حجت الاسلام رضا غلامی گفت: علوم انسانی بدون مبانی، وجود خارجی ندارد؛ مبناستیزترین متفکران غربی نیز نهایتا به دنبال دست و پا کردن مبنا برای علوم انسانی اند.

علم خنثی و بی طرف وجود خارجی ندارد/ علوم انسانی اسلامی تأسیسی است

به گزارش «قدس آنلاین»،   مشروح سخنرانی حجت الاسلام رضا غلامی در اولین دوره «کارگاه های اسلامی سازی علوم انسانی»، با حضور جمعی از طلاب، اساتید و دانش پژوهان دوره دکتری جامعه المصطفی (ص)، مورخ ۲۹ دی ماه ۱۳۹۵،  را در ادامه می خوانید؛

در آغاز، این نکته را متذکر می شوم که روشن است ما درباره نسبت دین و علوم انسانی صحبت می کنیم نه رابطه دین و علوم پایه، فنی - مهندسی یا پزشکی؛ بعضی در این زمینه دقت کافی ندارند و احکام مرتبط با علوم غیر انسانی را به علوم انسانی سرایت می دهند؛ این در حالی است که ایندو از جهات گوناگون احکام متفاوتی دارند.

این کاملا طبیعی است که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، موضوع تحول بنیادین در علوم انسانی در دستور کار اصحاب فکور انقلاب قرار بگیرد. انقلاب اسلامی آمده تا جامعه، و معادلات و مناسبات اجتماعی را بر اساس احکام و ارزش های اسلامی تغییر بدهد و لذا بدیهی است که علوم انسانی با نقش منحصربفردی که در این زمینه دارد، در معرض تحول قرار داشته باشد.   

انقلاب اسلامی، بر خلاف انقلاب های تاریخی، یک انقلاب زنده و پویاست بنابراین، تعبیر من این است که در ذیل انقلاب عظیم اسلامی، و به منظور تحقق اهداف کلان و اصولی آن، باید دهها انقلاب کوچک و بزرگ در طول انقلاب اسلامی شکل بگیرد و حتما یکی از مهم ترین این موارد، انقلاب در علوم انسانی و نظام آموزش عالی است.

باید بدون تعارف عرض کنم، تا زمانیکه انقلاب در علوم انسانی رخ ندهد، بخش مهمی از اهداف مهم انقلاب عظیم اسلامی محقق نخواهد شد.

از بدو پیروزی انقلاب اسلامی تا الآن که بیش از ۳۸ سال سپری شده است، رویکردهای گوناگونی در زمینه تحول در علوم انسانی وجود داشته است که بنده در اینجا به اهم آنها می پردازم.

یکم، رویکرد خنثی؛

در این رویکرد، علم، علم است و هیچ وصفی از جمله دینی و غیر دینی را نمی پذیرد. در واقع، این رویکرد معتقد است، علم زمانی کارایی خود را در کاشفیت یا حل مسائل حفظ می کند که خالص باشد و رنگ و بوی خاصی را نگیرد. لذا معتقدین به این رویکرد، حتی اگر متدین و انقلابی هم باشند، دغدغه ای برای تحول در علوم انسانی ندارند و در مواردی، حداکثر به رویکرد دوم، یعنی تهذیب سطحی رو می آورند.

دوم، رویکرد تهذیبی؛

در این رویکرد، هدف پالایش علوم انسانی از تعارضات میان نتایج و مفاهیم علمی با احکام و ارزش های اسلامی است. این رویکرد را می توان به دو شاخه عمده تقسیم کرد : تهذیب سطحی و تهذیب عمیق.
در تهذیب سطحی، برنامه، تغییرات لفظی در علوم انسانی و آراسته سازی ظواهر علوم انسانی است لکن در تهذیب عمیق، برنامه توجه عمیق به تعارضات میان دین و علوم انسانی و به تبع آن، تغییرات جدی تر در علوم انسانی برای رفع این تعارضات است.

