کوچه‌های تنگ و باریک ما را می‌برند تا به خانه زن برسیم و زن هر اسمی می‌تواند داشته باشد؛ مثلاً معصومه. معصومه مادر ۶ فرزند است که کوچک‌ترین آن‌ها ۱۷ ساله است و بزرگ‌ترین آن‌ها ۳۵ ساله.

قصه پرغصه معصومه‌ها

* به دنبال زندگی بهتر

از زاهدان به مشهد پناه آورده‌اند تا شاید روزگار بهتری داشته باشند، اما حالا باید با مشکلات فراوانی در این شهر دست و پنجه نرم کنند. مشکلاتی همچون تأمین خورد و خوراک، کرایه خانه، پرداخت قبض‌ها و البته مشکل بزرگ‌تری به نام نابینایی فرزندانش و کم‌بینایی سه نوه‌اش؛ مشکلی که حالا مانده‌اند چه باید با آن کرد.

معصومه می‌گوید: وقتی اولین پسرم سه ساله بود، متوجه شدیم که او مشکل بینایی دارد. غده‌ای در سرش بود که برداشتن آن ممکن بود به مغزش آسیب بزند. چهار بچه دیگر من هم این مشکل را دارند، ولی هزینه درمان نداریم.

معصومه مجبور است خودش به همراه یکی از پسرها که ۱۷ ساله است، زندگی‌اش را تأمین کند. هم زندگی خودش را و هم زندگی خانواده پسر بزرگش را که او هم چهار فرزند دارد و یک فرزند هم در راه و طبقه بالای همان خانه‌ای زندگی می‌کنند که مادرش آن را اجاره کرده است.

* زمانی می‌توانستم کار کنم اما اکنون نه

 معصومه که زمانی می‌توانست سرِ زمین‌های مردم کار کند، حالا خودش به بیماری آب مروارید مبتلا شده است و دیگر نمی‌تواند سر زمین‌ها کار کند و حتی هزینه درمان هم ندارد. پسر بزرگ معصومه غیر از مشکل نابینایی حالا مشکل اعصاب هم دارد و چند باری هم برای این مشکل بستری شده است، اما حالا مدتی است دیگر حتی حرف هم نمی‌زند و این یعنی اینکه او نیاز دارد هر چه زودتر درمان شود، اما برای درمان پولی ندارند.

قصه غم انگیز این خانواده وقتی دردناک‌تر می‌شود که بدانیم بچه‌های فرزند بزرگ زن هم در حال نابینا شدن هستند و باید قبل از اینکه کاملاً دیر شود برای درمانشان فکری کرد.

* برای کرایه خانه هم می‌مانیم

از معصومه می‌پرسم وقتی بچه اول و دوم مشکل بینایی پیدا کردند، چرا باز هم بچه دار شدید و او با چهره‌ای گرفته پاسخ را این گونه می‌دهد: آدم بی‌سواد همین است دیگر. حالا هم مانده‌ام با این همه مشکلات. کارت یارانه دست بنگاه است برای پرداخت کرایه خانه ۳۸۰ هزار تومانی، ولی پول قبض‌ها را نمی‌توانیم بدهیم اکنون هم هوا سرد شده است هم به بخاری نیاز داریم و هم پتو و چیزهای دیگر.

وقتی معصومه حرف می‌زند با خودم فکر می‌کنم که تقصیر نوه‌های او چیست که پدربزرگ و مادربزرگشان ازدواج فامیلی کرده‌اند و حالا باید این بچه‌های معصوم تاوان آن را پس بدهند.

* ۸ نابینا یا کم بینا در یک خانواده

معصومه حتی می‌گوید: مدتی به خاطر اینکه پولی برای قبض برق و گاز نداشتیم گازمان دو ماهی قطع شد و ما مجبور شدیم مدتی با پیک نیکی که از همسایه قرض گرفته بودیم آشپزی بکنیم.

حکایت زندگی این زن، غم انگیزتر از آن چیزی است که فکرش را می‌کنیم. البته من و شما هم که باشیم زیر بار این همه مشکلات کمر خم می‌کنیم. معصومه هم در غم اینکه هشت نفر از اعضای خانواده و نوه هایش یا نابینا شده‌اند یا در شرف نابینا شدن هستند، نایی برایش نمانده است.

* برای این خانواده چه می‌شود کرد؟

در همه لحظاتی که معصومه از مشکلاتشان حرف می‌زد و سه پسرش هم مانند من گوش می‌دادند با خودم فکر می‌کردم برای این خانواده چه می‌توان کرد و چگونه می‌توان کمی از بار این مشکلات را برداشت تا زن بیش از این احساس تنهایی و غم نکند.

با خودم فکر می‌کنم شاید پزشک مهربانی در این شهر باشد که بتواند در درمان اعضای این خانواده پیش‌قدم شود، شاید فرد خیری باشد که برای این خانواده جایی را برای مدتی اجاره کند و یا اجاره آن‌ها را چند سالی پرداخت کند تا آن‌ها شب، آسوده‌تر سر بر بالین بگذارند و حالا نوبت من و شماست. هر کدام از ما به شکلی باید قدمی برداریم. هر چه باشد ما هم مسئولیم؛ چون انسانیم و مهربانی و نوعدوستی هم بخشی از انسان بودن است.

* برای کمک به این خانواده نیازمند، با شماره تلفن ۰۵۱۳۷۶۷۳۲۷۶(گروه جامعه) تماس بگیرید یا با شماره پیامک ۳۰۰۰۷۳۷۲۷۴ در ارتباط باشید

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.