۱۵ آذر ۱۳۹۶ - ۱۳:۳۶
کد خبر: 577456

ساری- در سررسیدم با یک ماژیک فسفری می نویسم؛ امروز سعادت را احساس خواهم کرد. ۱۴۴۰ دقیقه فرصت دارم.

قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلیی: وقتی دفتر را می بندم به کدو تنبل های آویزان میوه فروشی لبخند می زنم. به زن جوانی که زنبیل اش را از سبزی های تازه پر کرده و عرض خیابان را طی می کند.

دلم حرف زدن می خواهد. از آن کلوچه هایی که روی بسته اش نوشته: لطفا با لبخند میل شود...

چشم می اندازم به آجیل فروشی. چه شلوغ!! چند نفری تخمه آفتابگردان سفارش می دهند... که در حرارت سنگین مردادماه کمی سوال برانگیز است... اما نه... شاید آنها هم امروز تصمیمات قشنگی گرفته اند.

سبکبال و خوش خیال می روم. با خود واگویه نمی کنم چرا راننده بی ملاحظه، پیچ کولرش را نمی چرخاند و صورتم را می دهم به گرمای گزنده افتاب.

پسر سه – چهار ساله ای با مادرش در تاکسی همسفران من اند. با اینکه قلبم تیر می کشد از دیدن دست شکسته اش، اما سعی می کنم مهربان و خاله وار بگویم اجازه می دهی روی گچ ات، چیزکی بنویسم.

گچ، پاک و بی نوشته است. نمی داند، خوشحال نمی شود و زل می زند به مادرش. فرمانده که سر تکان می دهد، ماژیکم را در می آورم و به کندی و خوانا حروف را کنار هم می چینم.

کارم تمام که می شود، کودک می پرسد: چی نوشتی؟ من کوچولوام آخه، سواد ندارم... همه در تاکسی مشغول قهقهه اند که می خوانم: خوشگل ترین پسر دنیا... فرشته ها خیلی زود گچ دستت را باز می کنند... خوش به حالت...

پیاده که می شوم پسرک موقر دارد با آن دست سالم، برایم حسابی بای بای می کند.

نه در ساختمان اداره ما، که همه جا مُد شده آسانسورها را هر چند وقت یکبار بیمار نشان بدهند و در برگه ای تذکر بدهند خراب است. اما یک بی خیال زیرلبی حواله می کنم و پله های پرگل و گلدان را گز می کنم.

به دفتر که می رسم جز یکی دو همکار، همه آمده اند... به بانوی زحمتکش سینی به دست اداره، سلام می دهم و می گویم: خانم طالبی شما هم بلدید مثل من، چای دوست داشتن دم کنید یا نه؟

تعجب و بروبابای خاصی را در نگاهش می ریزد که نمی تواند حالم را بد کند.

من تصمیم گرفته ام تا پایان امروز بطور آزمایشی یک خوشبخت، باقی بمانم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.