۲۵ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۲:۵۸
کد خبر: 593246

چند ماه پیش شخصی را که سی و چند سال پیش می‌شناختمش و کار کوچکی داشت و در مؤسسه‌ای با هم کار می‌کردیم پس از مدت‌ها بیکاری و خانه نشینی آوردند و رئیس یک اداره نه چندان کل و متوسط کردند!

قدس آنلاین- چند ماه پیش شخصی را که سی و چند سال پیش می‌شناختمش و کار کوچکی داشت و در مؤسسه‌ای با هم کار می‌کردیم پس از مدت‌ها بیکاری و خانه نشینی آوردند و رئیس یک اداره نه چندان کل و متوسط کردند! و سی و چند سال پیش تازه از روستا آمده و پست کوچکی داشت از آنجا که من حسود نیستم و در این دنیای در حال دگرگونی و گذر و جابه‌جا شدن‌ها دنبال هیچ پست و مقامی نبوده و نیستم و جاه طلبی در وجودم مُرده است (از ابتدا هم بیشتر دنبال نویسندگی و کارهای فرهنگی بودم و از اداره بازی و حضور در جلسات احتراز داشتم)، شماره تلفن دفترش را گرفتم که با خوشحالی و انبساط تبریک بگویم. آخرین بار حدود ۱۴ سال پیش حال و احوالی از او پرسیده بودم و او هم خیلی اظهار خشنودی و امتنان کرده بود.

وقتی ارتباط تلفنی با دفترش برقرار شد مرد جوانی خود را رئیس دفتر معرفی کرد و پرسید چه امری دارید؟ خودم را معرفی کردم و او هم ادای احترام کرد.

- با خوشحالی گفتم ارتباط را برقرار کنید می‌خواهم چاق سلامتی کنم و حالی بپرسم او رفت و مدتی تلفن زنگ زد و بعد دوباره ارتباط با منشی برقرار شد و گفت «دارند ناهار می‌خورند. بعداً تلفن می‌کنند» گفتم: مزاحمشان نشوید، ناهارشان را میل کنند اگر وقت کردند با من تماس بگیرند.

گفت: حتماً این کار را خواهند کرد. غافل از آنکه آقا صاحب پست و مقام شده! و خودش را گم کرده بود. نه آن روز تماس گرفت و نه روزهای بعد.

معلوم شد از روزی که از روستای خود به تهران آمده و کم کم سری میان سرها درآورده کم کم جزو اشراف شده و نباید انتظار داشت جواب تلفن دوستان سابق را بدهد. مدتی گذشت، روزی دوست مشترکی که استاد دانشگاه بود به منزلم آمد و وقتی ماجرای تماس من برای تبریک و تماس نگرفتن متقابل آن شخص تازه به دوران رسیده را شنید تعجب کرد و گفت: محال است، او آدم متواضعی است. هنوز در همان خانه قدیمی جنوب شهر زندگی می‌کند. اصلاً این طور که تو تصور می‌کنی نیست. من اکنون با او تماس می‌گیرم و گله‌گذاری تو را با او در میان می‌گذارم. شماره تلفن دفترش را گرفت. باز آن منشی بادمجان دورقاب چین سرخط آمد، رفیق ما تمام مشخصات خود را گفت.

مدتی سکوت برقرار شد. طرف رفت و با جناب مدیر جزء (مدیرکل نبود اگر بود پشت بند نامش می‌آوردند) مکالمه کرد و سر خط آمد و گفت: «ناهار تناول می‌کنند، ضمناً میهمان هم دارند و گوشی را برنمی‌دارند!» طاقت نیاوردم. من در این عمر ۷۵ ساله خودم بسیاری از این مدیران محقر خودشیفته (نارسیست) را دیده‌ام که بخصوص وقتی پس از مدتی بیکاری و گوشه‌گیری به پست و مقامی می‌رسند دور برمی‌دارند و جنونشان بالا می‌گیرد. بهترین راهکار نشاندن این افراد سرجایشان است. گوشی را گرفتم و گفتم: اینجا دفتر فلان مقام دولتی است (که اتفاقاً مورد لطف و عنایت ایشان هستم و به من محبت زیادی دارد) خودشان می‌خواهند با جناب مهندس تازه به دوران رسیده صحبت بفرمایند. منشی گفت: چرا از اول نفرمودید همین الان، ارتباط تلفنی برقرار شد. جناب مدیر جزء تلفن را به دست گرفت با احترام و تعجب گفت: بفرمایید قربان، چه عجب کوچک نوازی کردید، سلام عرض می‌کنم، عرض اردات دارم چاکرم، آستان بوسم.