سوم، رویکرد بومی سازی؛

این رویکرد از یک مفهوم چندپهلو به نام بومی سازی استفاده می کند. در واقع، دو برداشت متفاوت می توان از بومی سازی داشت؛ برداشت اول، ایرانیزه کردن علوم انسانی با نگاه سکولار، و برداشت دوم، ایرانیزه کردن علوم انسانی با نگاه غیر سکولار. برداشت دوم از این جهت که اولا، اسلام را از ایران جدا نمی داند و ثانیا، به اقتضائات خاص و ایرانی علوم انسانی عنایت دارد، قابل توجه می باشد.

چهارم، رویکرد خلوص گرا؛

این رویکرد به موضوع تحول بنیادین، اصطلاحا، صفر و صدی نگاه می کند و معتقد است که نه تنها تحول "نسبی" معنا ندارد، بلکه متون دینی منهای عقل، اعم از عقل کلی و ابزاری، مولد علوم انسانی دینی است.  
یک برداشت دیگر هم از رویکرد خلوص گرایی وجود دارد و آن اینکه، چون این عصر، عصر غلبه مطلق غرب یعنی نظام باطل است، و چون این عصر، عصر سیطره یکی از اسماء الهی بر دیگر اسماست، و چون در این عصر ولی خدا (ع) غایب است، ما قادر به تحول در علوم انسانی و به تبع آن، ساخت جامعه و تمدن اسلامی نیستیم و باید تا زمان ظهور امام زمان (ع) و هم زمان، غلبه اسمی دیگر از اسماء الهی، به انتظار بنشینیم.

رویکرد پنجم، رویکرد مبناگرا و واقع بینانه

این رویکرد که ما در جریان کنگره علوم انسانی اسلامی مؤسس و مروج آن هستیم، چند ویژگی مهم دارد :

یکم، نگاه خنثی به علوم انسانی را با قوت رد می کند؛ بدون تردید، جهان بینی اسلامی بر روی مبانی علوم انسانی تاثیر جدی دارد کما اینکه جهان بینی الحادی و سکولار بر روی علوم انسانی اثر جدی داشته است. چه کسی است که بتواند منکر تاثیر جهان بینی الحادی بر روی علوم انسانی غربی بشود؟ حالا چطور در یک جا این تاثیر قابل انکار نیست اما در جای دیگر انکار می شود!؟

واقعیت این است که علوم انسانی بدون مبانی، وجود خارجی ندارد؛ مبناستیزترین متفکران غربی نیز نهایتا به دنبال دست و پا کردن مبنا برای علوم انسانی اند زیرا به خوبی متوجه می شوند که علوم انسانی نمی تواند در هوا آویزان باشد و بالاخره به یک تکیه گاه نیازمند است. باید توجه داشت که نسبی گرایی هم در علوم انسانی یک شعار توخالی است و همه می دانند که با نسبی گرایی نمی توان جامعه انسانی را اداره کرد.

پوپر بعد از بحث های مفصلی که در رابطه با اصل ابطال پذیری در علوم غیر انسانی دارد و همچنین بحث مفصلی که در ارتباط با نقدپذیری در علوم انسانی دارد، سرانجام ارزش های اخلاقی متداول و در راس آن آزادی را تکیه گاه علم معرفی می کند؛ یا کوهن، جو حاکم را مبنا و پارادایم علم معرفی می کند، بعضی دیگر form of life یعنی شیوه زندگی را به عنوان مبنا می پذیرند. فایرابند نیز که مخالف سرسخت استبداد علمی است، و به بازاجرای مدرنیزاسیون معتقد است، سرانجام به آزادی - متناسب با تعریف خودش از آزادی - به عنوان تکیه گاه علم می رسد. پس ملاحظه بفرمایید که مبناستیزی مانند نسبی گرایی بیشتر به یک شعر شباهت دارد تا واقعیت. از سوی دیگر، باید پرسید اگر مبنا محکمات عقل فطری باشد بهتر است یا مثلا جو حاکم یا قرارداد اجتماعی و امثال این ها؟

عنایت داشته باشید که اگر جهان بینی اسلامی به تمامه در علوم انسانی ظهور کند، تاثیر اسلام در ابعاد عقیدتی، فقهی و اخلاقی در علوم انسانی، بسیار عمیق است.

