ساری- سراسیمه تر و چشم به راه تر از تمام پنج شنبه های سال آمده ایم...! کوچک نوازی می خواهیم...! از شما که بیکران می بخشید و می نوازید...! از بزرگ زاده ای که هر صلاة، دعایمان می کند و دستگیر است و نمی دانیم...!

قدس آنلاین- گروه استانها-رقیه توسلی: السلام علیک یا صاحب الزمان و العصر! پاییز، چمدان بسته امروز و زمستان از دور پیداست... می گویند: یلدا می آید... اما کدام رفتن و آمدنی! کدام طولانی ترین ها و تغیّرها! کدام عاشقی، شعر می خواند و می خندد و عود می سوزاند این شب وقتی قلبی منتظر در سینه دارد! کدام شیدایی، دی ماه را می تواند درخشان بداند بی شما! بی حجّت ارض و سماء! بی رسولِ غریبِ قرن ها!

ای مهربانِ مطلق! اشک ها و گام ها و سلام هایمان را می گذاریم باز وسط... دل های سوخته و کبود را... این بار اما عمیق تر... خالص تر... ژرف تر... با گلدان هایی که به شاخه شاخه ی نرگس هایشان سوگند خورده ایم...

می آییم دست به دامان بانوی مادر شویم... دست به دامان قرآن و فرج و آیة الکرسی... هرساعت، تسبیح عشق بگردانیم و صلوات بفرستیم...

می گویند یلدا می آید...! به ما که هرروز و هر جمعه یلدا داریم! به ما که پیرهن چاک کرده ایم برای گذر از یلدا...!

به ما از شب بلند می گویند...! به زمستان زده هایی که چشم هایشان جاده گَرد، شده است و سجاده هایشان را هربار مستمندانه تر پهن می کنند و از دارایی شان باخبرند که بی مهرِ رهبری، هیچ است... به ما که تنها و بی برگ و باریم، نشانی یلدا می دهند!

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ... کیست که نداند برای گریز از برف و بوران، باید خورشید خواه بود...!؟ یلدا دانست و زمهریر را! باید نفس تازه کرد در فصل کهنه و با قوا به دامان دشت دوید! باید عاشق تر و مطهرتر شد!

باید رفت و از نهرِ وضو گذشت و پای کاسه ها و جام ها حاضر شد و لختی در جماعت مردمانِ زمانه نشست و از طعام برداشت و لبخندها رد و بدل کرد.

کیست که نداند باید با زندگی و دردهایش پیش رفت!؟ با شب ها و روزهایی که نام دارند و بی نام و نشانی ترین اند!؟ بی موعود بی نام و نشان ترین اند!؟

کیست که نداند دوری و دلدادگی را باید تاب آورد و یلدانشین شد و یلداها از سر گذراند تا عاقبت به خیر گشت...

آری... باید اینبار هم رفت... تا پنج شنبه ای که الوان تر از خود را - ان شاالله - پیشکش کند... رفت تا پای سفره برکت و دورهمی و دست ها قنوت کرد و دعاها خواند...

ما غائب ها و مسافرها، باید از صاحبخانه ی دور از دیار، بسیار یاد کنیم... از یلدای اعظم... از گشایش جهان... از عالمی که بیداری اش، اِغماست... لبخندش، اشک... و چشم هایش، یلدا تا مولا نیاید...!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.