گفتم: من فلانی نیستم من آن کسی هستم که در دوران گمنامی و ابتدای کار خودت روزی سه چهار بار جلویم خم و راست می‌شدی. مرتب استاد استاد می‌کردی مردک، مگر اداره و سازمان دولتی رستوران است که آنجا را به میهمانخانه و هتل و استراحتگاه تبدیل کرده‌ای!؟ آخر چقدر ندید بدید و تازه به دوران رسیده! شرم و حیا نمی‌کنی دوستان و همکاران قدیمت را به جا نمی‌آوری؟ مگر کاری با تو داشتم؟ انتظاری داشتم؟ اگر وزیر و معاون و یا رئیس یک سازمان می‌شدی چه پُزی می‌دادی و چه قمپزی درمی‌کردی، خجالت بکش!

این را گفتم و گوشی را گذاشتم و برای همیشه بایگانی‌اش کردم و عطایش را به لقایش بخشیدم. به هر ترتیب آدم محترم، باشخصیت و معتبر چه در عزلت و خانه‌نشینی بیکاری و چه هنگام مسندنشینی خلق و خوی دگرگون نمی‌کند. اصطلاح «شرف المکان بالمکین» درباره آنان صدق می‌کند. آدم ناچیز خودش را گم می‌کند.

در این عمرهفتاد و چند ساله خودم آدم‌ها دیده‌ام و صحنه‌ها مشاهده کرده‌ام دوران سریرنشینی دیدم و به دنبالش عزلت را مزد او تنهایی بسیاری از گردن کلفتان را کسانی بودند خدا را بنده نبودند، روزی رسید که تنها و بیچاره و بیمناک شدند.

آدم هایی را دیدم که برای رسیدن به اتاق کارشان باید از ۱۰ سالن و اتاق می‌گذشتی و روزی رسید که مات و مبهوت از گردش زمانه روی مبل مندرسی در باغی دورافتاده لمیده پا تکان می‌دادند.

آدم‌های بزرگی را دیده‌ام که تواضع و فروتنی‌شان انسان را خجل می‌کند، دانشمندانی را دیده‌ام که چه سان صبورانه به گفته‌های دانشجویان و طلاب گوش فرا می‌دهند. در مقابل بخشدار یا شهرداری در شهری کوچک و نیمه شهر نیمه دهستان ۵۰۰۰ یا ۱۰ هزار نفری را دیده‌ام که برای خود چهار سالن انتظار ترتیب می‌دهند و مانند عین الدوله و امین السلطان و امیر بهادر جنگ رعایا را می‌پذیرند!

«نارسیسم» در ساختار بروکراسی ما بشدت رسوخ کرده است. خودشیفتگی به صورت یک بیماری مسری بر دیوان سالاری ما چیرگی یافته است.

بتازگی در یکی از سازمان‌ها ۱۵۰ پست مدیرکلی که زائد تشخیص داده شده، حذف شد، اما خواهید دید به جای آن بتدریج ۳۰۰ پست مدیرکلی جدید تأسیس خواهد شد.

به نظرم دولت باید تشکیل جلسه در ساعات اداری، «میهمان دارند» «غذا تناول می‌کنند» «امروز و فردا کردن ارباب رجوع» را به طور رسمی ممنوع و قدغن کند، اداره نه رستوران است نه محل میهمان پذیرفتن، اداره کل خصوصی نیست. این همه در و دیوار و تشریفات و اتاق منشی اول و دوم و رئیس دفتر و یساول و قراول در شأن انقلاب اسلامی نیست.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.