قدس‌آنلاین/ فرزانه غلامی: پنج شنبه سوم خرداد، میهمان زوج نویسنده ای بودم در خیابانی حوالی میدان تجریش؛ زوجی که نه خودشان که مجسمه‌هایشان به من خوشامد گفتند. نزدیکیهای میدان قدس، سمت راست خیابانی است به نام رفعت. جلوتر که بروی به خیابان پسندیده می‌رسی و بعد هم بن بست ارض. نبش کوچه، تابلوی «خانه موزه سیمین و جلال»، مقابلت سبز می‌شود. خانه‌ای در همسایگی خانه نیمایوشیج. باد و باران بهاری هم از راه رسید تا ملاقات با سیمین و جلال عطر، خاک باران خورده به خود بگیرد.

میهمانی شمعدانی و کلمه

به تاریخ سی‌ام فروردین 1329

به محض ورود به خانه مرمت شده جلال و سیمین، راهنما می‌گوید: از سمت راست بازدید را شروع کنید. همان دم در و در قابی شیشه‌ای، پالتوی سبز یمشی سیمین و روسری شبیه به طرح ترکمنش را آویزان کرده اند.

روبرویت اینفوگرافی شیشه‌ای مستطیلی، خودنمایی می‌کند؛ اینفوگرافی اتفاقات شاخص زندگی جلال و سیمین: تولدشان، ازدواجشان، اتفاقات فرهنگی زندگیشان. اینکه درکدام تاریخ کدام کتاب را نوشته‌اند و کدام محفل و کدام فضای فرهنگی و ادبی را درک کرده‌اند و البته تاریخ مرگشان.

اولین ورودی در سمت راست، اتاق نشیمن‌شان است. در و دیوار پر است از تابلوهای نقاشی که دوستان و اعضای خانواده و از جمله مادر سیمین کشیده. پرتره‌ای که آیدین آغداشلو از سیمین کشیده، بیش از سایر آثار، خودنمایی می‌کند. مبل‌های سبز یشمی‌مخملی هم که اصالت و قدمت از ظاهرشان می‌بارد، چشم نواز است و نوستالژیک.  

همان وسط ویترینی شیشه‌ای کاشته‌اند. حلقه ازدواج جلال و سیمین را که فروردین امسال، ویکتوریا خواهر سیمین به موزه اهدا کرده در همین ویترین است. دو حلقه نازک و  طلایی رنگ. سند ازدواجشان را هم همین جا می‌شود دید. صفحه‌ای که در آن تاریخ عقدشان سی ام فروردین 1329  درج شده تا دست دختر دکتر محمدعلی دانشور از خیابان ایرانشهر را در دست پسری اصالتاً طالقانی ساکن خیابان پهلوی(ولی عصر) خیابان حشمت الدوله (جمهوری) بگذارد.

اینجا حتی کتاب «آتش خاموش» هدیه شده از طرف سیمین به جلال را به عنوان یک دوست فرهنگی، دو سال قبل ازدواجشان می‌توان دید. کتاب‌هایی که از دوستان‌شان هدیه گرفته‌اند، کتاب‌هایی که خودشان نوشته‌اند، وصیتنامه‌شان و آلبوم عکس‌هایشان...

سیمین در وصیت نامه اش نوشته خواهان تبدیل این خانه به بنیاد جلال و سیمین است.

کمی‌جلوتر اتاق جلال است. انبوهی از کتاب او را محاصره کرده و مجسمه‌اش با چشمانی زنده، پشت میزی بر زمین نشسته است.

صدای گنجشک‌ها در خلوت جلال و سیمین

حیاط تقریباً کوچک و نقلی است. هر چه از گیرایی معماری و از  طراوت شمعدانی‌های چیده شده دور حوض فیروزه‌ای رنگ فواره‌دارش بگویم کم است. صدای گنجشک‌ها بهار خانه سیمین و جلال را سبزتر کرده. ایوانی مقابلت ایستاده با پله‌هایی که دو طرفش شمعدانی چیده اند.

سمت راست حیاط، آب انبار است. پله‌هایش را که پایین بروی فیلمی‌از زندگی جلال و سیمین، حشر و نشرهای فرهنگی‌، اندیشه‌شان و... را از زبان چهره‌های مختلف و بستگانشان به نمایش گذاشته‌اند. بر در و دیوار آب انبار، عکس‌ها و یادداشت‌های جلال در زمان ساخت عمارت برای سیمین که در آن زمان مقیم آمریکا بوده و خواسته او را در جریان طرح و نقشه بگذارد، به چشم می‌خورد.  

بعد از خنکا و نم آب انبار ، چند پله بالاتر، پایت به آشپزخانه باز می‌شود. ظروف خانه و وسایل برقی آشپزخانه شاید امروز، زیر خاکی باشند اما زمانی بی شک، اوج تکنولوژی روز بوده‌اند، دستگاه اوون، ماشین لباس شویی کن وود و... 

باز هم باید پله‌ها را بالا رفت تا به اتاق کار سیمین رسید. اتاق را علاوه بر یک تخت و میز و صندلی، ویترین‌هایی دربرگرفته که عینک‌های سیمین، ساعت «تیسوت»اش، لباس‌ها، چمدان، خودکارها و لیست داروهایی که هر شب و هر روز باید بخورد در آن چیده شده. سیمین آن جا یادداشتی نوشته با این مضمون که متأسفانه هر شب باید به زور دیازپام و آمی‌تریپتیلین بخوابد!

از پله‌ها که پایین بیایی در اتاق سمت چپ، سیمین ( نخستین زن داستان نویس ایرانی) روی صندلی نشسته و شالی بافتنی بر دوش انداخته. لحظه بدورد با سیمین و جلال است اما نگاه خانم خانه گویی، درود و بدرود را یک جا در خود دارد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.