۲۴ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۸:۳۱
کد خبر: 512795
چشم‌ها ... آیینه‌های گنبدند

۱ـ بست بالا: ده صحابی بهشتی؟
نقل «یحیی‌بن اَکثَم (قاضی)»: (ادامة استدلال مأمون در فضیلت امیرمؤمنان)... نسیم خنکی که از پنجره‌های گشادة سرسرا به درون وزید، چهره‌های عرق‌کردة مردان را نواخت. مأمون، نگاهی به اسحاق کرد و گفت: «اسحاق!... آیا تو هم این حدیث را که دوستان اهل علم ما از پیامبر(ص) نقل می‌کنند، باور داری!؟»... اسحاق، پرسید: «کدام حدیث؟»... مأمون گفت: «همان که ده یاور پیامبر(ص) را از زبان او، اهل بهشت دانسته... همان که این و آن را نیز جزو آن ده‌نفر می‌داند»... اسحاق، سری به تأیید تکان داد. مأمون گفت: «اگر کسی تردید کند که این حدیث درست است یا نه، کافِر می‌شود؟»... اسحاق گفت: «نه!»... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار» / ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.

۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۵۳)

جماعت، نمی‌دونن چی کار کنن... مدام و روی رایانه‌ها به هم پیام می‌دن و دربارة «بخشنامه‌های تازة رئیس بخش» پرس و جو می‌کنن... همین یه ماه پیش، «سند تحول اداره» منتشر شده و تا متن سند رو خونده و فهمیده‌ن، کلی طول کشیده... حالا رئیس تازه‌وارد، بخشنامه‌هایی داده که با بعضی از بندهای سند تحول، تضاد دارن... کارمندهای بخت‌برگشته هم مونده‌ن که چه کنن... می‌خوان اجرا کنن... اما می‌ترسن با اجراشون، سند تحول رو نقض کنن... یکی ـ دو بند از بخشنامه‌های تازه، حتی با «عقل» هم سازگار نیستن!... برای همینه که گیر کرده‌ن و به پیشنهاد یکی‌شون که سنش از بقیه بیشتره، دست کم، به بندی که با متن اصلی «تضاد» داره، عمل نکرده‌ن. / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۸۶ ـ «احمدبن میثمی»، نقل کرده است که: (ادامة سخن امام) اگر دستوری مطابق امر الهی از پیامبر(ص) نقل شده و پس از آن، حدیثی دیگر به شما رسید که خلاف اولی بود؛ نباید به آن عمل کنید!... (ناتمام)». ـ با تلخیص.

۳ـ پنجرة پولاد (۱۳۰): آیت‌الله سیدمحمد حسینی جلالی (همدانی) ـ مدفون در حرم مطهر (دارُالزُّهد)

فقط یه برگ دیگه از عمرم مونده بود... از همة عمرم که نه... فقط زندگی و مفیدبودنم متوقف می‌شد و می‌افتادم گوشة «گاوصندوق»... کارهاشون رو تقسیم کرده بودن... «آیت‌الله» تشخیص می‌داد... رفقاش حاج منصوری... حاجی شریف و حاجی کاووسی هم می‌اومدن سراغ من و خویشاوندام... تند و تند برگ‌هامون رو پُر از نوشته و رقم می‌کردن و کار «خیریه ها» و ساخت و ساز همدان، راه می‌افتاد... بعضی از خویشاوندهام، به حال من و بقیه که زیر دست آیت‌الله افتاده بودیم، غبطه می‌خوردن... یکی‌شون شده بود «دستة چک» یه «نزول‌خور»... با هر رقمی که یارو می‌نوشت؛ تنش می‌لرزید... اما من و بقیه، وسیله‌های کارهای خیر آیت‌الله و سه‌رفیقش بودیم... بعد هم که آیت‌الله از دنیا رفت، آقا «سید روح‌الله خمینی» ـ رفیق «هم‌حُجره» ای‌ش در «نجف» ـ که «رهبر» شده بود، پیشنهاد کرد و آیت‌الله در مشهد دفن شد. ـ درگذشتة شانزدهم دی‌ماه ۱۳۶۲ خورشیدی. / برگرفته از صفحة ۱۴۷ در جلد «اول» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهش‌های آستان قدس رضوی.

۴ـ بهشت «ثامن‌الائمه(ع)»: زیارت (۱۹۶)

آفتاب پرده‌پوشی‌ات... مرا چنان در آغوش گرفته... که کوه‌ها تیرگی‌ام را نمی‌بینند... این سایبان نور را از من دریغ مکن! / در دعای پس از زیارت‌نامة «امام‌رضا(ع)» گفته شده است: «ای خدای من!... اگر کوه‌ها، بسیاری گناهانم را می‌دانستند، بر سرم آوار می‌شدند... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی‌ از کتاب شریف «مَفاتیح‌الجَنان»، چاپ اول (بی‌تاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۱.

۵ـ بست پایین: مثنوی‌های شِفا (۱۱)

شِفای نابینایی «محمدرضا» / دهة ۵۰ خورشیدی (۷)/ (ادامة حال آزردة پدر)

جز گدایی چه بوده حاصل تو!؟ / پس کجا رفته شعلة دل تو؟

تا حرم رفته‌ای همه‌روزه / وای من! ... رفته‌ای به دریوزه!

چشم‌ تو کور شد، دلت بیناست / صاحب خانة حرم، آقاست

رفته‌ای سوی ضامن آهو / از همه نان گرفته‌ای جز او!

هستی از شوق هست حضرت اوست / رزق عالم به دست حضرت اوست... (ناتمام). / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاج‌شیخ علی‌اکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۹۰.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.