شب شانزدهم فوریه ۱۹۸۴، پس از آن که شیخ راغب حرب دعای کمیل را در مراسمی خواند و با پروردگارش عشق‌بازی کرد، گلوله ای سینه اش را شکافت و مقابل خانه اش، زمین به خونش رنگین شد

«شیخ الشهدای حزب الله لبنان»

قدس آنلاین-عصر روز عید قربان بود؛ یکی از آن «عید» های سیاهِ روزهای اشغال جنوب لبنان. راغب با یکی از دوستانش در ایوان خانه نشسته بود. سرشان تازه گرم صحبت شده بود که صدای ماشین های نظامی ارتش اسرائیل به گوششان رسید؛ ماشین هایی که به خانه شان نزدیک و نزدیک تر می شدند. کاروان ماشین های اسرائیلی – بدون اجازه – وارد حیاط خانه شدند و چند ثانیه بعد، سربازان صهیونیست حیاط خانه را پر کردند. از یکی از ماشین ها مأموری پیاده شد که از احترام بقیه سربازها به او می شد فهمید فرمانده‌شان است. از همان پائین، فریاد زد: «شیخ راغب حرب کجاست؟» و از مردی که سینه اش را جلو داده بود، پاسخ شنید: «من شیخ راغب حرب هستم.» مأمور اسرائیلی که از آرامش مخاطبش متعجب شده بود، گفت: «بیا پائین، چند کلمه صحبت کنیم.» و باز، با همان لحن قاطع پاسخ شنید که «من پائین نمیام.» و این شد که مأمور اسرائیلی بالا آمد و در ایوانِ خانه، روبروی راغب حرب قرار گرفت. دستش را به سوی او دراز کرد تا به خیال خودش اعتمادش را جلب کند. راغب اما، همزمان با لبخند تمسخرآمیزی که بر لبانش آمد، دستانش را پشت بدنش، به هم گره زد و درخواست مصافحه مأمور اسرائیلی را بی پاسخ گذاشت. مأمور اسرائیلی – که دیگر امید چندانی به نرم شدن شیخ نداشت – گفت: «آمدم چند کلمه با هم صحبت کنیم.» و شنید: «ما صحبتی با هم نداریم. دین من اجازه گفت‌وگو با شما را نمی دهد.» و ادامه داد: «از خانه من بروید بیرون.» جر و بحثشان چند ثانیه بیش‌تر ادامه پیدا نکرد و با بیرون رفتن اسرائیلی ها از خانه شیخ راغب حرب پایان یافت. همه حاضران، از صلابتی که شیخ راغب در برابر اسرائیلی ها نشان داده بود به وجد آمده بودند.

***

زمستان ۱۹۷۹، خبر پیروزی انقلاب که به لبنان رسید، شور و شوق عجیبی شیعیان لبنان را در بر گرفت. نه فقط شیعیان؛ خیلی از اهل تسنن و فلسطینی ها را هم می توانستی ببینی که به حکومت انقلابی ایران و کمک هایش چشم دوخته بودند. حجت الاسلام راغب حرب هم یکی از آنان بود که خبر پیروزی انقلاب به شدت به بهتر شدن اوضاع امیدوارش کرد. چراکه اوضاع سالهای سال بود که مصیبت‌آمیز بود و در این میان، شیعیان و فلسطینی ها رنج بیشتری می کشیدند. گروه اول در وطن خودشان مستضعف بودند و گروه دوم از وطن خودشان بیرون رانده شده بودند و درد و رنج استضعاف را در کشور دیگری به دوش می کشیدند و هر دو، قربانی جنگ داخلی و حملات گاه و بی‌گاه اسرائیل شده بودند. سال‌های سال بود که خبر خوبی به گوششان نرسیده بود؛ هر چه بود خبر جنگ و درگیری و کشتار بود و فقر و گرسنگی. تلاش های امام موسی صدر به مثابه انقلابی در بهبود وضعیت شیعیان به شمار می رفت اما هنوز راه بسیاری تا آن جا مانده بود که بتوان اوضاع را «خوب» نامید و آن‌چه سختی تحمل همه این‌ها را افزون می کرد، ربوده شدن امام موسی صدر در تابستان ۱۹۷۸ بود؛ امام موسی که بود تحمل سختی ها، زیر سایه او آسان بود اما حالا دیگر امام موسایی وجود نداشت. انقلاب که پیروز شد، مردم، آنان که شیفته امام صدر بودند و از میان آن ها شیخ راغب حرب، موسی صدر گمشده‌شان را در سیمای امام خمینی یافتند. راغب، از آن روز هر جا که می نشست و بر روی هر منبری که سخنرانی می کرد، مردم را به اطاعت و پیروی از امام خمینی دعوت می کرد. چند وقتی بیش‌تر از پیروزی انقلاب نمی گذشت که طوماری تهیه و مردم را به امضای آن دعوت کرد؛ طوماری که خطاب به امام خمینی بود و در آن، بیعت مردم جبشیت – شهرکی که محل فعالیت های تبلیغی شیخ راغب حرب بود – با امام خمینی اعلام شده بود.

