ساری- ننه جان گیلانی از ما می‌خواهد، دنبالش برویم مرغانه بین... سروقت دو جعبه بزرگ که دو مرغ کُرچِ پَرحنایی، روی تخم مرغ‌هایشان نشسته‌اند... کاملاً پف کرده... با چشمانی خواب آلود و بی‌اعتماد...

نازیبایی‌ها مسابقه گذاشته‌اند

قدس آنلاین- گروه استانها- رقیه توسلی: خندان می‌گوید: آئووو... فقط یک دانه از هر جعبه، چیک بزنید، نه بیشتر... یعنی یک دانه عکس کفایت می‌کند... که روی هم می‌کند به عبارتی دو عکس.

نگاه می‌کنیم. آب و دان مرغ، کنار جعبه مهیاست... کنار هشت تخم مرغی که به حساب ننه جان، ۱۱ روز مانده از ۲۱ روزشان...

اگر چه بعد از جست‌وجوی زیاد، ویلایی در تالش نصیبمان نشد، اما «مرغ نشاندن» پیربانو حالمان را خوش می‌کند... دیدن یک جفت مرغ مادرعاشق... خاطره متفاوتی که به اندازه تماشای خزر به چشم‌هایمان انرژی داد...

کافه ون‌های چشمک زن

بی‌خیال ژلوفن و کدئین و آرامبخش‌های رنگارنگ... اینجا به سبزه زار بزنید، به دشت آفتابگردان...

عکس بیندازید... از رشت که پرنده در پیاده روهایش قدم رو می‌کند... از تالاب و قایق و موج شکن و بشقاب‌های فسنجان انزلی... از پله‌های بی انتهای ماسوله... از آلاچیق‌ها و عروسک‌ها و دست بافته‌ها... از کلوچه‌های فومن و از لباس فروشی که کنج مغازه‌اش کتاب می‌خواند در لاهیجان...

از کافه وَن‌های چشمک زن هم، عکس ثبت کنید. از مغازه سیاری که مشتری هایش، سرپایی سفارش می‌دهند و از چهره شان پیداست، طعم خوردنی‌ها را دوست دارند.

زباله و ویلا، حیران را دوره کرده‌اند

دوست نداشتم بنویسم؛ اما وا اسفا... زباله‌ها و ویلاها، گردنه حیران را هم دوره کرده‌اند... عجیب کارمان بلعیدن شده است...

یک بار با سنگ و سیمان و یک بار با بی مسئولیتی، خودخواهی و نادانی مان را به خوردِ طبیعت می‌دهیم و دور می‌شویم. بطری آب و لیوان‌های پلاستیکی و کاغذ و شیشه مان را. زباله‌ها به شکل حیرت انگیزی از پیچاپیچِ حیران بالا رفته‌اند.

تا به حال فکر می‌کردم، گیلان سعادتمندتر از مازندران است... اما زهی خیال باطل... زلزله بی‌تفاوتی و بی‌فرهنگی با ریشتر بالا، می‌تواند، هرجا را به خاک و خون بکشاند. می‌تواند، نازیبایی مطلق بیآفریند...

زیبایی حیران را کاش بیشتر از این ذبح نکینم و اجازه ندهیم، زباله از سر و کول طبیعت و چشم اندازهای سبزمان بالا برود.

در گردنه حیران ایستاده‌ایم و نمی‌دانیم از نعنا و ختمی و پونه و آویشن بگوییم یا از دستفروش‌های حاشیه مسیر یا از بی معرفتی گردشگران...

باد می‌وزد و تله کابین‌ها می‌روند و می‌آیند و سمت راست جاده، درّه‌ای است عمیق و بالای سرمان، آسمانی فیروزه‌ای.

امان از سرعتگیرهای گیلان

انتظار بلوارهای خارج شهریِ آباد و پُر گل و گیاه نداشته باشیم. اصولاً علف‌های هرز در گوشه و کنار بلوارهای رنگ نشده، خودنمایی می‌کند و زیبایی‌های محیطی – جنگلی دوطرف جاده هم نتوانسته از نازیبایی اتوبان‌ها بکاهد.

خط کشی‌های ضعیف و گاه حتی نداشته مسیر، مسافر را در این خطه گمراه می‌کند و دست اندازهای دیوانه وار - به قول گیلانی‌ها سرعتکاه‌ها – بیچاره کننده است... و جاده‌ها اغلب روستایی؛ اتوبان، کمتر به چشم می‌خورد...

نرسیده به دیلمان هم اُتراق می‌کنیم. در همسایگی گلدان هایی که به نظر می‌آید، خیلی خوشحالند. آنجا استخر پرورش ماهی قزل آلا و سالمونی هست که با لوله‌های هوایی و بارش مداوم، سخت اجازه می‌دهد، صدایی به صدایی برسد.

اینجا بازار عکس سلفی با ماهی‌های خال خالی گرم است... به انتخاب خودتان، برایتان فلس گیری و کباب می‌شوند... راستی تا یادم نرفته، غازها به خرید شما نگاه می‌کنند، آن اندازه که دلتان برایشان غنج می‌رود...

کارگر استخر برای خانواده‌ای، دو ماهی از آب می‌کشد. یک ماهی بخت برگشته با تقلای بسیار می‌جهد و بیرون می‌پرد و سبد را تا چند ثانیه متوالی می‌رقصاند، اما نمی‌داند که در نهایت محکوم است به کباب شدن. آخر، آلاچیق‌ها منتظر میهمان‌اند.

اینجا نشسته‌ایم و می‌بینیم، انگار گنجشگ‌های گیلانی، به آهنگی که از بلندگوی مرکزی پخش می‌شود، گوش و هوش داده‌اند.

موتور، تی شرت مارک و چندتایی هم گوسفند... اینجا چوپان، ساز و نی ندارد... تلفن همراه هوشمند دارد... گوسفند هم دارد... عینک آفتابی ارزان قیمت هم... انگار کمی چوپانی مدرن، مُد شده است. آخر پسرک کم سن و سال چوپان به ما می‌گوید عکس‌ها را برایش شِیر کنیم، می‌خواهد در اینستا بگذارد...

گردشگرانِ بانزاکت تری باشیم

به نظر می‌آید، سهل انگارانه سفر می‌کنیم و احترام به مردمانی را که با روی گشاده پذیرایمان شده‌اند را نمی‌دانیم...

شلوارک و عرقگیر، لباس مناسب سفر نیست... کاش گردشگرانِ بانزاکت تری باشیم... گیلان دلش نجابت می‌خواهد... حُرمت صاحبخانه واجب است...

... و سرانجام مثل همیشه - گس‌ترین زمان سفر - هم از راه می‌رسد و وقت چمدان بستن است. آن هم وقتی که هنوز سوباتان و الموت و قلعه رودخان و چمخاله و سرولات و ساحل حسن سرا را نرفته‌ایم و سودای دیدارشان را در سر داریم.

پس حالا که وقت تنگ است، پنجره این بهشت را بیشتر باز می‌کنیم و ریه‌های شهرزده مان را تا می‌توانیم از اکسیژن گرانبهای گیلان، سرشار می‌سازیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.