۱۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۱۴
کد خبر: 497784

در شهر دودزده تهران مادری دچار حمله تنفسی می‌شود و فرزندان او برای نجات مادر در وضعیتی تازه قرار می‌گیرند. «وارونگی» قصه آدم‌هایی است که وارونه‌شدن فقط در آسمان کثیف شهرشان اتفاق نیفتاده بلکه در درون آنها نیز رخ داده است.

قدس آنلاین - در میان فیلم‌هایی که این روزها در سینماهای ایران اکران شده‌اند، دیدن اثری مانند «وارونگی» غنیمت است. این جمله را به حساب اینکه این فیلم یکی از بهترین فیلم‌های سینمای ایران است، نگذارید. این روزها به قدری سطح کیفی فیلم‌های سینمای ایران نازل شده و آن‌قدر فیلمفارسی‌های تولید داخل یا تولید مشترک با هند در همه جا در حال خودنمایی و فروش است که باید به فیلم‌هایی مانند «وارونگی» دلخوش کرد؛ آثاری که مخاطب خود را دست‌کم نمی‌گیرند، حرفی برای گفتن دارند، برای ساختن آنها فکر شده و بعضی سکانس‌هایش خیلی خوب و قابل تأمل است.

سینمای ایران ما را به حداقل‌ها قانع کرده است. همین که در فیلمی یک هنرپیشه فربه در برابر دوربین نرقصد یا یک خواننده پاپ پندار خودهنرپیشگی نداشته باشد، فکر می‌کنیم فیلم خوبی دیده‌ایم. اگر چشم‌های ما از دیدن فیلم‌های خوب و اندیشیده پر بود، آن وقت لحنمان درباره «وارونگی» و ریتم کند و شخصیت‌های بعضاً کامل‌نشده‌اش تند بود اما لازم است این تندی را خرج فیلم‌هایی بکنیم که پای رقص و آواز و هنرپیشه هندی را به سینمای ایران باز کرده‌اند.

در جست‌وجوی تعادل ازدست‌رفته

نیلوفر، هما و فرهاد 3 خواهر و برادرند که پدرشان چند سال قبل فوت شده است. نیلوفر دختر کوچک و مجرد خانواده است که با مادرش زندگی می‌کند. زندگی آنها حالتی طبیعی و بدون مشکل دارد. برادر و خواهر به یکدیگر کمک می‌کنند. در این میان اتفاقی نیز در زندگی شخصی نیلوفر در حال روی‌دادن است. مردی که سال‌ها قبل به او علاقه‌مند بوده اما ناگهان ایران را ترک کرده ، به کشور برگشته و در جست‌وجوی تجدید عهد قدیم با نیلوفری است که حالا برای خود کارگاه خیاطی و چندین کارگر دارد.

تعادل این زندگی آرام و خوب و بی‌تنش با حمله تنفسی مادر بر اثر وارونگی هوا در تهران به هم می‌خورد. پزشکان تشخیص می‌دهند ماندن مادر در تهران به معنای مرگ او خواهد بود و هرچه زودتر باید او را به شمال منتقل کرد.

هما و فرهاد برای اینکه تعادل زندگی خود را حفظ کنند، تصمیم می‌گیرند مادر را به همراه خواهر کوچکشان به شمال بفرستند و برای اینکه قیمت فداکاری نیلوفر را هم محاسبه کرده باشند، تصمیم می‌گیرند ماهانه مبلغی نیز به خواهرشان پرداخت کنند. وقتی نیلوفر منفعلانه این تصمیم‌گیری را می‌پذیرد، دایره دخالت برادر و خواهر وسیع‌تر می شود و آنها بر آن می‎شوند که برای بازگشت تعادل به زندگی بحران‌زده فرهاد ساختمان ارثی پدرشان که کارگاه خیاطی نیلوفر است را به بدهکاران اجاره دهند. نیلوفر اینجا دیگر سکوت نمی‌کند. او از اینکه درباره زندگی و آینده‌اش بدون حضور و مشورت خودش تصمیم گرفته شده، برمی آشوبد و در برابر برادر بزرگ می ایستد. برادر بزرگ که اقتدار خود را در خطر می بینید، سعی می کند فشار را بر خواهر بیشتر کند تا او را به عقب‌نشینی و پذیرش بزرگی و اقتدار از دست‌رفته اش وادار کند اما بازی به هم خورده است.

