می‌گویند فرزندان ایران می‌آیند... نگاه پُرصلوات و بی اشک مان کجاست؟ باید سلام و استقبال مان پیر نباشد.

قدس آنلاین - رقیه توسلی: باید مثل آن سال‌ها که ساک سبز مرخصی شان را می‌گرفتیم؛ اسپنددان را ذغال گداخته بگذاریم و برق چشم هایمان را پیشکش کنیم. باید به پسران عاشق مان که از دجله و بصره و سردشت می‌آیند، بگوییم که چقدر ناجی مان شده‌اند با چفیه‌ها و استخوان‌های شهیدشان.

استقبال و سلام مان باید این بار خوش آهنگ‌ترین صدای زندگی مان باشد. باید دنیا را فراموش کنیم. دردهایمان را فراموش کنیم.

جملات آبرومند کدامند؟ می‌گویند دلاوران می‌آیند... واژه‌های لایق کجایند؟ آخر از شرهانی و فکه و مجنون، مهمان داریم... مسافرانی که می‌خواهند چشم و چراغ شهر را روشن کنند.

رشیدان وطن در راهند... همان‌ها که با نام شان کهنه کرده‌ایم سال‌ها را...همان‌ها که قافله قافله رفتند و سی عمر، ندیدیم شان... همان‌ها که در قاب عکس شان هنوز نوجوان و بی محاسن‌اند...

باید رو به دویست سرافراز سرخپوش که به نیت سلام و خداحافظی می‌آیند، منتظران دلباخته سالیان باشیم... پُرسکوت و پُر کلام...

با قلب‌های نوحه گر، تمام راه را یکنفس بدویم... و یادمان باشد از رنگ‌های بی رنگ روز و شب هایمان، چیزی نگوییم... از قطره‌های شور و داغ مان...

از بهار؛ که بی آن‌ها نیامد، از تابستان که گرم نبود... از دروازه‌های خانه که هرگز بسته نشد...

پای مسافر بودن و آوارگی روح مان را وسط نکشیم... فقط دنباله «زبیدات» و «پنجوین» را بگیریم و دلتنگی آن‌ها را پاشویه کنیم و سراپا، نغمه نهر«کتیبان» را گوش شویم...

باید مُشرف به مشرق، زیرلبی نجوا کنیم: خوش آمدید... به موهای سپیدمان اعتنا نکنید... گاهی عاشق، موهای سرش را نشانه می‌گذارد...

به آغوش مان، به شادی و غم مان، به هزار سال چشم انتظاری مان خوش آمدید...

چه وصلت بی پیرایه گمنامی! این قرار و مدارها، این آمدن ها، این سلام و علیک‌های آسمانی...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.