اساساً مطلب اینجاست که شما نمی توانید به جامعیت و کمال دین و به تبع آن، به اسلام اجتماعی و سیاسی باور داشته باشید اما به وجود علوم انسانی اسلامی معتقد نباشید.

علوم انسانی در یک تعریف ساده، یعنی دانشی که ضمن بررسی و درک ذو ابعاد احوالات فردی و اجتماعی انسان، توأمان گزاره ها و آموزه هایی را در خصوص بهتر زندگی کردن در دو ساحت فردی و اجتماعی و رسیدن به سعادت و خوشبختی در اختیار انسان قرار می دهد.

خب، شما بفرمایید چطور می توان به اسلام اجتماعی باور داشت لکن برای اسلام در ساخت علوم انسانی نقشی قائل نبود یا نقش حداقلی قائل بود؟ اکثر کسانی که امکان علوم انسانی را زیر سئوال می برند، چه بدانند و چه ندانند، جامعیت و کمال اسلام را زیر سئوال می برند.

یک مطلب در پرانتر عرض کنم و آن مربوط به نظر استاد بزرگوار حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی حفظه الله تعالی است. استاد معتقدند که اگر دانشمندان به نحو روشمند و منطبق با اجماع دانشمندان درباره اعتبار یک یا مجموعه ای از روش ها به یک دستاوردی برسند، آن دستاورد صرف نظر از اینکه آن دانشمندان در فضای کدام جهان بینی تنفس می کنند و کافر هستند یا مسلم، دینی است و استفاده از آن، به جهت شرعی حجیت دارد. ایشان مثال می زنند که اگر دانشمندان واکسنی را برای فلان بیماری کشف کردند، طبعا ما کاری به کافر بودن و نبودن آنها نداریم و مادام که استفاده از این واکسن از طرف اکثریت دانشمندان تایید و توصیه می شود، شرعا موظف به استفاده از آن برای رفع بیماری هستیم چنانکه اگر کسی استفاده نکند و از بیماری مورد نظر لطمه ببیند، شرعا مسئول است.

حالا بنده سئوال می کنم که این قاعده مورد نظر استاد، در علوم انسانی هم با همین اطلاق قابل قبول است؟ به نظر می رسد خیر، در علوم انسانی به جز آن لایه ای که ما از دانش تجربی استفاده می کنیم - که آن هم متاثر از سایر لایه هاست - هستی شناسی علماء و متفکران برای ما تعیین کننده است و این هستی شناسی، بر روی معرفت شناسی و سپس روش، تاثیر عمیقی دارد. با این وصف، من معتقدم نظر علامه بزرگوار آیت الله جوادی آملی در علوم انسانی، نیازمند تأمل است و نمی توان گفت علم انسانی چون در مقام کاشفیت است، پس هیچ وصفی نمی پذیرد. مهم این است که کاشف با چه عینکی به کشف می پردازد. حقیقت این است که علوم انسانی فاقد هرگونه وصف یا خنثی نداریم و اگر به دنبال زبان مشترک میان دانشمندان هستیم، این فقط زبان عقل فطری است که می تواند بین دانشمندان علوم انسانی با جهان های متفاوت، اشتراک زبان را بوجود آورد.

