آیا احساس بی‌معنایی صرف زاییده یک گذر روان‌شناختی در این انسان‌ها بوده است یا از علل و عوامل پیدایی چنین احساسی می‌توان دفاع منطقی هم کرد و گفت که با وجود آن‌ها زندگی بی‌معناست؟

نقد و بررسی

قدس آنلاین- آیا «استیس» در مقام بیان و تبیین علل و عوامل پیدایی احساس بی‌معنایی در زندگی بسیاری از انسان‌ها در مغرب‌زمین است یا از آن‌ها دفاع معرفتی هم می‌کند؟ به‌بیان‌دیگر، به نظر وی، آیا احساس بی‌معنایی صرف زاییده یک گذر روان‌شناختی در این انسان‌ها بوده است یا از علل و عوامل پیدایی چنین احساسی می‌توان دفاع منطقی هم کرد و گفت که با وجود آن‌ها زندگی بی‌معناست؟

در واقع، علل و عوامل معرفتی گوناگونی در ایجاد احساس بی‌معنایی تأثیر دارند که تغییر نگرش عالمان تجربی و پیامدهای آن می‌تواند یکی از آن‌ها باشد، ولی در تحلیل معرفتی تنها از علل و عواملی می‌توان دفاع کرد که بتوانند بی‌معنایی زندگی و نه احساس بی‌معنایی را نشان دهند. به نظر می‌رسد که «استیس» نه تنها از تغییر نگرش عالمان تجربی و پیامدهای آن به‌عنوان مهم‌ترین مؤلفه در پیدایی احساس بی‌معنایی دفاع کرده است، بلکه کوشیده است تا از آن دفاع منطقی نیز بکند. تحلیل «استیس» را از چند جهت می‌توان نقد کرد:

۱- محدود کردن معنای زندگی به هدف خداوند از زندگی

«استیس» معنای زندگی را به معنای هدف و برنامه خداوند برای جهان آفرینش گرفته است و به همین دلیل هم بر این نظر است که با کنار گذاشتن هدف غایی از طبیعت‌شناسی عالمان تجربی بتدریج معنا نیز از جهان و به تبع، زندگی بسیاری از انسان‌ها رخت بربسته است. اگرچه وی به این نکته توجه دارد که افزون بر هدف خداوند برای جهان هستی و زندگی نوع انسانی و هر فرد انسانی، هدف یا اهداف هر فرد انسانی در زندگی خویش نیز می‌تواند به زندگی وی معنا دهد، ولی می‌گوید که بدون در نظر گرفتن هدف و برنامه خداوند، هدف یا اهداف وی به تنهایی نمی‌تواند به زندگی‌اش معنا بخشد. اما «معنای زندگی» دارای معانی مهم دیگری نیز هست که «ارزش» از مهم‌ترین آن‌هاست و در نظریه‌های معنای زندگی به جد مطرح است و «استیس» بدان توجه نکرده است. بنابراین، حتی اگر سخن «استیس» درباره هدف و برنامه خداوند را بپذیریم، باز هم می‌توان گفت که انسان‌ها می‌توانند با ارتباط با ارزش‌های موجود در این جهان به زندگی خویش معنا دهند.

