۱۳ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۶
کد خبر: 587005

ساری- تابلوی ورودی شهر را می خوانم و مثل همیشه پُراز افسوس می شوم...! آنجا اعداد و حروفی آمده تا به اطلاع برساند به شهرک ساحلی و پلاژ دولتی چند کیلومتر مانده است!

قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: دلم به حال این آبی گرفتار می سوزد و دستم به جایی بند نیست جز قلمم... به حالِ ساحلی که دیگر، چندان فراغ بالی ندارد...! چندان هویتی ندارد...! و تقلا می کنم از میان موجِ سنگ و سیمان و برج و باروی مالکان ساحل خوار و ویلاهای خصوصی شان برسم به دریای کاسپین!

پوزخند واقعاً اینجا واجب است... براحتی دریا را تصرف کرده اند... هرگوشه، چنگ اندازی ها بیداد می کند... غفلت ها و تقصیرها... جایی خواندم ۸۰ درصد ساحل به اسارت رفته اما بیشتر از این تعارفات است انگار طول و عرض این قصّه...

قدم می زنم و سرم جای اینکه دریای بیکرانه را سِیر کند، کشانده می شود سمت رنگ و لعاب املاکِ دستگاه های بانفوذ... و چشم می چرخانم به دوردست ها... به خاطره دریاها و ساحل های دیروز... آن زمان که حریم دریا را غارت نکرده بودند و می شد از جاده، سلام کرد به خزر...

یاد آن روزها که ساخت و سازها اینقدر وقیحانه دهن کجی نمی کرد به مسافران و بومی های معمولی... یاد آن وقت ها که حریم خصوصی، کلمه ای تحقیرشده نبود...

قدم می زنم و محوِ جزر و مدِ این بیکرانه ام... در مجاورت خرده ساحلی که برای هشتاد میلیون ایرانی غیرخاص - هنوز- باقی مانده... و به دست هایی فکر می کنم که بی گمان قصدشان در آغوش کشیدن کامل خزر است!

زمستان ۹۶ است و حالا هزاران هزار چشم به بدرقه آمده اند از بالکن ها و سوئیت های دور و نزدیک... وقتی قانون را عده ای به نفع خودشان تغییر می دهند بهتر از این که نمی شود ماجرا...!؟

ساحل گردی می کنم و در نهایت می رسم به نظارت و حراست و حمایتی که یا کم است و یا مطلوب نیست! می رسم به متولیانی که کاش - آب - آنها را با خود نبرده باشد! به تعرضات و تصرفات کامل در روز روشن... و سنگین می شوم...

می رسم به بغرنج ترین پیاده روی در حصار خودخواهی مُشتی آدمیزاد که زنجیروار به هم متصل اند و در پی چپاول انفال اند... جنگل و کوه و زمین و دریا می خورند... با اشتهایی سیری ناپذیر...

بی گمان آنها که به شمال محترم تشریف آورده اند در درکِ این دردِ وخیم با ما شریک اند اما برای آن دسته که هنوز به خزر نیامده اند آرزو می کنم کاش زمانی پا به این گستره ی نیلگون بگذارند که از بند رها شده باشد! زمانی که مثل من، با حسرت و زیرلبی نخوانند: ساحلِ آزادم آرزوست...!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.