ویژگی دوم علوم انسانی اسلامی، تاسیسی بودن آن است. در حقیقت، علوم انسانی اسلامی با تهذیب، حتی تهذیب عمیق مخالف است و معتقد است تهذیب قادر به رفع مشکلات ژرف و زیرپوستی علوم انسانی سکولار نیست. از طرف دیگر، وقتی مبنا عوض شد، علوم انسانی تازه ای متولد می شود که نام آن را علوم انسانی اسلامی می گذاریم. در واقع، مبنای جدید در زیربنا و روبنا تواما اثر می گذارد هرچند ممکن است شباهت هایی به علوم دیگر داشته باشد. من می خواهم عرض کنم چرا بعضی از شکل گیری علوم جدید هراس دارند؟ مگر علوم جدید در غرب مدرن متولد نشد؟ حالا هم می توان به سمت خلق علم جدیدی در عرصه انسانی و اجتماعی حرکت نمود که بتواند نگاه بشر به حیات جمعی را عوض کند.

سومین ویژگی علوم انسانی اسلامی، به جامعیت و کارایی منابع شناخت بر می گردد. ما در علوم انسانی غربی، با انحصارگرایی افراطی در منبع شناخت روبرو هستیم. گفته شده تنها منبع شناخت، منبع تجربه است و هر آنچه بیرون از این منبع کشف و استنباط شود، فاقد اعتبار است.

این دیدگاه، یعنی انحصارگرایی در منبع شناخت، کارآمدی علوم انسانی را چه در فهم مسائل اجتماعی، و چه حل آن مسائل، با چالش جدی روبرو کرده است. در نقطه مقابل، علوم انسانی اسلامی، به تنوع و تکثر منابع شناخت معتقد است و زمینه فهم حداکثری مسائل و پاسخگویی مناسب به این مسائل را فراهم می کند.

در علوم انسانی اسلامی، منبع وحی، منبع عقل، منبع تاریخ و منبع تجربه و عقل ابزاری، چهار منبعی است که در طول هم، منابع شناخت در علوم انسانی اسلامی را بوجود آورده اند.

توجه داشته باشید، از جهت زمانی، منبع عقل کلی و فطری، بر منبع وحی و شریعت بالمعنی الاعم، مقدم است؛ ما با عقلمان خدا و توحید را درک می کنیم، نبوت و امامت را می پذیریم و حتی معاد را فهم می کنیم؛ ولیکن بعد از درک شریعت و ایمان به آن که ایمان گره خوردن علم به قلب می باشد، این وحی است که به عنوان اشرف منابع، در رأس منابع شناخت قرار می گیرد.

با این حال، در زمان غیبت معصوم (ع)، به استثناء محکمات، دسترسی به تفسیر قطعی همه قرآن، و یا سنت قطعی السند و قطعی الفهم وجود ندارد هر چند ما مکلفیم در دوران غیبت با روش های مشروعی که در اختیار داریم، به اجتهاد بپردازیم و با اطمینان به نتایج آن عمل کنیم، هر چند احتمال دارد صد درصد منطبق با حقیقت نباشد، با این وصف، عقل کلی، همچنان برای اجتهاد در جهت راه یابی به منبع وحی و استفاده از آن کارگشا است.  

بعضی علاقه و اصرار دارند تا عقل را خارج از قلمرو دین تعریف کنند در حالیکه ما عقل را در قلمرو دین و از مؤلفه های معرفت دین و معرفت دینی می دانیم و جز این هم نیست.

بنابراین، عقل، به جز کمک های مؤثری که در جهت دست یابی به منبع وحی می کند، خودش نیز یک منبع مستقل برای عرصه هایی است که در قلمرو دین به آن ارجاع شده است.

از طرف دیگر، منبع تاریخ جزو منابعی است که کمتر به اهمیت آن توجه می شود. من مختصراً عرض می کنم که تاریخ هر چند در عرض منبع عقل یا تجربه نیست، لکن در در فهم دقائق جامعه و باز کردن گره های علوم انسانی و اجتماعی، نقش منحصربفردی دارد.

