زیر خروارها تنهایی مانده ایم و پشتِ کوهی از حرف... از دلتنگی، تشنه کام ایم... آنقدر تشنه که کوزه ها و سطل ها و چاه ها، سیراب مان نمی کند... عطش زیارت دارد جانمان، چشم هایمان...

قدس آنلاین - رقیه توسلی: یا امام رضا! در بیغوله ی روزها و شب های دوری می چرخیم و هر آفتاب، دست به دامان تر از دیروزیم به مشهدِ روشن تان.

کارمان این شده که پنجره های خانه را بسابیم و برق بیاندازیم و بنشینیم رو به پرنده هایی که بالِ پرواز دارند. و به تاپ تاپ قلب مان بگوییم: آرام بگیرید که گاهی گفتنی ها را باید به مهاجرانی گفت که تا صحن و سرای آسمان راهی اند.

بعد اشک پشت اشک و جمله پشت جمله به کوچنده ها تقدیم کنیم. سمت دسته ی کبوترانی که عشق در نگاه شفاف شان، موج برمی دارد.

حبیب جانان! زار و بلا اما کمرنگ می شود هربار توسِ مقدس را که هِجی می کنیم و الفبای مطهر حرم و ضریح و دخیل را که بر زبان می آوریم. در دم، صاعقه ها فروکش می کنند و هزار وعده قرار می گیریم با السلام علیک ها.

مگر بی درد و دل با حضرتِ خراسان می شود از ظلمتی گذر کرد..! می شود مگر به دقایقی امید بست که سکوت نباشد و خیال کویتان...!

خوشبختی سال هاست در گره خوردن معنا می شود. مفصّل عرضِ مریدی کردن. زیارتنامه را غرقِ اشک ورق زدن و حاجی شدن.

آقاجان! کارمان شده از گلابدان، گلاب بر صورت و سجاده پاشیدن و از دوردست ها، فراق را پس زدن. با نام تان هر روز مدهوش و سرمست شدن.

انگار ما، موهبت داشتن دریا را می دانیم و نمی دانیم... انگار غوطه ورِ نور و رحمت ایم و نمی دانیم... اما این را که ششدانگ از دوریتان، بی صبر و قراریم را خوب می دانیم... آنقدر خوب که پشت پنجره ی اتاق به ملاقات کبوتران، دلشادیم... به دیدار نامه رسان هایی که هربار ویرانی مان را آباد می کنند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.