۷ دی ۱۳۹۵ - ۰۷:۰۷
کد خبر: 487103

ساری- مادر دغدغه تحصیل فرزند معلولش را دارد. خانه اش را به کلاس درس تبدیل می کند و با گردهم آوردن ۱۵ بیسواد در منزل شان، دخترشان مریم را به آرزوی دیرینه اش می رساند.

خانه ای که مدرسه شد

قدس آنلاین - حسین احمدی: حالا مادر و دختر، با هم باسواد می شوند و مریم دیگر حسرت مدرسه رفتن برادرهایش را نمی خورد و پابه پای آنها می آموزد. دیگر او باسواد شده و به برادرهایش نیز املاء می گوید.

آن روزها مریم ۱۲ساله بود و حالا که ۴۰بهار از عمرش می گذرد، همه محدودیت ها را یکی پس از دیگری کنار زد و شد کارشناس ارشد روانشناسی.

این معلول ساروی، بعنوان کارآفرین برتر و نخبه مازندرانی نیز انتخاب شد و همه این رسیدن ها را از پدر و مادرش دارد.

از نهضت سوادآموزی تا کارآفرین برتر شدن

محور گزارش بیسوادی بود اما تلاش های خستگی ناپذیر یک معلول، سمت و سوی نوشتن را تغییر داد.

قرارمان با مریم آشفته در آموزشگاه «هنرمندان توانمند» است تا از نزدیک با فعالیت های وی در زمینه های صنایع دستی، هنرهای تجسمی و دوخت های سنتی آشنا شویم که بعلت تغییر مکان آموزشگاه، به خانه شان دعوت می شویم.

مهربانی ادامه دارد و بنّا و کارگرها مشغول ساخت آموزشگاهی در حیاط خانه هستند تا مریم به راحتی به آموزشِ کارآموزانش بپردازد.

در بدو ورود به خانه، تابلوهای نقاشی خانم آشفته نگاهمان را به خود جلب می کند و بیشتر به توانمندی هایش پی می بریم.

در این میان، او با خوشحالی از زیارت کربلا برایمان می گوید و مادر پس از ۴۰سال بیمارداری، برآوردن خواسته های وی را اولین اولویت زندگی اش می داند.

خانم آشفته به معلولیتش در ۴ماهگی و بر اثر تزریق پنی سیلین اشاره می کند و می گوید: برای تحصیل به هر دری زدم اما موفق نشدم تا اینکه مادر تصمیم گرفت با گردهم آوردن اهالی بیسواد محله و تبدیل خانه به کلاس درس، مربی نهضت را به خانه مان دعوت کند.

تا سوم نهضت را باتفاق مادر خواندیم و دیگر تا ۱۷سالگی شرایط ادامه تحصیل برایم فراهم نشد.

مرحوم یوسفی در اداره استثنایی آموزش و پرورش کار می کرد و در کلاس های قرآن، توسط برادرم از وضعیت معلولیت و تحصیلم باخبر شد و تا پنجم ابتدایی را به من آموخت. در این هنگام خانم آشفته برای معلم مرحومش، فاتحه می خواند.

صدای سنگ چرخ بنایی هر از گاهی مصاحبه مان را قطع می کند اما مریم ادامه می دهد: پس از طی این دوره، دیگر نمی دانستم چگونه ادامه تحصیل دهم و با کمک بستگانم توانستم دوره راهنمایی را پشت سر گذاشته و از طریق یکی از دوستانم با آموزش از راه دور آشنا شدم و تا پیش دانشگاهی خواندم. 

زیارت کربلا و قبولی دانشگاه

این معلول نخبه می گوید: سال ۸۸ بود که قبل از رفتن به کربلا، در آزمون دانشگاه شرکت کردم و پس از این سفر لذت بخش، نتیجه پذیرفته شدنم در رشته حسابداری دانشگاه آزاد قائم شهر به دستم رسید.

بهزیستی نیمی از هزینه های تحصیلم را قبول کرد و وارد دانشگاه شدم. سال های سختی بود، دانشگاه آسانسور نداشت و هر روز با کمک سه نفر از دانشجویان، به کلاس درس منتقل می شدم.

باز خدا را شکر که در مقطع ارشد، دانشگاه آزاد نکا قبول شدم، چراکه این بار آسانسور، مشکلاتم را کمتر کرده بود.

 خیابان های شهر مناسب نیست

در این هنگام از تلاش های پدرش در رساندنش به دانشگاه طی این سالها تشکر می کند و مادر از خیابان های ساری می گوید و از ملاقاتش با شهردار. از اینکه زیرگذر بلوار کشاورز، شیب اش زیاد است و مریم نمی تواند با ویلچر از آنجا عبور کند و به نقاط دیگر شهر برود. چرا که پل روگذر سردارشهید نبوی، ارتباط او را با قسمت های دیگر شهر قطع کرده است.

صحبت از ویلچر برقی هم به میان آمد که مدیران بهزیستی قولش را دادند اما تا این لحظه، خبری از آن نشد.

 تاسیس آموزشگاه صنایع دستی

خانم آشفته که حالا باسواد شده از دغدغه اشتغال می گوید و برای اینکه حرفه ای برای خودش دست و پا کند، علیرغم میل باطنی، حسابداری را ادامه نمی دهد و در مقطع کارشناسی ارشد، روانشناسی عمومی می خواند.

او در کنار تحصیل، به نقاشی، صنایع دستی و آثار تجسمی هم علاقه نشان می دهد و هر هنری را که می خواهد، فرا می گیرد. در نقاشی، مروارید دوزی، کاموابافی، پولک دوزی، سنگ تراشی و تکه دوزی مهارت ویژه ای دارد و این یادگیری ها دستش را گرفت و با کمک والدینش توانست مجوز آموزشگاه هنرهای دستی را از فنی و حرفه ای دریافت کند.

این روزها او مدیر و مربی آموزشگاه «هنرمندان توانمند» است و دو مربی دیگر در کنارش به آموزش بچه ها مشغولند و سه شاگرد هم دارند.

این معلول ساروی از برخورد مردم با یک مربی معلول گلایه دارد و ادامه می دهد: کسانی که برای آموزش مراجعه می کنند، با مواجه شدن معلولیتم، دیگر باز نمی گردند. او از مدیران بهزیستی می خواهد هنرجو در اختیارش قرار دهند تا هنرش را انتقال دهد.

 آموزشگاهی در قلب خانه

او از معصومه و بیتا و مریم و پروانه برای همراهیش طی این سالها تشکر می کند و یادآور می شود: متاسفانه معلولان خود را باور ندارند و اغلب شان کنج خانه را به اجتماع ترجیح می دهند.

این روزها و از طریق مدیران دانشگاه با معلولی آشنا شدم که از خانه بیرون نمی آید، قرار شد به خانه شان بروم و کمک کنم، مشکلاتش را به فراموشی بسپارد.

کارگرها همچنان مشغول کارند که با خانواده آشفته خداحافظی می کنیم. پدر و مادر مشایعت مان می کنند و آموزشگاه جدید را نشان می هند و می گویند: برای این احداث این مکان چهل متری، ۱۰ میلیون تومان هزینه شده است. خدا را شکر که مریم دیگر مجبور نیست برای آموزشگاهش اجاره بپردازد و این مسافت را طی کند.

 

 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.