همچنین، منبع تجربه و عقل ابزاری، منبع دیگری است که در علوم انسانی اسلامی محل توجه جدی است؛ و بخش مهمی از فهم و حل مسائل روبنایی، به آن واگذار شده است. اساساً علوم انسانی اسلامی بدون منبع تجربه منتفی است و صحبت از علوم انسانی اسلامی صرفا با استفاده از نقل - یعنی آیات و روایات - ناشی از نافهمی قلمرو دین و نیز مختصات علوم انسانی است.  البته توجه داشته باشید، منبع تجربه و عقل ابزاری، فقط در فهم و حل مسائل روبنایی کارساز نیست، تجربه و عقل ابزاری، در فهم و حل مسائل بنیادی هم در سطح و وزن خودش کمک کننده است. مثلا توصیه قرآن مجید به مشاهده عالم طبیعت و نظم دقیق و پیچیده حاکم بر آن برای پی بردن به خالق احد، کمکی است که این منبع به عرصه زیربنایی می کند.  

نکته مهم در اینجا، تعامل و هم افزایی است که بین این منابع وجود دارد، و خود این، از مزایای علوم انسانی اسلامی برای درک و حل بهتر مسائل انسانی و اجتماعی است. در واقع، بین منابع شناخت در علوم انسانی اسلامی دیوارهای بتنی وجود ندارد و این منابع با یکدیگر رابطه موثر دارند. یا رابطه آنها عموم و خصوص مطلق است و یا عموم و خصوص من وجه. البته ممکن است بین این منابع تفاوت حداکثری نیز دیده شود لکن این تفاوت از جنس تباین نیست.

ویژگی چهارم علوم انسانی اسلامی، برخورد بازی است که با «روش» دارد. در حقیقت، مبناگرایی در علوم انسانی اسلامی، موجب نمی شود که اهمیت و کارکرد فوق العاده روش در علوم انسانی مورد بی توجهی قرار گیرد.  

در واقع، هر روشی که به کشف حقیقت یا تقرب به حقیقت مؤثر باشد، و علوم انسانی را به وادی موهومات و استنباطات نامعقول سوق ندهد، در علوم انسانی اسلامی بکارگیری می شود؛ لکن ملاک در استفاده از روش ها، طبقه بندی منطقی آنها بر حسب «منزلت»  و «کارایی»  است. در علوم انسانی اسلامی، از هر روشی در حد منزلت و کارایی خودش استفاده می شود. با دوربین شکاری نمی توان ستاره ها را رصد کرد یا با هفت تیر نمی توان تانک را منهدم نمود! لذا هر روشی برای ساحتی خاص کاربرد دارد.

پنجمین ویژگی علوم انسانی اسلامی، فاصله اش با قدرت به معنای منفی آن است. علوم انسانی اسلامی منطق های برتری طلبانه و داروینیسم اجتماعی را رد می کند؛ ما این سخن که معرفت دینی مولود یا تابع قدرت است را قبول نداریم؛ اصولاً در اسلام، حقیقت تابع قدرت نیست بلکه قدرت است که باید تابع حقیقت باشد. در عین حال، معتقدیم که علوم انسانی اسلامی می تواند به تولید قدرت مثبت که در ذیل مردم سالاری دینی و در خدمت به اعتلای جامعه بشری باشد، کمک کند.  

ویژگی ششم علوم انسانی اسلامی، وفاداری آن به آزاداندیشی است. اساساً علوم انسانی اسلامی برآمده از آزاداندیشی و ناشی از خروج از انحصارگرایی و تحجری است که علوم انسانی غربی نزدیک به ۳ قرن آن را بوجود آورده است. عنایت داشته باشید که علوم انسانی اسلامی، هیچ منطقه ممنوعه ای برای بحث و بررسی عقلی ندارد؛ به واقع، در هر ساحتی از علوم انسانی اسلامی می توان چون و چرا کرد. اصولاً نقدپذیری، حتی به معنای پوپری آن، یکی از مهم ترین شاخص های وجاهت علمی نظریات در علوم انسانی اسلامی است و هر قدر که یک نظریه در برابر نقد بیشتر مقاومت کند، می تواند به کشف حقیقت یا واقعیت و حل درست مسائل کمک بیشتری بکند.

