قدس آنلاین / رقیه توسلی: داییِ نویسنده که داشته باشی، به مراسم رونمایی از کتاب دعوت می شوی و این شگفت انگیز است. آن وقت همه کارهای واجب و غیرواجب را می گذاری کنار و می روی می نشینی ردیف جلوی سالن بزرگداشت.

حالت خوش است. خوش تر هم می شود وقتی می بینی او مثل همیشه با موی یکدست سپید و طنطنه کلامش پیش می آید. و تو با خودت زیرلبی زمزمه می کنی: برای جماعت شُعرا، پاییز هم فصل رویش است...

داییِ آقای همسر، نویسنده و شاعرند و من سالهاست جنسِ شعرها و قصه هایشان را جور دیگری می خوانم و دوست دارم. شاید به این خاطر که نگارنده شان را از نزدیک دیده ام و یا اینکه گاهی صدای جامانده در لابه لای جملات این کتاب ها را می شناسم. لحن و تُنِ مخصوص شان را.

اصلاً از بُن و پایه دلپذیرند بعضی روزها. مثل روزی که دایی فرهیخته تان پیام می دهد و می روی در صفِ کتابِ از تنور درآمده ای می ایستی و از خوشِ روزگار می بینی، وااااااای...! عاشق مؤلف آن کتابی...

و یواشکی توی دلت ذوق می کنی و چندبار از روی کتابی که در دست گرفته ای، می خوانی؛ "بازگشت به سرزمین مادری : اسدالله عمادی".

آقای همسر پیشنهاد می دهد چند صفحه ای با هم از روی شعرها بخوانیم. می خوانیم. دور و برمان پُراز کلمه و مصرع و صدا می شود. پاییز می رود و آهنگ بَم و مهربانِ دایی جان می ریزد پای ثانیه ها.

چقدر خوب است. مثل آب روی آتش می شود گاهی خواندن جملاتی که همخون آدمی، آنرا بر تَنِ کاغذ می آورد.

به نظرم همیشه قصه ها و شعرها، تلخی ها را کمرنگ می کنند و سرِ بِزنگاه به داد پوکی استخوانِ روزگار می رسند.

دایی نویسنده که داشته باشی، سَرت بالاست و همیشه فکر می کنی همین امروز و فرداست که یک کتاب تازه، به دنیا بیاید... باور کنید، از بُن و پایه دلپذیرند بعضی روزها!

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.