۴ بهمن ۱۳۹۵ - ۲۰:۱۶
کد خبر: 495528

1ـ بست بالا: اختلاف مختلف
نقل «یحیی‌بن اَکثَم (قاضی)»: (ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... دربارة تفاوت آن دو با هم، نمونه‌هایی را بگویم... «این»، اهالی «رِده» را اسیر کرد و «آن»، آنان را آزاد می‌دانست... و یا وقتی آن سردار مشهور، برای گرفتن بیعت برای «این» به سوی قبیلة «مالکِ‌بن نُوَیرِه» رفت و او نپذیرفت، مالک را کشت... همسرش را به غنیمت برد... خبر که به شهر رسید، «آن» معتقد بود که باید سنگسار می‌شد... اما

... اما «این»، معتقد بود خطایی شده و با کیفری کوچک، گذشت... یا وقتی «آن»، ازدواج مُوَقَّت را حرام دانست؛ می‌دانست که پیش از او، «این» چنان نبود... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 180 با تلخیص و بازنویسی.

2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (219) / خودش هم نمی‌دونه که می‌خواد چه بکنه... تند و تند، واحدهای نساختة ساختمونش رو «پیش‌فروش» و کلی برگ و چک و سندهای جور و واجور رو توی دفترش جمع کرده... برای این که هزینه‌های دفترش کمتر بشه و سودش رو ببره بالا، دو «کارمند دفتری» دست و پا چُلُفتی رو آورده که خودشون رو هم نمی‌تونن رَتْق و فَتْق کنن... چه برسه به این همه سند و مدرک و رقم و برگه!... برای همینه که این وقت شب، دست و پاش رو گم کرده و دوون دوون به دفترش اومده تا مدارک اصلی‌ش رو جمع کنه و گم و گور بشه... شاید پیداش نکنن و دستگیر نشه! / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة 667 ـ «مُفَسِّر جُرجانی»، از پدرش... و او از «امام‌رضا(ع)»... و امام(ع) از جَدِّ بزرگوارش حضرت اباعبدالله‌الحسین(ع)... و ایشان از امیرمؤمنان علی(ع) نقل کرده که در تفسیر آیة 29 «سورة بقره» فرموده است: «خداوند، آسمان را آفرید و آن را در هفت طبقه، استوار فرمود... (ناتمام)». ـ با تلخیص.

3ـ پنجرة پولاد (96): حاج‌شیخ‌حسن پایین‌خیابانی ـ مدفون در «دارُالضّیافة» حرم مطهر (بین صحن «انقلاب اسلامی» و صحن «آزادی»)  / همین که همپاش شدیم، دل من و برادرم آروم شد... معلوم بود پیرمردی به اون سن و سال، چیزی از جاهای «دنیا» نمی‌خواست... مطمئن بودیم که فرسودة راه «زیارت» و «مسجد» می‌شدیم... برای همین خوشحال بودیم... پیرمرد، عادت داشت دوبار در روز به زیارت حرم می‌رفت... یکی وقت «سحر»... که حرم خلوت بود و نماز صبحش رو به جماعت می‌خوند... یکی هم وقت غروب... برای نماز جماعت مغرب و عشا... همه‌چیز خوب بود تا اون روز که پیرمرد شنید «آشیخ‌حسن» در مسجد گوهرشاد منبر می‌رفت... برای این که خودش رو زودتر به منبر شیخ برسونه (که می‌گفت در مشهد بی‌نظیر بود)، به دل جمعیت مشتاق منبر شیخ زد و من که لنگة راست دمپایی‌ش بودم، میون پاهای مردم جا موندم و گمم کرد... حالا فقط نگران برادرمم. ـ درگذشتة سال 1302 خورشیدی. / برگرفته از صفحة 92 در جلد «دوم» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ 1387/ بنیاد پژوهش‌های آستان قدس رضوی.

4ـ بهشت «ثامن‌الائمه(ع)»: زیارت (162)/ «طلا» را اوجی است... «نقره» را اوجی است... و آهن را نیز اوجی است... و هرگز از آهن، نقره... و از نقره، طلا نمی‌خواهی! / در دعای پس از زیارت‌نامة «امام‌رضا(ع)» گفته شده است: «از تو می‌خواهم... ای خدایی که رفتارت با آفریده‌هایت، عادلانه است!... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی‌ از کتاب شریف «مَفاتیح‌الجَنان»، چاپ اول (بی‌تاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 830.

5ـ بست پایین: مثنوی‌های شِفا (9)

حل مشکل مالی یکی از مجاوران / حدود چهل‌سال پیش (8)/ (ادامة دردِ دل دوست نیازمند)

بگذر از من رفیق جانی من! / از من و غفلت نهانی من

وای بر من که روضه‌ می‌خواندم / در همین کار ساده هم ماندم

واجبم رفت و مُستَحبَّم ماند / دلخوشی بود و امر رَبَّم ماند!

تو کنار من و من از تو جدا؟! / وای من با حساب‌های خدا

پس رفاقت به درد کِی بخورد؟! / دوست، محروم شد که وی بخورد؟!... (ناتمام). / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاج‌شیخ علی‌اکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: 1363/ صفحة 186.       

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.