ضمناً علوم انسانی اسلامی به دنبال یکدست سازی علوم انسانی و قالب بندی نظریه ها در قالب های یکسان هم نیست. کاری که از قرن ۱۳ میلادی در غرب با دانشگاه مسیحی شروع شد و بعد به منظور شکل دهی به خط صعودی علم به دانشگاههای سکولار نیز سرایت نمود، هیچگاه مورد تایید جوامع اسلامی و نظامیه ها و دارالحکمه ها نبوده است. در حقیقت، علوم انسانی اسلامی تنوع و تکثر فکری را در ذیل چتر جهان بینی اسلامی قبول دارد.

هفتمین ویژگی علوم انسانی اسلامی، پویایی آن است. هرچند علوم انسانی اسلامی از منبع وحی در رأس همه منابع، استفاده گسترده و موثر می کند اما این واقعیت، مانع پویایی علوم انسانی نمی شود. این پویایی دو دلیل عمده دارد : یک، باز بودن باب تفسیر و امکان نفوذ به لایه های عمیق و عمیق تر تعالیم اسلامی؛ دو، قرار گرفتن منابع عقلی و تجربی در کنار منبع وحی، و به ویژه هم افزایی آنها با هم.

ویژگی هشتم علوم انسانی اسلامی، قدرتی است که در جمع بین نظر و عمل دارد. علوم انسانی اسلامی یک دانش انتزاعی محض نیست؛ در عین حال، پراگماتیستی هم نیست. فقط اشاره می کنم که علوم انسانی اسلامی، به شکل منطقی، مبناگرایی را با حوزه عمل و حل مسأله جمع می کند. البته درباره مکانیزم آن نظراتی دارم که انشاالله سر فرصت به آن خواهم پرداخت.

ویژگی نهم، فرایندی بودن شکل گیری علوم انسانی اسلامی است. نگاه پروژه ای به شکل گیری و تکامل علم ناشی از ناآگاهی ازدنیای علم و پیچیدگی های حاکم بر آن است. البته پروژ ها در جای خودش می توانند به فرایند کمک کنند لذا نباید به طور افراطی آنها را رد کرد لکن کسی نمی تواند با نگاه پروژه ای به سمت تاسیس علوم انسانی اسلامی برود. واقعیت این است که نگاه های پروژه ای معمولا آزادی علمی را نادیده می گیرند بنابراین آن را قبول نمی کنیم. موضوع دیگر این است که در رویکرد ما، تولد علوم انسانی اسلامی صفر و صدی نیست، این رویکرد، در عصر غیبت نزدیک شدن به حقیقت به صورت نسبی را مغتنم می داند، ضمن آنکه با شرایط جهانی و سلطه علوم انسانی غربی منفعلانه برخورد نمی کند.

دهمین ویژگی، اهمیتی است که علوم انسانی اسلامی برای جهان علماء و دانشمندان قائل است. یک عالم و دانشمند علوم انسانی، هر قدر مهذب تر باشد، قدرت او در کشف و حل مسائل انسانی و اجتماعی بالاتر است. این مهم فقط به عرفان عملی مرتبط نیست، به علوم انسانی هم مرتبط است؛ و این اصل، برمی گردد به این حقیقت که منبع علم خداست و عالم بودن، جزو صفات ذاتی باریتعالی است لذا کسی می تواند به علم، آن هم درباره انسان و جامعه انسانی که مرکب از جسم و روح است و روح در آن اصالت دارد، دست پیدا کند که به سرچشمه علم متصل شود و راه آن، خودسازی است.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

منبع: خبرگزاری مهر

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.