ساز و آواز و رقص و پایکوبی در این فیلم به کرّات مورد استفاده قرار گرفته است. بازسازی برخی صحنه‌ها بسیار سخت بوده و حکایت از آن دارد که فیلمساز قصد داشته فیلمی موزیکال بسازد اما در این زمینه یکدستی مشاهده نمی‌شود

رضا استادی

خلق اثری هنری مانند داستان، فیلمنامه یا اثر مستند حاصل مشاهده‌های طولانی، بررسی‌های فراوان، کنار هم قرار دادن طرح‌های مختلف، حذف و کنار ریختن مطالب گوناگون و مطالعه و مشاهده‌های میدانی است. بی‌جهت نیست که این مرحله از خلق اثر هنری را به زایمان تشبیه می‌کنند. همان‌گونه که میلیاردها سلول به‌مرور در کنار هم قرار می‌گیرند تا جنین خلق شود، اثر هنری نیز از کنار هم قرار گرفتن سلول‌های مختلف شکل می‌گیرد. تازگی و بدیع‌بودن مهم‌ترین وجه تمایز اثری هنری است و هرگاه اثری بوی کهنگی و تکرار بدهد، شاخصه مهم خود برای ماندگاری را از دست می‌دهد.

در طول چند ماه گذشته فیلم‌های «نهنگ عنبر 2» و «گشت 2» به عنوان کارهایی که قسمت دوم آثار پیشین خود بوده‌اند، به روی پرده سینماها رفته‌اند. سعید سهیلی، سازنده «گشت 2» با دنبال‌کردن قصه زندگی قهرمان‌های خود از مقطع پایانی فیلم اول به بعد، تلاش کرد که با پیوند با وقایع روز جامعه و همچنین طرح شعارهای عدالت‌خواهانه و پرداختن به قصه همیشگی «مقابله ظالم و مظلوم»، فیلم خود را پیش ببرد. اما سامان مقدم با رجوع دوباره به همان داستان اولیه سعی کرده تا روایتی دیگر از آشنایی «ارژنگ» و «رؤیا» را ارائه دهد.

حشو و زوائد بیرون می‌زند

«ارژنگ» به عنوان شخصیتی دست و پا چلفتی و ساده‌دل که به عشق «رؤیا» نرسیده، حالا بعد از گذشت چندین دهه از علاقه‌مندی به رؤیا، قرار است با او سر سفره عقد بنشیند. در سفر این زن و شوهر از تهران تا شمال، گذشتة آن‌ها مرور می‌شود و برخی از اتفاق‌هایی که در فیلم اول دیده نشده است، به تصویر کشیده می‌شود. البته از این حیث فیلم این امتیاز را دارد که مخاطبی که اولین قسمت آن را ندیده هم می‌تواند با قسمت دوم ارتباط برقرار کند. اما مرور دوباره رابطه این 2 شخصیت از زاویه‌ای دیگر با در نظر گرفتن این احتمال قوی که آن‌ها این بار قرار است به هم برسند (مطابق قاعده «پایان خوش» در این‌گونه از فیلم‌های عامه‌پسند)، فاقد نکته خلاقانه‌ای است.

در این فیلم شخصیت «شهاب» با بازی حسام نواب‌صفوی نکته مثبت و تازه‌ای محسوب می‌شود اما شخصیت «فرناز» با بازی ویشکا آسایش که یکی از نقاط جذاب فیلم اول بود، به شبحی کم‌خاصیت تبدیل شده است.

سامان مقدم توانایی خوبی در خلق صحنه‌های حسی و عاطفی دارد. او علاقه‌مندی‌هایی هم به قصه‌های اجتماعی دارد که از همان اولین آثارش همچون «پارتی» قابل لمس است. تلفیق این 2 می‌تواند به ساخت اثری جذاب منجر شود اما برخی حشو و زوائد از آثار او بیرون می‌زند که برای فیلمسازی با سابقة سامان مقدم پذیرفتنی نیست.

مثلاً در این فیلم ساز و آواز و رقص و پایکوبی به کرّات مورد استفاده قرار گرفته است. بازسازی برخی صحنه‌ها بسیار سخت بوده و حکایت از آن دارد که فیلمساز قصد داشته فیلمی موزیکال بسازد اما در این زمینه یکدستی مشاهده نمی‌شود و برخلاف صحنه‌های موزیکالِ خوب در خیابان، در بخش شمال کشور شاهد نوعی هرج و مرج در اجرای صحنه‌های به‌ظاهر موزیکال هستیم. به صحنه‌های شمال کشور دقت کنید تا ببینید چگونه هر یک از شخصیت‌ها بی‌هدف فقط خودش را تکان می‌دهد و از هیچ قاعده و منطقی پیروی نمی‌کند.

کاش کارگردان را از میکسر بیرون می‌کشیدند

پرداختن به نوستالژی‌های دهه 60 نیز یکی دیگر از علائق هنرمندان سال‌های اخیر است که به‌واسطه آن تلاش می‌کنند آثاری مخاطب‌پسند بسازند. هر چیزی درباره این مقطع تاریخی می‌تواند باعث برانگیختن حس کنجکاوی باشد. حالا مقدم در فیلم خود چند نکته جالب از این مقطع تاریخی را رو کرده که یکی از آن‌ها مسئله «ممنوعیت فروش معجون» است که برای مخاطب امروز جالب توجه است. داستانک‌هایی هم در این فیلم وجود دارد که پس از پایان فیلم در ذهن می‌ماند. یکی از آن‌ها قصه «سهیل» است که در کلانتری ارژنگ را آزاد می‌کند و سپس به جبهه می‌رود و به شهادت می‌رسد. در جایی دیگر از فیلم، کارگردان با ترکیب خنده و شوخی با صحنه‌های جمع‌آوری کمک‌های مردمی، روایتی غیرشعاری از این اقدام در سال‌های جنگ را ارائه می‌دهد. این ویژگی مهمی است که سامان مقدم دارد که وقتی به سراغ این مقطع تاریخی می‌رود و دوربین خود را روی شخصیت‌های رزمنده قرار می‌دهد، برخلاف بسیاری از فیلمسازان مشابه، نه فیلمش نگاهی خصمانه به این شخصیت‌ها دارد و به دنبال نقد یکطرفه آن‌ها می‌رود و نه اینکه حاصل کار، تکراری و شعاری از آب درمی‌آید. رعایت این تعادل ویژگی مهمی است که در کنار توانایی برای روایت داستانی عاشقانه قرار می‌گیرد. اما مشکل این است که تمامی این توانایی‌ها به جای اینکه هنرمندانه در کنار هم قرار بگیرند، گویی داخل «میکسر» ریخته شده و با هم مخلوط شده‌اند. تا مخاطب می‌آید به بخشی از لحن فیلم عادت کند، لحن تغییر می‌کند. تا می‌آید درگیر قصه عشقی ارژنگ شود، فیلم، کمدی می‌شود. در حد فاصل این تغییرات نیز حجم فراوانی از موسیقی در فیلم گنجانده شده تا مخاطب را بابت شنیدن صدای خواننده‌های پیش از انقلاب هیجان‌زده کند.

کاش این کارگردان مستعد برای ساخت فیلم «میکسر» را از برق می‌کشید و با ذهنی آرام، این قصه‌ها را به‌شکلی هنرمندانه‌تر و با لحنی یکدست‌تر در کنار هم قرار می‌داد. کاش فیلم رجوع دوباره‌ای به مقطعی که قبلاً دیده‌ایم، نداشت و حرفی تازه برایمان روایت می‌کرد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.