۱۷ تیر ۱۳۹۶ - ۱۱:۳۱
کد خبر: 545228

یادداشت

فصلِ توت

الهام صالح
فصلِ توت

بوی توت می‌پچید توی خانه. همه‌جا بوی توت می‌داد، همه‌جا شیره‌ای می‌شد. فصل توت بود انگار، اواخر خرداد شاید، یا این‌طور یادم مانده. خنکای اتاق هم یادم هست، کرکره‌های مغزپسته‌ای پشت پنجره‌های چوبی. دست که دراز می‌کردم، می‌توانستم شاخه توت را لمس کنم، حتی می‌شد چندتایی توت بکنم، اما من دوست نداشتم. آن‌قدر همه‌جا بوی توت می‌داد، آن‌قدر زمین با افتادن توت‌ها شیره‌ای می‌شد، که حتی استشمام بوی توت هم دلم را می‌زد، چه برسد به خوردنش. هرچند گاهی خیلی کم، وقت‌هایی که مامان توت‌ها را توی بشقاب می‌چید و در یخچال می‌گذاشت، توت خوردن کیف داشت. خنک بود، اما نه آن‌قدرکه به بیشتر خوردن ترغیب شوم.

فصل توت بود انگار و من در اتاقی در طبقه دوم خانه، خودم را حبس کرده بودم. کتاب‌ها را به‌ترتیب کنارهم می‌چیدم، ترتیبش براساس درس‌هایی بود که باید اول می‌خواندم. کتاب‌ها مرتب بود، اما ورق‌ها نه! دور و برم پر از ورق می‌شد. ورق‌ها کمی بعد پخش‌وپلا می‌شد. اول شروع می‌کردم به خواندن. خودم برای خودم برنامه‌ریزی کرده بودم؛ الکترونیک۱؛ روزی ۱۰صفحه، الکترونیک۲؛ روزی ۵صفحه. حالا دقیقاً همین تعداد صفحات که نبود، اما برنامه‌ریزی داشتم، خودم به‌تنهایی، نه معلمی در کار بود، نه مشاوری، نه پشتیبانی، نه هیچ کلاس کنکوری. هیچ‌وقت فکر نکردم باید به کلاس کنکور بروم، بیشتر از این‌ها به خودم اعتماد داشتم. خواهر وسطی هم همین‌طور بود، اما ته‌تغاری پشتیبان داشت.

خنکای هوا را یادم هست، اول می‌نشستم پای کتاب‌ها، کمی بعد درازکش می‌شدم، اما درس خواندن همچنان ادامه داشت، قطع نمی‌شد. برنامه‌ریزی‌ام هم متوقف نشد. تا آخر با همان برنامه پیش رفتم. برای دوره هم وقت گذاشته بودم. صبح تا شب درس می‌خواندم، اما از یک‌ ساعتی به‌بعد، درس خواندن متوقف می‌شد. آدم شب‌زنده‌داری برای درس خواندن نبودم، هیچ‌وقت، نه موقع امتحانات دبیرستان، نه موقع کنکور، نه موقع دانشگاه.

بله! دانشگاه قبول شدم. مهم اعتماد به نفسی بود که داشتم. خب، شرط اول همین است؛ داشتن اعتماد به نفس. این‌که نترسی، استرس نداشته باشی، آرامشت را حفظ کنی، دقیق هم باشی. همه این‌ها درکنار پشتکار، رمز موفقیت است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.