***

ژوئن ۱۹۸۲؛ شیخ راغب و دوستانش برای شرکت در کنفرانس ائمه جمعه به ایران آمده بودند که خبر حمله اسرائیل به دستشان رسید. خبری تلخ که پیروزی های بعدی طعم تلخش را از خاطر مردم زدود: «ارتش اسرائیل در عرض چند روز به بیروت رسیده بود.» حالا جنوب لبنان، زیر چکمه های سربازان اسرائیلی بود و دومین پایتخت عربی بود که توسط اسرائیلی ها اشغال می شد. خبر که به دستش رسید، بلافاصله تصمیم گرفت به لبنان بازگردد و همین کار را هم کرد؛ هر چند به دلیل جنگ امکان سفر هوایی به بیروت برایش وجود نداشت. بلیطی به مقصد دمشق تهیه کرد و از دمشق تا جبشیت، شهر محل زندگی اش را با ماشین و از راه زمینی طی کرد. در طول مسیر، ایست و بازرسی های سربازان اسرائیلی را می دید که روزی که لبنان را ترک کرده بود وجود نداشتند. موعد اولین نماز جمعه در جبشیت که فرارسید، شیخ بر فراز منبر شروع کرد به دعوت مردم به ایستادگی و مبارزه با اشغالگران اسرائیلی. در سخنرانی هایش – که کم هم نبودند – می گفت «هر کاری که اسرائیلی ها را عصبانی می کند انجام بدهید.». استفاده از کالاهای اسرائیلی و از خدماتی که اسرائیلی ها برای عوام فریبی به مردم ارائه می کردند را حرام اعلام کرد و حتی حرف زدن با سربازان اسرائیلی را هم. جوان ها را به مقاومت مسلحانه دعوت می کرد و زن‌ها و سن و سال دارها را به نافرمانی مدنی در برابر اسرائیلی ها. می گفت هر وقت اسرائیلی ها وارد روستا شدند جلویشان بایستید و علیه‌شان شعار بدهید. این شد که بسیاری از جوانانی که بعدتر، نقش بسیار مهمی در پیروزی های حزب الله ایفا کردند تربیت شده منبرهای شیخ راغب حرب بودند؛ شیخ راغب حربی که البته دیگر، «شهید شیخ راغب حرب» بود ...

***

از روز اول – برای خود شیخ راغب و خانواده اش – مشخص بود که اسرائیلی ها فعالیت های این چنینی را تحمل نمی کنند. چند ماه بیشتر از اشغال جنوب لبنان نگذشته بود که نیمه شب، سربازان اسرائیلی به خانه اش حمله ور شدند و دستگیرش کردند. خبر دستگیریش خون مردم را به جوش آورد و آن‌قدر باعث اعتراضشان شد که نتوانستند بیشتر از ۱۷ روز نگه‌اش دارند. ۱۷ روز پس از دستگیری، آزادش کردند و باز، آش همان آش بود و کاسه همان کاسه. مدتی بعد، تحملِ سخنرانی ها و فعالیت های شیخ راغب حرب برای اسرائیلی ها غیرقابل تحمل تر از همیشه شد؛ چه این که فعالیت های مقاومت اسلامی هم اوج گرفته بود. تصمیم گرفته شد. باید از شرّ شیخ راغب حرب خلاص می شدند. این شد که شب شانزدهم فوریه ۱۹۸۴، پس از آن که شیخ راغب حرب دعای کمیل را در مراسمی خواند و با پروردگارش عشق‌بازی کرد، گلوله ای سینه اش را شکافت و مقابل خانه اش، زمین به خونش رنگین شد. یک سال بعد اما تلاش هایش نتیجه داد؛ سربازان اسرائیلی بخش بزرگی از مناطق اشغالی را ترک کردند و پانزده سال بعد، تمامی جنوب لبنان طعم شیرین آزادی را حس کرد.

منتشر شده در ویژه نامه بیت المقدس روزنامه قدس 

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.