با ادامه دادن راه و تلاش‌هایی که پدرم برای اداره خانواده می‌کرد در کارگاهی مشغول کارم و مخارج خانواده را تأمین می‌کنم، سعی و تلاشم این است که خواهران و برادرانم در راه علم و دانش گام‌های موفقی بردارند. آرزوی دیدار با رهبری را داریم.

ماجرای پیکر شهیدی که با شهادت «سید زاهد» پیدا شد

به گزارش قدس آنلاین به نقل از ویژه نامه بیت المقدس؛ در ادامه معرفی شهدای شاخص «لشکر زینبیون»، رزمندگان پاکستانی حاضر در محور مقاومت در سوریه، این‌ بار به سراغ «شهید سید زاهد حسین نقوی» رفتیم. وی با با داشتن ۷ فرزند (۴ دختر و ۳ پسر) و با وجود اینکه می‌بایست در کنار خانواده‌اش حضور داشته باشد زمانی که احساس تکلیف می‌کند برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) راهی جبهه‌های مقاومت می‌شود تا مبادا گزندی به حریم اسلام و حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه وارد شود.

شهید نقوی سال‌ها به دور از خانواده و فرزندان، ساکن ایران بود اما همیشه فرزندانش را تشویق به تحصیل می‌کرد. برای بیشتر شنیدن از این شهید فتنه تکفیرکه در حلب به شهادت رسیده است، به سراغ خانواده وی رفتیم و ساعتی با آن‌ها همکلام شدیم. جمشید که فرزند بزرگ این خانواده است می‌گوید: پدرم هیچ وقت ما را مجبور به کار نمی کرد حتی راضی بود تا دور از خانواده برای تأمین رفاه ما کار کند اما ما به تحصیل ادامه دهیم. تلاش‌های پدرم باعث شد تا من و خواهرانم به درس توجه بیشتری کنیم و کمتر در جریان مشکلات روزمره قرار گیریم. تقریباً ۶ سالی پدرم ایران بود و ما درس می خواندیم، با کار و تلاشی که پدرم به صورت شبانه روز انجام می‌داد، توانستیم در زادگاهمان خانه بخریم. در این مدتی که دور از خانه مشغول کار بود همیشه به من تأکید می کرد که خانواده را اداره کنم و مواظب برادران و خواهرانم باشم.

جمشید ادامه می‌دهد: در چند سال اخیر که پدرم به پاکستان برگشت همزمان شده بود با شروع جنگ‌های داخلی در پاراچنار، که درگیری‌هایی با وهابی‌ها رخ می‌داد؛ پدرم و پسرعموهایش اولین کسانی بود که برای دفاع به جنگ وهابی‌ها در پاراچنار می‌رفتند. بعد از آن مبارزات بود که پدرم دوباره به ایران آمد تا به شغل خود ادامه دهد.

پسر بزرگ شهید نقوی در توصیف آخرین دیدارش با پدر می‌گوید: لبخند را از صورتش بر نمی‌داشت؛ از اینکه شاید دیگر برنگردد زیاد سخن می‌گفت و شوخ طبعیش هم گل کرده بود. نصیحت می‌کرد که از چاه آبی که در منزل داریم به همسایه‌ها هم آب بدهیم، ما فکر نمی‌کردیم که قصد رفتن به سوریه را دارد و در آنجا به شهادت می‌رسد.

جمشید نقوی در خصوص نحوه اعزام پدرش به سرزمین شام می‌گوید: پدرم توسط دوستانش که در یک محل کار می کردند از اخبار و جنایت‌های تروریست‌های تکفیری در سوریه آگاه می‌شد. یک روزی که خبر حمله به قبور مطهر بزرگان مدفون در دمشق را می‌شنود، بسیار نگران شده، گریه می‌کند و تصمیم می‌گیرد تا برای دفاع از حریم ولایت به محور مقاومت در سوریه بپیوندد. دوستانش در ایران مانع رفتنش می‌شوند و می‌گویند فرزندانت به وجود تو نیازمندند اما پدرم می‌گوید حاضرم بچه هایم تنها بمانند ولی آسیبی به حرم حضرت رقیه و حضرت زینب وارد نشود. بعد از اینکه پدرم زنگ زد و با مادرم مشورت کرد مادرم موافقتش با حضور پدرم در جبهه‌های سوریه را اعلام کرد و گفت چه افتخاری بالاتر از دفاع از حرم حضرت زینب. چند ماهی از رفتنش به سوریه گذشته بود و گاهی تماس می‌گرفت و از احوالاتش سخن می‌گفت، در یکی از عملیات‌ها تعداد زیادی از دوستانش شهید شدند که خواهرزاده پدرم هم یکی از آن‌ها بود، تلاش زیادی برای پیدا کردن پیکر این شهید انجام دادند اما به نتیجه‌ای نمی‌رسند؛ پدرم که هم با تجربه بود و هم بزرگتر از سایرین، دوستانش را دلداری داده و می گوید ناراحت نباشید عصر امروز به کربلا می‌روم و پیکر خواهر زاده ام را از امام حسین(ع) مطالبه می‌کنم. دوستانش می گویند؛ تو الان حلب سوریه هستی چطور عصر می‌خواهی کربلا باشی؟ هنوز خورشید غروب نکرده بود که آتش دشمن بر سر زینبیون شدید شد و پدرم بر اثر این حملات به شهادت رسید؛ نیم ساعتی از شهادت پدرم نگذشته بود که پیکر خواهرزاده اش هم پیدا می‌شود. آن موقع دوستانش متوجه منظور سخن پدرم شدند که بیان کردن اینکه عصر به کربلا می‌رود یعنی از شهادت خودش آگاه بوده است. با تماسی که از سوی عمویم برقرار شد از شهادت پدرم باخبر شدیم و برای تشییع پیکر پاکش به ایران آمدیم و بدنش را در بهشت حضرت معصومه(س) قم به خاک سپردیم.

فرزند ارشد شهید نقوی در پایان می‌گوید: امروز با ادامه دادن راه و تلاش‌هایی که پدرم برای اداره خانواده می‌کرد در کارگاهی مشغول کارم و مخارج خانواده را تأمین می‌کنم. خودم تا کلاس دهم بیشتر نتوانستم درس را ادامه دهم چرا که پدرم شهید شد اما سعی و تلاشم این است که خواهران و برادرانم در راه علم و دانش گام‌های موفقی بردارند. تنها یک خواسته و آرزو دارم و آن دیدار با رهبر انقلاب اسلامی است و امیدوارم که این امر محقق شود و توفیق دیدار نصیبم شود.

محمد قادر یکی دیگر از فرزندان این شهید زینبیون می گوید: پدرم همیشه آماده ایثارگری و کمک به دیگران و همیشه آماده شهادت بود و همیشه حسرت می‌خورد که چرا شهید نشده است. مادرم زمان با خبرشدن از شهادت پدرم شکرگزار این بود که او در راه دفاع از حریم ولایت به شهادت رسیده است./

انتهای پیام

روح الله فرقانی فدافن

ویژه نامه بیت المقدس دوشنبه هر هفته ضمیمه روزنامه قدس منتشر می شود.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.