خط قرمز- بهاره بختیاری: قرار نبود پس از اینکه به هم رسیدیم، آن قدر به خاطر بیکاری علی در زندگی مشکل داشته باشیم، هیچ موقع آن روزهایی که علی به خواستگاری‌ام آمده بود، از یادم نمی‌رود چقدر از موقعیت کاری خودتعریف می‌کرد،تا نظر خانواده‌ام را به خود جلب کند. هر چند که چون علی معرفی کننده طرف یکی از دوستان صمیمی پدرم بود، آن‌ها در همان جلسه‌های اول بدون هیچ تردیدی در انتخاب او جواب بله را به خانواده‌اش دادند.

پایان تلخ دوقلوهای یک مرد معتاد

اما از بخت بد روزگار چون آشنایی قبل از ازدواج ما به چند جلسه محدود شده بود، از فردای ازدواجمان متوجه شدم علی به خاطر به دست آوردن رضایت من و خانواده‌ام، حاضر شده هر حرفهایی را بهم ببافد تا به موقع چهره واقعی خودش را نشان دهد.

هر روز که می‌گذشت بیشتر به این باور خود ایمان می‌آوردم که علی از پس مخارج زندگی خودش برنمی‌آید، چه برسد به من.

روزهای زیادی از روز را به بهانه پیدا کردن کار و معرفی پروژه‌های خود به خانه دوستانش می‌رفت تا وقت خود را بگذراند.

نمی‌دانستم چطور این موضوع را با خانواده‌ام در میان بگذارم، از یک طرف نمی‌خواستم آن‌ها را دچار عذاب وجدان کنم از طرف دیگر هم هر چه با خود فکر می‌کردم، می‌دیدم به تنهایی نمی‌توانم از پس مشکلات زندگی برآیم. پس از کلی کلنجار رفتن با خود برای رها شدن از این مشکلات دلم را به دریا زدم، موضوع بیکاری علی و بی پولی‌اش را با مادرشوهرم درمیان گذاشتم، آن‌ها که می‌دانستند پسرشان از همان اول به دنبال تشکیل زندگی نبود و با اصرار آن‌ها تشکیل زندگی داد، برای همین تصمیم گرفتم چند وقتی با همین رفتارهای علی کنار بیایم.

اما انگار علی نیز در مقابل عادت کرده بود به رفتارهای زشت خود ادامه دهد.

روزهای تلخ زندگی مشترکمان یکی پس از دیگری می‌گذشت، تا اینکه از طریق خانم یکی از دوستان علی متوجه شدم او به جرم مواد مخدر دستگیر شده است. از شنیدن این خبر بهت زده شدم. پس از آن ماجرا هرچقدر با خودم فکر می‌کردم، نمی‌دانستم چه تصمیمی برای ادامه زندگی‌ام بگیرم، گیج و سردرگم شده بودم، سعی کردم همان یک سالی که علی در زندان بود، به دیدنش نروم تا بفهمد چه اشتباهی کرده است.

درست بود که من سن و سالی نداشتم، اما سعی کردم با مشکلات کنار بیایم، درسم را ادامه دادم، در گیر و دار رفت و آمدم به دانشگاه بودم از طریق خانواده متوجه شدم، علی آزاد شده و حاضر است هر چی دارد به من بدهد تا دوباره به سر زندگی‌ام برگردم. پذیرش این موضوع برایم سخت بود، به همین خاطر از پدر شوهرم خواستم، خانه‌ای به نامم کند تا دوباره حاضر شوم با علی زیر یک سقف زندگی کنم. آن‌ها نیز به خاطر خطاهای پسرشان حاضر شدند چنین کاری را انجام دهند. اما بعد از گذشت چند ماه، درست زمانی که متوجه شدم باردار هستم، دیدم علی باز هم برای مصرف مواد به خانه دوستانش می‌رود. دیگر کاری از دستم برنمی‌آمد، حتی تا پس از زایمانم اجازه طلاق نداشتم. هرچند که بودن در کنار یک مرد معتاد برایم غیرقابل تحمل شده بود، به اصرار خانواده‌ها تا زمان به دنیا آمدن فرزندم مجبور بودم با این وضعیت کنار بیایم.

پس از به دنیا آمدن بچه‌های دوقلویم هم علی حاضر نشد دست از کار خلاف بردارد، 6 ماهی از به دنیا آمدن محمد و فاطمه گذشت. دیگر برای خرج آن‌ها هم که شده مجبور بودم سرکار بروم تا کمتر دستم پیش خانواده‌مان دراز کنم.

علی برایش فرقی نداشت، آینده زندگی مشترکمان چه می‌شود، روزها در خانه می‌ماند بچه‌ها را تر و خشک می‌کرد و من برای تأمین خرج و مخارج زندگی سرکار می‌رفتم. بعد از گذشت چند ماه تصمیم گرفتم دیگر خرج موادش را ندهم تا شاید سرعقل بیاید. درست در گیر و دار همین افکار بودم که یک روز به خانه آمدم، دیدم نه از بچه‌هایمان خبری است نه از علی.

به سراغ فامیل رفتم، هیچ کس از آن‌ها خبری نداشت تا اینکه با کمک پدرم متوجه شدم علی در خانه دوستش مشغول کشیدن مواد است. به خاطر پول مواد بچه‌هایمان را بفروشد. در نهایت توانستم دوقلوهای نازنینم را در بیمارستان پیدا کنم، آن‌ها در این مدت از سوی افراد معتاد مورد آزار قرار گرفتند، چون توجهی به آن‌ها نشده بود. کارشان به بیمارستان کشیده بود.

همسایه‌های علی هر دو را به بیمارستان رسانده بودند، اما پسرم محمد به کما رفته بود و فاطمه نیز طاقت نیاورد و جان باخته بود. امروز من مانده‌ام و افسوس روزهایی که می‌توانستم از یک مرد معتاد بی مسئولیت جدا شوم و نشدم.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.