گاهی به نفع آدم است که بعضی سوژه ها را دنبال کند. مثلا سوژه هایی که عطرِ باقالا قاتق، میرزا قاسمی و ترش تَرِه می دهند.

قدس آنلاین - رقیه توسلی: یا آدم را با خودشان می کشانند به دل قصه ای شمالی. مثلاً به گیلان. حوالی روخانه آچی رود در دامنه شمالی البرز. به روستای «سرولات». پای سرگذشت بانوی کارآفرینی که یک روز بارانی در بالکن بیست متری خانه اش، تصمیم می گیرد ایده ی بکر ناهارخوری روستایی را کلید بزند.

گاهی خیلی به نفع آدم تمام می شود که «خاور جربانیان» ها را بشناسد. مردمانی که از جنس تلاش اند و بلدند گلیم زندگی شان را از آب بیرون بکشند و یادمان بدهند چطور می شود با سختکوشی و درایت از یک خانه ۷۰متری به یک رستوران ۵۰۰متری رسید و کاری کرد که هوای شهر و امکانات پُرزرق و برقش، هرگز دل های کوچک مان را نقاپد.

یا چه جور می شود آستین همت بالا زد و از بالکنی که چشم انداز رو به دریا و کوه دارد، به اقتصاد رسید. صبح های زود، بازاررو شد، مرغ و ماهی و سبزی خرید. قابلمه ها را جانانه بار گذاشت و غذا به غذا، مزه چشی کرد و در زادگاه خویش، مطبخ خانه ای به راه انداخت که آوازه دود و دَم اش را بشود از زبان هر مسافر و توریستی شنید.

از آن دست غذاخانه هایی که امروز قریب به شصت نفر از اهالی روستا آنجا مشغولند و نان می برند سرسفره هایشان.

گاهی خواندن بعضی از چه کسی ها، خوب جرقه ایست در ذهن مان... و بعضی سرنوشت ها جان می دهند برای گوش دادن و تلنگر خوردن... مثل همین حکایت بانو خاور گیلانی و جنب و جوش آشپزخانه پرخاطرخواهش...

که حالا سالهاست احوال روستای جلگه ای و جنگلی اش را زیرو رو کرده و اجازه داده تا در سرولات، خانه ها به اجاره گردشگران دربیاید و صنایع دستی و خوراکی های محلی به فروش برسد.

واقعاً چه کسی باور می کرد آن دستپخت خوشمزه ی مهربان، که روزی برنج معطر و نازخاتون و ماهی شکم پُر به راه انداخت، امروز چرخ خودکفایی و معیشت بومی ها را بچرخاند و اسم و رسمی در کنار باغ چای و باغ پرتقال برای سرولاتی ها نازنین به هم زند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.