۲- تفکیک بین کنار نهادن هدف غایی و علم تجربی‌زدگی

 باید میان کنار نهادن هدف غایی از طبیعت‌شناسی عالمان تجربی و علم تجربی‌زدگی تفکیک کرد، زیرا علوم تجربی در چند قرن گذشته به برکت توفیقات فراوانی که داشت، نوعی شیفتگی در انسان غربی پدید آورد که به علم تجربی‌زدگی، یعنی سرمشق و الگو قراردادن علوم تجربی در تمام عرصه‌های زندگی انجامید؛ در نتیجه، جست‌وجوی هدف غایی که صرفاً از طبیعت‌شناسی عالمان تجربی کنار نهاده شده بود در دیگر عرصه‌ها نیز راه یافت و در واقع، بحث هدف غایی به‌کلی کنار گذاشته شد؛ به همین جهت، می‌توان گفت که اگر در جامعه‌ای علوم تجربی رشد کنند ولی سرمشق و الگوی دیگر عرصه‌های زندگی قرار نگیرد، جست‌وجوی هدف غایی در دیگر عرصه‌ها همچنان برقرار خواهد ماند و نمی‌تواند زمینه احساس بی‌معنایی را در انسان دامن بزند. اما در جامعه‌ای که علوم تجربی سرمشق و الگوی دیگر بخش‌های زندگی شود، حتی اگر علوم تجربی در آن جامعه چندان هم رشد نکرده باشد، جست‌وجوی هدف غایی در آن جایی نخواهد داشت و مستعد ایجاد احساسی بی‌معنایی در زندگی انسان خواهد شد. (۱)  

بنابراین صرف کنار نهادن هدف غایی از طبیعت‌شناسی عالمان تجربی، نمی‌تواند موجب پیدایی احساسی بی‌معنایی و در نتیجه پرسش از مسئله معنای زندگی در مغرب‌زمین شده باشد، بلکه می‌توان گفت که با الگوشدن علوم تجربی در دیگر عرصه‌های زندگی، بحث هدف یا اهداف خداوند برای زندگی کمرنگ شد و این احساس را پدید آورد که زندگی بدون هدف خداوند بی‌معناست.

۳- نسبیت اخلاقی و تردید در آزادی اراده

درباره نسبیت اخلاقی و تردید در آزادی اراده که «استیس» آن‌ها را از پیامدهای تصویر انسان غربی از جهان و زندگی بی‌هدف می‌دانست، می‌توان گفت: اولاً از اینکه جهان هستی دارای هدف و برنامه غایی نیست، نمی‌توان نتیجه گرفت که اصول و قواعد اخلاقی مجعول انسان‌هاست، زیرا چه‌بسا اصول و قواعد اخلاقی از امور آفاقی طبیعی نشئت گرفته باشند. ثانیاً حتی اگر بپذیریم که با انکار هدف غایی اصول و قواعد اخلاقی منشأیی درونی و انفسی پیدا می‌کنند، باز هم نمی‌توان نتیجه گرفت که اصول و قواعد اخلاقی مجعول انسان‌هاست، زیرا انفسی دانستن اصول و قواعد اخلاقی مساوی با مجعول بودن آن‌ها نیست، بلکه چه‌بسا منشأ اصول و قواعد اخلاقی واقعیت‌های روان‌شناختی‌ای باشند که به‌رغم درونی و انفسی بودن، مجعول انسان‌ها نیستند. ثالثاً بر فرض اینکه بپذیریم با انکار هدف غایی، اصول و قواعد اخلاقی انفسی و درونی می‌شوند و درونی بودن آن‌ها نیز مساوی با مجعول بودن آن‌هاست، باز این احتمال باقی است که تمام اصول و قواعد اخلاقی متغیر و نسبی نباشند و دست‌کم، پاره‌ای از آن‌ها به‌رغم اینکه تابع خوشایندها و بدآیندهای انسان‌هایند، تا نوع بشر باقی است از ثبات برخوردار باشند و دچار نسبیت اخلاقی نگردیم.