کارگردان با استفاده نمادین از وارونگی هوای شهر و وارونگی انسان‌های شهر، از یک سو به رابطه گره‌خورده میان محیط زیست و روابط اجتماعی اشاره می‌کند و از دیگر سوی به سست‌شدن بنیان‌ها و اصولی می‏پردازد که زمانی باعث تعادل در زندگی خانوادگی و اجتماعی می‌شد. آنچه خانواده خوشبخت دیروز را چنین در برابر هم قرار می‌دهد که برای حذف یکدیگر به خشونت کلامی و حتی فیزیکی متوسل می‌شوند، ریشه در برهم‌خوردن تعادل شهر به عنوان یک محیط اجتماعی محاط بر آنان دارد.

برهم خوردن این تعادل است که لب‌های خندان دیروز را به دهان‌های بازشده به دشنام و خشونت تبدیل می‌کند. حذف موقتی نقش مادر به عنوان محور تعادل خانواده موجب می‌شود که هر کسی به دنبال آن باشد که از وضعیت به‌وجودآمده بیشترین استفاده را بکند. برادر که می‌توانست در این شرایط با تعقل و بردباری، خانواده را از آشوب دور نگه دارد، خود در زندگی دچار مشکلات شدیدی است و نمی‌تواند این نقش را به خاطر ویژگی‌های شخصیتی‌اش به‌درستی ایفا کند. نقش فرهاد را علی مصفا بازی می‌کند. او در اجرای این نقش حساس به‌خوبی از عهده کار برآمده است و روند تبدیل یک برادر آرام و تودار به یک دیکتاتور کوچک که به جای همه تصمیم می‌گیرد و دیگران باید اشتباهات او را بدون ذره‌ای اعتراض جبران کنند را در یکی از بازی‌های خوب و کم‌نقص خود ارایه می‌دهد.

ثابت‌کردن خود

نقش اصلی فیلم بر عهده سحر دولتشاهی است. او که در قالب نیلوفر، دختری فعال اما کم‌ادعا فرو رفته است، نیز می‌تواند تغییرات شخصیت خود در فیلم را به‌خوبی اجرا کند. در سکانسی از فیلم که خانواده قرار است تصمیمات خود را به اطلاع مادر برسانند و هنوز تنش‌ها و تغییرات آغاز نشده است، دولتشاهی صحنة پذیرش بی‌چون و چرای تصمیماتِ از بالا را با وجود ناخرسندی باطنی به‌خوبی اجرا می کند. زمانی که برادر و خواهر بزرگ دست بر روی تنها چیزی که او به آن دل بسته و هویت خود را با آن تعریف می کند (کارگاه خیاطی) می‌گذارند، ناگهان این سکوت و انفعال می‌شکند.

در برابر دیکتاتور خانواده ( فرهاد) می ایستد و حتی زمانی هم که قرار است فداکاری کند و همراه مادر به شمال برود، تصمیم خود را به دیگران ابلاغ و اعلام می‌کند و بر اساس آنچه خود درست می‌داند، شرایط جدید را می‌پذیرد. او حتی وقتی می‌بیند که مرد مورد علاقه‌اش نیز تصمیمات را به او ابلاغ نموده و ماجرای پسرش را از او مخفی کرده است، در برابر خواستة دلش می‌ایستد و اجازه نمی‌دهد دیگران برایش تصمیم بگیرند. نیلوفر با تصمیم‌گیری مستقل خود ثابت می‌کند که «وارونگی» تنها در آسمان دودزده تهران اتفاق نیفتاده بلکه در درون تک‌تک آدم‌های شهر رخ داده است و البته همیشه این وارونه‌شدن، عوض‌شدن و تغییرکردن بد نیست و گاهی باید با شجاعت با وضعیت تازه روبه‌رو شد. 

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.