اعترافات یک خبرنگار، نامه ی درد و دلانه، غُرولند یا خستگی نوشت... هر چه می خواهید نامش را بگذارید... اما امروز، روز نوشتن از سینه سوختگان حرفه ایست که روز و شب می جنگند...

قدس آنلاین - رقیه توسلی: عده ای با بیمه و بازنشستگی و دسته ای، بی هیچ برگ برنده ای... برای گذران و عاشقی... تنها برای اثبات انسانیت و احساس مسئولیت...

امروز که وقت هست و می شود نفس در سینه خودکارهایمان خفه و محبوس نشود؛ پس به نام خداوندی که به حرمت واژه ها سوگند یاد کرد، می نویسم.

از ورود بی ضابطه ی آدم ها به این حرفه. از خبرنگارنماها و نویسنده نماها. همکاران بی تخصص و با رابطه ای که پشت شان به ژن هایشان خوش است و شاید هم به نورچشمی بودن شان... از امنیتی که ندارد این شغل، از دشنام ها و کنایه های رنگارنگ.

می نویسم از گوهر ناب نوشتن و پس زده شدن و تعقیب و شکایت. آرتروز گردن و دست و کمر را سریع رد می کنم تا برسم به بدو بدوها و تقلاهایی که عایدی شان، حق التحریرهای مردنی و کم بنیه است.

تا برسم به مشقت و استرس. به بی زمانی و بی مکانی. به بحران هایی که یک پای ثابتش ما هستیم. نیروی عاشق و دونده ی خبر و گزارش. ما که پل می سازیم و پل می شویم. گاهی آنقدر که مدیران یادشان می رود نباید از روی مان رد شوند و له مان نکنند. اما خُب، مسولان می توانند پاسخگو نباشند.

امروز، روزِ هفده مردادی هاست. همان ها که حقوق بخور و نمیر هم ندارند اما هرسال دغدغه های خودشان را در دغدغه های مردم گم می کنند تا از محرومیت و کارگران بی جیره و مواجب و فارغ التحصیلان بیکار و بیماران رنجور و محیط زیست درمانده و زشت و زیبای روزگار بنویسند و دردها را تعقیب کنند.

و در حد بضاعت شان، پشت و پناه جامعه باشند... گوش باشند... زبان... چشم... و بسیار زیاد اشک.

چه سوژه ی عجیبی... خودمان محور شده ایم... آدم هایی که در هر پلک زدنی حواس شان پیِ صدا و کلام مردمان سرزمین شان است و بس... و از گردونِ کم لطف، محدود می خواهند... احترامی، روی خوشی، خنجر نخوردنی...

چقدر خش خشِ کاغذ و کرشمه قلم و کلیدهای لپ تاپ را دوست داریم... و دوست نداریم سیاهی کشدار بعضی از شب ها را که صبح نمی شوند از بس که پای مصاحبه و نوشته ای، پیر می شویم...

ما آدم های نبرد با برف و بوران و عطش ایم... مردان و زنانی که وقفِ واژه های مهربان و نامهربان شده اند... وقفِ عکس ها و کادرهای آتشینی که گاه پاره ای از روح مان می شوند...

چقدر آب و هوای اهالی اندیشه، سخت تحریر می شود. آنها که متعلق به هیچ نقطه ای نیستند و اهلِ همه ایران اند. گاه صد فرسخ از خودشان دور می شوند و گاه هزاران فرسخ غور می کنند در خودشان. با چند استکان چای، عینک نمره بالا، کیسه ی آب گرم و چند عدد قرصِ ناقابل...

روز دوندگان دوی سرعت در سرزمین الفبا و قلم، مبارک... روزِ نویسندگانی که نمی دانند زود خوابیدن و دیر بیدار شدن، چه طعمی دارد... روزِ آنان که شاعر و عاشق و طبیب و معمار و رفیق اند...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.