۹ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۷
کد خبر: 507801

خدای شبهای کودکی من

سیدحمیدهاشمی

پیش ترها که کودکی بیش نبودم شبها ، آسمان بزرگ را با تمام نگاه کودکانه ام به جستجوی خدا می پرداختم...

خدای شبهای کودکی من

روشنای کوچکی از دورترین ستاره ای را نشان می کردم و در تمام افکار کوچکی ام می پنداشتم که خدا، پشت آن تک ستاره کوچک نشسته است و به من نگاه می کند .
برایش دست تکان میدادم و می خندیدم ...


و با هر سوسوی آن تک ستاره کوچک احساس می کردم که خدا نیز می خندد وبرایم دستی تکان می دهد .
و من چقدر زیاد لبخند خدا را احساس می کردم ...
برای هر شبش قصه ای می گفتم تا بخوابد ، گاهی شاد ... گاهی غمناک.. و او چقدر زیاد به قصه های هر شب من گوش می داد .
این شبها ..

حالا دیگر از پس آن شبها و تمام روزهای کودکی من سالهای زیادی گذشته است.
حالا دیگر من بزرگ شده ام ..

در دنیایی ، گاهی شاد..گاهی غمناک..

و خدا اما، هنوز پشت آن تک ستاره کوچک نشسته است و برای من دست تکان می دهد .

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.