۱۷ آبان ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۰
کد خبر: 572859

بی مقدمه اش می شود این... بعد از پایان جلسه خیریه، انگار به صندلی میخ می شوم. به سست گونه ترین وجه ممکن نمی توانم بلند شوم و موسسه را ترک کنم.

قدس آنلاین - گروه استان ها- رقیه توسلی: از دست خودم عصبانی ام. قضاوت های کوتاه و بلندِ چندساله، حالا آرامش ام را دود کرده. پشیمانی ام حدّ و اندازه ندارد.

مدیر مجموعه تلفن به دست می آید سراغم. اهل پیچ و تاب و سوال و جواب نیست این بانوی خستگی ناپذیر.

با تکیه کلام همیشگی اش فقط نگاه می کند که لطفاً اصل مطلب «شهرنشین خسته»؟

لبخند نمی زنم. نگران می نشیند کنارم و می گوید: سرپاگوشم.

بغض ام را قورت می دهم و می گویم خانم علیزاده نازنین، امور مهم تان را ول نکنید و وقت تان را برای یک آدم قضاوتگر اعصاب خُردکن نگذارید، بروید. موسسه هزار کارش روی زمین مانده.

مهم ترین موضوعی که این دوروبر می بینم شمائید عزیزم. شوک و بُهت تان. مطمئنم آنقدر دوستی بین مان هست که خودتان قضیه را توضیح دهید؟

در بن بست می افتم. چاره ای جز اعتراف نیست.

از همسایگی سالیان مان با آقای اسکندری متمول می گویم، از فرزند ناخلفش... پلیس و زندان و مابقی ماجرا را هم... از محاکمه نادرست همسایه بزرگوار که سی و چندسال در فکرم جا باز کرده بود... وحشتی که حتی با دیدن درب خانه شان در ذهنِ پُرظن و گمانم می پروراندم...

از گفتن مابقی افکار و داوری ام ناتوان می شوم و اشک ها، جمله جمله به عرض بانوی غمخوار می رسانند قضاوت ناعادلانه ام را...

سخن اول: برای نوشتن یک داستانک، سه شنبه ای را آمدم اینجا. آقای اسکندری اما بیست و نه سال است اهل خیریه است. بنیانگذارِ گمنامِ بی بادیگارد.

توبه نوشت: وقت رفتن جز "یا ایها الذین آمنو اجتنبوا کثیراً مِن الظّن انّ بَعْضَ الظّنِ اثمٌ" نمی دانم...! جز خدایا قلبم زیاد درد می کند...!

سخن آخر: شهرنشین خسته! ما حکیم نیستیم... او غفّار است...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.