۱۳ شهریور ۱۳۹۶ - ۱۷:۰۵
کد خبر: 560434

ساری- اتوبوس دَمَرشده را می بینم و نفسم بالا نمی آید. سرنشینانی را که حوالی چهار صبح در قلعه بیابان داراب، چه ها که نکشیده اند! جعبه دستمال کاغذی را می گذارم کنارم.

قدس آنلاین - گروه استان ها- رقیه توسلی: درست مثل دخترک نازنینی که گفت فقط یادم می آید که بین زمین و هوا معلق بودیم؛ بین آسمان و زمین معلق ام... معلق میان دردهای تازه و کهنه... معلق میان شنیده ها و دیده ها... غمم تازه می شود، آن غمِ دوردستی که هر دفعه سر، باز می کند و نیشتر می زند.

محور داراب – بندرعباس را می شنوم و به گدوک فلاش بک می زنند سلول های خاکستری ام. پُر از دریغ و افسوس ام برای مهرنوش و مینا و شیدا و شیوا و فاطه و مطهره و زهرایی که نمی شناسم و برای شهرزادی که دوستان و جانان هم بودیم، و نیستیم دیگر.

مثل دانش آموزی که از شیشه اتوبوس، به تلخی به بیرون پرتاب شد؛ پرتاب می شوم به ساعاتی که عزیز نمی دانست چه جور بفهماندم اتوبوسِ شهرزداد، تَه درّه چکار می کند!؟ روحم را چه جور نلرزاند اما از خواب آلودگی بدترین راننده دنیا، آرام آرام حرف بزند برایم. از صبوری کردن. از آزمایش خداوندی. از طعم شورِ مرگ.

اشک می ریزم برای شهرزاد، برای خودم و برای عزیز، که چه جور تب های بعد از رفتن دوستم را پاشویه کرد. و به هق هق می افتم از شنیدن قطع عضو و قطع نخاع. از شب هولناک داراب.

کاش مادران این دخترکان هم، مادر داشته باشند. مادرانی که تب هایشان را به آغوش بکشند. و داغشان را مرهم بگذارند.

اصلاً کاش این دردِ سِرتِق، خواب باشد... این قصه، خواب باشد... حادثه اتوبوس، کابوس باشد... آمار کشته ها و مصدومان، دروغ باشد... خوابی که فقط باید از آن بیدار شوم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.