«دلگیرم/ چون رودی خشک/ در حسرت رسیدن به دریا...»*

شعر، عرصه ناممکن‌های ممکن

حمیدرضا شکارسری: شعر عرصه ناممکن‌های ممکن است، عرصه نشدنی‌های شدنی، عرصه واقعیت‌های وقوع‌ناپذیر. شعر عرصه باورکردن این نامحتمل‌هاست.

با این‌همه شعر دروغ نیست، اگرچه فریب می‌دهد و هرچند راست نمی‌نماید.

چرا گاهی سکوت را پر از فریاد می‌یابیم؟

چرا گاهی خنده را گریه می‌یابیم؟

چرا گاهی زندگی را همان مرگ می‌یابیم؟

چگونه رودی خشک که یک بستر خالی بیش نیست، در حسرت رسیدن به دریا می‌ماند؟ با کدام آب؟ با کدام جریان؟

رود خشک، موجود زنده نیست، پس چگونه حسرت رسیدن به دریا را احساس می‌کند؟

شعر «مینا رمضانی» هم پارادوکس و هم تشخیص را در یک‌زمان اجرا می‌کند. تشبیه نیز به‌عنوان یک صورت خیالی دیگر، آغازگر شعر اوست؛ سه‌ سطر با سه اتفاق شاعرانه.

اما در انتها باید از ساختار شعر نیز سخن گفت. ساخت زبانی این شعر اولاً به‌شدت پرکاربرد است، چنانچه می‌توان این نوع بیان را به کلیشه نزدیک دانست.

ازسوی دیگر این ساخت به استحکام نرسیده است. دو طرف تشبیه پایه‌ای شعر به‌راحتی قابل‌تعویض هستند.

دلگیرم چون آسمان بی‌ابری که بر کویری خیمه زده، دلگیرم چون درختی سوخته در جنگلی انبوه، دلگیرم چون مترسکی وسط برف‌ها و بی‌نهایت دلگیری دیگر!

آن‌چه این تشبیه را به استحکام می‌رساند، استخدام کلماتی دیگر در سطر یا سطرهایی دیگر است که حضور رود خشک آرزومند دریا را توجیه می‌کند و امکان حضور هر کاراکتر دیگری را منتفی می‌کند.

با این‌همه مینا رمضانی سند خلق شخصیت رود خشک حسرت‌به‌دل دریا را به نام خود زده است! مضمونی که با متناقض‌نمایی خود، در ابتدا ناممکن، نشدنی و وقوع‌ناپذیر می‌نماید، اما در انتها باورپذیر می‌شود و حس و عاطفه مخاطب را درگیر می‌کند.

  • تنهایی‌ام از شلوغ‌ترین ایستگاه مترو آغاز شد ـ مینا رمضانی ـ فصل‌پنجم، 1395 ـ صفحه 13

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.