۱۴ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۵
کد خبر: 509335

قدس آنلاین:

۱ـ بست بالا: بلوغ عشق/ نقل «یحیی‌بن اَکثَم (قاضی)»: (ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... مأمون، کنار مردی که لباسی سرخ‌رنگ به تن داشت، ایستاد و گفت: «آیا ممکن است خداوند، بنده‌ای را به کاری وادار کند... و آن کار در توان آن بنده نباشد؟»... دانشمندان، نگاه معنی‌داری کردند و یکی از آنان گفت: «محال است»... مأمون گفت: «اگر می‌گفتید: بله، کافر می‌شدید... با پاسخی که دادید، چگونه ممکن است خداوند در علی(ع) شایستگی و توانش را ندیده و به پیامبرش امر کرده باشد که او را دعوت به اسلام کند؟!»... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی. 

۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۴۶)

نیمه‌شب و روبه‌روی در واحدشون مونده که چه کنه... هرچی کلید توی جیبش داشته، بیرون کشیده و به قفل زده... اما بعضی از کلیدها حتی وارد قفل هم نمی‌شن... در دلش لعنت می‌فرسته به مخترع کلیدهای «دیجیتال» و باریکة کج و معوج کلید رو نگاه می‌کنه... معلومه که به کلیدهاش نمی‌خورن... حالا نوبت لعنت‌کردن خودشه... به خاطر حافظة خراب و سهل‌انگاری همیشگی‌ش که بارها... کلیدها و وسایل دیگه‌ش رو در جاهای گوناگون جا گذاشته... به راه‌پله‌های ساختمون‌شون نگاه می‌کنه... همة چراغ‌ها خاموشن و دستش نمی‌ره که زنگ واحدی رو بزنه و همسایه‌ای رو بیدار کنه... مجبوره که به خونة دوستش برگرده و صبح فردا، «قفل‌ساز» بیاره... مطمئنه که فقط «یه کلید» به قفل در خونه‌شون، می‌خوره. / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۸۱ ـ «ابراهیم‌بن ابی‌محمود»، نقل کرده است که: «امام‌رضا(ع)» در خداحافظی با «کعبه»، سجده‌ای کرد و ـ به دعا ـ فرمود: «خدای من!... بازمی‌گردم... و عقیده‌ام این است که جز تو، خدایی نیست». ـ با تلخیص.

۳ـ پنجرة پولاد (۱۲۳): شیخ عبدالوهاب تهرانی ـ مدفون در حرم مطهر (دارُ‌السَّعاده)

فقط «من» روشن بودم... رشتة درخشانم درست بالای سر «میزعبدالوهاب» بود و می‌دونستم که باید آخرین توانم رو برای روشن‌موندن نگه می‌داشتم... میزعبدالوهاب رو نمی‌شناختم... گاهی بعد از محفل سوگواری‌ش که روزهای «جمعه» برپا می‌شد؛ صدای بعضی از مهمون‌ها رو ‌شنیدم و کم‌کم شناختمش... اون‌جور که اون‌ها می‌گفتن؛ از تهران به «نجف» رفته و شاگرد «شیخ‌مرتضی انصاری» بوده... بعد که برگشته بود به تهران، در خونواده‌ش اتفاقی افتاده و میرزا راهی «مشهد» شده بود... در مشهد... هم زندگی می‌کرد و هم درس می‌داد... روزهای جمعه هم محفل روضه‌ای رو در خونة خودش برپا کرده بود... خودش برای مردم سخنرانی می‌کرد... خودش هم «مصیبت‌خونی» می‌کرد... اما از روی «کتاب»... خیلی مُقَیَّد بود که از خودش چیزی نگه... می‌گفت: «مسئولیت داره پیش خدا»... کار من هم اولش مثل همة «چراغ»‌های دیگه بود... اما بعد که آویزونم کردن بالای سر میرزا؛ موقع مصیبت‌خوندن، روشن می‌شدم و تنها چراغ روشن بودم. ـ درگذشتة سال ۱۲۷۳ خورشیدی./ برگرفته از صفحة ۱۳۸ در جلد «اول» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهش‌های آستان قدس رضوی.

۴ـ بهشت «ثامن‌الائمه(ع)»: زیارت (۱۸۹)

بوتة کوچک اعتماد... چه می‌داند که «باد مخالفِ دروغ»، چیست؟!... کدام برگِ تنها می‌داند «نسیمِ منافقِ از راه رسیده»... دام اسیری اوست؟!... مگر دیوار اَمن مهرت، پناه بوته شود./ در دعای پس از زیارت‌نامة «امام‌رضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... دست لطفت، آسیب‌های رسیده به بندگانت را برطرف می‌کند... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی‌ از کتاب شریف «مَفاتیح‌الجَنان»، چاپ اول (بی‌تاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۰.

۵ـ بست پایین: مثنوی‌های شِفا (۱۰)

شِفای همسر مرد گرگانی / شب جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۱۴ (بخش آخِر «این» مثنوی)/ (سید در خانه)

ها...ی سیدرضا! ... تو هم بودی / سربه‌زیر و اسیر غم بودی

سوی من آمد آن بلندنظر / گفت: رنجت تمام شد دیگر

بعد از آن رو به تو، چنین فرمود: / رنجی آن‌گونه، آزمایش بود

مثل تو دیده‌ام هزاران تن / بعد ازین با غمت، چنین مشکن!

رنج، تابانی دل و جان است / رنج، پیوند ما و مهمان است / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاج‌شیخ علی‌اکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۸۸.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.