سخن «استیس» درباره تردید در آزادی اراده آدمی نیز درست نیست، زیرا اولاً می‌توان اراده آدمی را آزاد دانست و درعین‌حال زندگی او را نیز بی‌هدف شمرد؛ به دیگر سخن، بی‌هدف دانستن جهان و زندگی هر فرد مستلزم تردید در آزادی اراده وی نیست. ثانیاً یکسان انگاشتن رفتار هر فرد انسانی با دیگر پدیده‌های طبیعی خطاست و بسادگی نمی‌توان با تکیه بر نقش شرایط محیطی، وراثت و دیگر امور بیرونی در رفتار هر فرد انسانی در آزادی اراده وی تردید کرد؛ به واقع، تأثیر این امور در رفتار هر فرد انسانی پذیرفتنی است، ولی این سخن را بسادگی نمی‌توان قبول کرد که تأثیر آن‌ها چنان است که جایی برای اعمال اراده هر فرد انسانی نمی‌گذارد؛ بنابراین، می‌توان گفت که طبق اصل موجبیت، رفتار هر فرد انسانی نیز با تحقق علل و عوامل پیدایی آن ضرورت پیدا می‌کند و اراده هر فرد انسانی نیز یکی از علل تحقق رفتار اوست.

ب) از بین رفتن ارزش و اهمیت امور گوناگون در نگاه انسان غربی

  «لندو آیدو» بر این عقیده است که تحولاتی که در دوونیم قرن اخیر در عرصه‌های دینی، فرهنگی، اقتصادی، علمی و فناوری در زندگی انسان غربی رخ داده است، ارزش و اهمیت را از زندگی وی ستانده است و احساس بی‌معنایی را در وجود وی برانگیخته است؛ «آیدو» کوشیده است تا روشن سازد که چگونه تحولات فوق توانسته‌اند احساس بی‌معنایی را در انسان غربی ایجاد کنند. در این بخش با توضیح هریک از تحولات پیش‌گفته به نقد و بررسی آن‌ها می‌پردازیم:

۱- رشد نگرش سکولار یا غیردینی در چند قرن اخیر

  «آیدو» رشد نگرش سکولار یا غیردینی در چند قرن اخیر را یکی از دلایل پیدایی مسئله معنای زندگی در انسان غربی می‌داند، زیرا در نگرش دینی باور بر این است که خداوند در هر جایی حاضر است و مدام ما را می‌بیند و درباره ما داوری می‌کند. در نگاه دینی، خداوند دارای ارزش و اعتبار مطلق است و مکان‌ها مانند مساجد و کلیساها، اشیایی مانند کتاب‌های مقدس، رفتار انسان‌ها مانند عبادت کردن و روزه گرفتن، یا روزها مانند اعیاد مذهبی، به برکت انتساب به خداوند از ارزش برخوردار می‌گردند؛ افزون بر این، به مدد نگرش دینی می‌توان از ناملایمات و سختی‌ها در زندگی انسان‌ها تبیین‌هایی ارائه داد که آن‌ها را برای انسان‌ها تحمل‌پذیر سازد؛ بنابراین، به باور آیدو، رشد نگرش سکولار در چند قرن اخیر زندگی انسان‌ها را از وجود چنین ارزش‌هایی تهی کرد و سبب احساس بی‌معنایی در زندگی وی گردید.

 ۲- تغییر نگاه به نظریه‌های علمی

با افول نگرش دینی تا مدت‌ها گمان می‌رفت که نظریه‌های علمی جایگزین خوبی برای آموزه‌های دینی‌اند، زیرا اعتقاد بر این بود که نظریه‌های علمی، معرفتی قطعی، یقینی، ضروری و عینی از جهان به انسان‌ها می‌دهند؛ اما دیری نپایید که با ظهور دیدگاه‌های جدید در فلسفه علوم تجربی این تصور نیز رخت بربست و این باور حاکم شد که نظریه‌های علمی هیچ ‌یک از ویژگی‌های فوق را ندارد. در واقع، توصیفی واقعی از واقعیت‌های جهان در اختیار ما نمی‌نهند، بلکه تنها در مقام عمل به کار و کمک انسان‌ها می‌آیند و از این رو، تا آنجا ارزشمندند که برای انسان‌ها مفید باشند. با وجود چنین نگرشی به معرفت‌های علمی که تا مدت‌ها گمان می‌رفت که جایگزین مناسبی برای نگرشی دینی است، دیگر نمی‌توان انتظار داشت که نظریه‌های علمی از همان اهمیت و ارزش سابق برخوردار باشند. به گمان آیدو، تأثیر چنین نگرشی به این احساس انسان‌ها دامن زده است که دیگر نمی‌توان به اتکای نظریه‌های علمی و ارزش برآمده از آن‌ها نیز به زندگی خویش معنا داد.

