعه‌ای چنین داری» ... (ناتمام). / از کتاب کرامات رضویه، نوشته حاج‌شیخ علی‌اکبر مُرَوِّج، نشر جعفری، چاپ سوم: 1363، صفحه 114.
ادامه دارد

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.