۱۷ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۲:۰۰
کد خبر: 604146

قاب اول: پشت صندوق یک پیک موتوری، کلمه ای خواندم و منقلب شدم. می دانم، هرکه بخواند منقلب می شود. هرکه سواد داشته باشد و هرکه درستی ها برایش درس باشد.

قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: با دیدن کلمه ای کوچک پشت صندوق یک پیک موتوری، ناگهان جا خوردم و ذهنم زیبا شد... شاید تقدیر روزی دنیای همه را، با کلمه ای زیرورو کند... کسی چه می داند! با کلمه ای مثل "ناشنوا".

// قاب دوم:

پرنده ها روی سیم سیاه برق، ردیف نشسته اند. باران می بارد و آب از روی بال های خاکستری شان چکه چکه می کند. از روی پنجه های کوچک و نازکشان که دلِ آدم را غنج می برد.

تا امروز با صورت فکور پرنده های خیس و پرواز دسته جمعی شان به آسمان روبرو نشده بودم، با صحنه خیال انگیزی که می تواند گاهی چشم ها را تا راز پشت ابرها بالا ببرد.

/// قاب سوم:

روبروی دکه روزنامه فروشی می ایستم و به برگه ای که پشت شیشه چسبانده اند زُل می زنم؛ "جدول باطله موجود است".

به خودم می گویم چه زود و چه بی رحمانه، همه چیز دنیا کهنه می شود! ماه، سال، عمر، زیبایی، تولد و مرگ!

بی درنگ خراشی در روحم باز می شود و بیخ گلویم به سوختن می افتد. چشم های خیسم را می بندم؛ "امامزاده یحیی" نزدیک است.

//// قاب چهارم:

مرد آبدارچی، چای دَم می کند... صبح دَم می کند. ظهر دَم می کند. عصر دَم می کند. آنوقت هرروز با یک سینی استکان پُربخار، تق تق کنان اتاق ها را پشت سر می گذارد.

شب ها اما خسته می رود و جرعه جرعه از چای دَم کرده ی همسرش می نوشد. از چایی که عطرش با همه چای های دنیا فرق می کند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.