۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۴۲
کد خبر: 550524

آخرین شعرخوانی اش بر می گردد به آبان ماه ۹۳ . یعنی آخرین باری که من یادم می آید ، استاد «حبیب الله چایچیان» ۹۱ ساله ، با وجود کسالت و بیماری در مراسم « بر آستان اشک» حاضر شد و برای اهل بیت (ع) شعرخواند. پس اجازه بدهید بهانه نوشتن از او همین غیبت دو سه ساله اش باشد و آرزو برای اینکه بزودی و در ۹۴ سالگی بازهم «حسان» را در شب شعرهای آیینی مان ببینیم که برای امام رضا (ع) می خواند : آمدم ای شاه پناهم بده... خط امانی زگناهم بده ... .

دوست دارم ماه باشم ...

به گزارش قدس آنلاین، آخرین شعرخوانی اش بر می گردد به آبان ماه ۹۳ . یعنی آخرین باری که من یادم می آید، استاد «حبیب الله چایچیان» ۹۱ ساله، با وجود کسالت و بیماری در مراسم «بر آستان اشک»  حاضر شد و برای اهل بیت (ع) شعرخواند. پس اجازه بدهید بهانه نوشتن از او همین غیبت دو سه ساله اش باشد و آرزو برای اینکه بزودی و در ۹۴ سالگی بازهم «حسان» را در شب شعرهای آیینی مان ببینیم که  برای امام رضا (ع) می خواند : آمدم ای شاه پناهم بده... خط امانی زگناهم بده ...

عشق و ارادت

شعر از ۱۴ یا ۱۵ سالگی سراغش آمد. پیش از آن در تبریز زاده شده و در ۶ سالگی با خانواده به تهران آمده بود. پدر و مادر هر دو قاری قرآن بودند و شیفته اهل بیت(ع) و زمانی که علاقه فرزند نوجوانشان را به شعردیدند، زیر پرو بال قریحه اش را گرفته و کمک کردند تا استعداد شعری «حبیب الله» نرم نرم به پرواز در آید. از همین رو استاد حتی در هشتمین دهه زندگی اش وقتی از شاعری و گرایش به اشعار آیینی حرف می زد، همه داشته هایش را مدیون تشویق های پدر و مادر دانست و عشق و ارادتشان به اهل بیت (ع).

گلهای پرپر

در جوانی برای دلش شعر می گفت اما هنوز دل شاعری اش را نزده بود به دریای شعر آیینی. تا اینکه نخستین سفر کربلا پیش آمد و «حبیب الله» همانجا کنار ضریح سید الشهدا (ع) با امام، با دلش و با طبعش قرار گذاشت پرنده طبعش را تنها در آسمان خوبی های اهل بیت(ع) به پرواز در بیاورد. پای قول و قرارش ایستاد و نتیجه اش هم شد نخستین اثرش یعنی مجموعه شعر «گلهای پرپر» و پس از آن تا هنوز پای این قول و قرار عاشقانه ایستاده است.

«حسان» از کجا آمد؟

برای انتخاب «تخلص» شاعری اش مانده بود و دل دل می کرد. دست آخر وضو گرفت و تفألی به کتاب خدا زد. قرآن را که باز کرد سوره «الرحمن» آمد و میان آیات آن چشمش افتاد به آیه : «مُتَّکئینَ علی رفرفٍ خضرٍ و عبقریٍ حِسان» ... «حسان» را از همین آیه قرض گرفت تا تخلصش هم مانند قریحه اش، موهبتی خدایی باشد. حجت الاسلام «زائری» در بزرگداشت استاد گفته است : «فعالان شعر آئینی خودشان بهتر از دیگری می دانند که اشعارشان متعلق به خودشان نیست و آنها تنها خواننده اش هستند. این یک سرقت ادبی است که انجامش فضیلت است. شاعر آئینی اشعارش را از آسمان امانت می گیرد. بزرگداشت حسان از این منظر بزرگداشت دستی است که حسان را انتخاب کرد و نگاهی که از آسمان بر او افتاد».

شعر بیات شده نخوان!

«علامه امینی» او و شعرهایش را دوست داشت و حتی نخستین بار عنوان «شاعر اهل بیت(ع)» را او به «چایچیان» داده بود. هر بار فرصت دیداری دست می داد «حسان» انگار قریحه شاعری اش را با کمک گرفتن از علامه امینی صیقل می داد. علامه نیز بسیار مقید بود که در هر دیدار یا مراسمی که برگزار می شود، «حسان» شعر تازه اش را بخواند. اشعار «حسان» اغلب برای همه تازه بود و شنیدنی و ستودنی. حتی اگر پیش از آن شعرش را جایی خوانده بود، علامه بسیار از آن تعریف و تجید می کرد. البته گاه می شد که پس از پایان شعرخوانی سرش را نزدیک گوش «حسان» می برد و می گفت : «شعرت عالی بود اما دفعه بعد برای من شعر بیات شده ات را نخوان»!

شعرهایم نثار امام رضا (ع)

با اینکه با اشعار دیوان های شعرش بارها و بارها در عزاداری های محرم حالی پیدا کرده و سینه زده بودیم. با اینکه همنوا با نوحه هایش گریسته بودیم، اما شاعر اهل بیت (ع) را تا همین چند سال پیش درست نمی شناختیم. نه دنبال نام و نانی بود و نه جشنواره ای و جایزه ای. تنها برخی اهالی شعر و شاعری قدرش را می دانستند و بعدها آنهایی که سبب شدند استاد «چایچیان» مدال «خادم فرهنگ رضوی» را در آستانه ۹۰ سالگی به گردن بیاویزد. آن هم در حالی که یکی دو سال پیش از آن در مصاحبه ای به خبرنگاران گفته بود : « ... گنجینه شعرهایم نثار امام رضا(ع) ».

زبان حال مادرش

«آمدم ای شاه پناهم بده» پیش از آنکه از حنجره طلایی «کریمخانی» جاری شود، از دل سوخته «چایچیان» جوشیده بود. سالها پیش وقتی مادر پیر و ناتوانش را هر طور بود به زیارت آورده بود...وقتی در شلوغی و ازدحام زائران از رسیدن دست مادر به ضریح نا امید شده بود... شعر بی اختیار آمده بود سراغش...زبان حال مادر پیر و ناتوانش بود... ای حرمت ملجا درماندگان/ دور مران از در و راهم بده... هنوز به آخر شعر نرسیده بود که چشمش به مادر افتاد...روزهای آخر عمر میان آن همه شلوغی خدا می داند چطور رسیده بود به ضریح و داشت آن را می بوسید...!

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.