۳- رشد نظام سرمایه‌داری و فناوری

 به باور آیدو، در نظام سرمایه‌داری که بر رقابت استوار است، به انسان‌ها توصیه می‌شود تا بهترین وسیله را برگزینند تا بتوانند به هدف یا اهداف خویش دست یابند؛ ازهمین‌رو، در نظام سرمایه‌داری فناوری رشد سریعی دارد و مردم نیز شغل و پیشه خویش و حتی مکان زندگی‌شان را تغییر می‌دهند و زندگی خویش را با فناوری جدید هماهنگ می‌سازند تا از رقابت بازنمانند؛ با چنین نگاهی به زندگی، همه‌چیز در عالم صرفاً ابزارهایی هستند که می‌توان برای رسیدن به اهداف خویش از آن استفاده کرد وگرنه خود آن‌ها از ارزش مستقلی برخوردار نیستند. این نگرش به زندگی، این احساس را در انسان غربی برانگیخت که اگر ارزش اشیا در جهان می‌تواند چنین سریع و دل‌بخواهی تغییر کند، در واقع هیچ‌یک از آن‌ها دارای ارزش مستقل و حقیقی نیست. «آیدو» بر این عقیده است که نظام سرمایه‌داری با این ویژگی‌ها در ارزشمندی زندگی انسان غربی تردید افکنده است.

۴- غلبه آرمان خوشبختی در چند قرن اخیر

 آیدو لندو بر این باور است که در چند قرن اخیر جنبه‌های گوناگون زندگی انسان غربی مانند ازدواج، انتخاب شغل، تعیین محل زندگی و حتی تعلیم و تربیت کودکان تحت تأثیر شدید آرمان خوشبختی بوده است و حتی بیشتر دولتمردان نیز غالباً مصلحت خود را ایجاد رفاه و آسایشی برای شهروندان جامعه دانسته و به اهداف متعالی انسانی توجه چندانی نشان نداده‌اند؛ بنابراین، توجه بیش از اندازه انسان غربی به رفاه و آسایش خویش سبب شد تا به‌رغم برخورداری از آن، دچار مشکلاتی مانند پریشانی، افسردگی، اضطراب و بی‌معنایی در زیست فردی و اجتماعی گردد. (۲)

بی‌آنکه در تقریر «آیدو» مناقشه کنیم، می‌توان گفت که آیدو تنها درصدد بیان علل و عوامل ایجاد احساس بی‌معنایی در زندگی بسیاری از انسان‌ها در مغرب‌زمین و پیدایی پرسش از معنای زندگی در دوونیم قرن اخیر بوده است؛ اما بی‌معنایی زندگی را نمی‌توان از علل و عوامل فوق نتیجه گرفت، بلکه تنها می‌توان تأثیر علل و عوامل فوق در ایجاد احساس بی‌معنایی را پذیرفت. به‌هرروی، به نظر می‌رسد که مجموعه علل و عوامل فوق می‌تواند تا حدودی ما را با فضایی آشنا سازد که این پرسش در آن پدید آمده است. بی‌تردید می‌توان تحلیل‌های دیگری نیز درباره ریشه‌های پیدایی پرسش از معنای زندگی ارائه داد.

پی‌نوشت‌ها:

(۱) مصطفی ملکیان، «هرکس باید به زندگی خویش معنا دهد»، (مصاحبه)، ص ۳۳۳-۳۳۴

(۲)    Iddo, "Why has Question of the Meaning of Life Arisen in the Last Two and Half Centuries?", p.۲۶۳.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.