دوست داشتم این ذهنیت را عوض کنم. بگویم یک راننده می‌تواند اهل کتاب باشد. اهل مطالعه باشد، آدم باشخصیتی باشد...

کتابخانه‌ای روی داشبورد ۱۳۲!

۱۰ نوامبر ۲۰۱۷ می‌شود جمعه ۱۹ آبان ۱۳۹۶؛ اینستاگرام «آژاکتاب» در همین روز متولد شد، آن هم از یک پست درباره اینکه آژاکتاب چیست؟ منصور خانی در اولین پست اینستاگرامش نوشت: «آژاکتاب تلفیقی است از آژانس و کتاب که علاوه بر خدمات جابه‌جایی مسافر در سطح شهر، اقدام به تشویق عموم مردم به مطالعه و گسترش فرهنگ کتابخوانی می‌کند. آژا کتاب علاوه بر عرضه کتاب، اقدام به هدیه کتاب نیز می‌کند. بدین گونه که اگر دوستی کتاب یا کتاب‌هایی دارد که دیگر مورد استفاده‌اش نیست، با هماهنگی آژاکتاب تحویل گرفته می‌شود و همان کتاب‌ها در سطح شهر به علاقه‌مندان کتابخوانی به طور رایگان عرضه می‌شود. البته توصیه اکید می‌شود که پس از خواندن و مطالعه هر کتاب، آن را به فرد دیگری بدهند تا این چرخه به حرکت خود ادامه داده و افراد بیشتری از آن کتاب استفاده کنند.»

■ آژاکتاب متولد شد
قصه آژاکتاب اما از دو سال پیش از این پست آغاز شده بود، آن هم به تشویق راننده دیگری که خودش قبل از منصور خانی این کار را انجام داده بود. آنچنان که منصور خانی خودش تعریف می‌کند: «در واقع زمانی که تصمیم گرفتم با ماشینم به عنوان شغل دوم کار کنم، خودم علاقه‌مند به کتاب و کتابخوانی بودم، البته آن اوایل در ماشین کتاب نمی‌فروختم. فقط چند مجله و کتاب را که در کتابخانه‌ام اضافی بود، در ماشین می‌گذاشتم. بعد از آن خیلی اتفاقی با آقایی آشنا شدم که ایشان در ماشین‌شان کتاب می‌فروختند. وقتی شور و شوق من را دیدند، من را راهنمایی کردند و برای کارم اسم گذاشتند. بعد از آن، شکل و شمایل ماشینم کمی تغییر کرد و کتاب‌هایی به آن اضافه کردم؛ یک کتابخانه کوچک داخل ماشینم گذاشتم و به این ترتیب کار من قوت گرفت. یکی از دلایلی که من داخل ماشینم کتاب گذاشتم، این بود که خودم علاقه‌مند به کتاب خواندن بودم. هدف دوم من این بود که دوست داشتم مردم فکرشان نسبت به یک راننده تغییر پیدا کند. معمولاً مردم راننده‌ها را با نیسان آبی، ویراژ دادن، رعایت نکردن قوانین و آدم‌های داش مشتی می‌شناسند. شاید هم کسانی که در این کار بودند، نتوانستند شخصیت خوبی برای کارشان ایجاد کنند. مثلاً اگر راننده‌ای اشتباهی کند، می‌گویند راننده است دیگر، از او نمی‌شود توقعی داشت! دوست داشتم این ذهنیت را عوض کنم. بگویم یک راننده می‌تواند اهل کتاب باشد. اهل مطالعه باشد، آدم باشخصیتی باشد...» آنچه  در ادامه می‌خوانید روایت برخی از روزنوشت‌های منصور خانی است در اینستاگرام آژاکتاب.

■ خودم یک کتاب از آژاکتاب خریدم!
امروز تقریباً تا ساعت بیست و چهار مشغول جابه‌جایی مسافران عزیز بودم، اما هیچ کدوم علاقه‌ای به کتاب از خودشون بروز ندادن. حتی از مجلات رایگان هم استفاده نکردن. 
نمی‌دونم چرا بعضی‌ها در برابر کتاب نخوندن و مطالعه نکردن از خودشون مقاومت نشون میدن؟ اما من تمام تلاشمو می‌کنم تا این سد رو بشکنم. 
در ضمن برای خالی نبودن عریضه، خودم یه کتاب از آژاکتاب خریدم و مبلغشو انداختم تو قلک کتاب‌ها. خدایا شکرت.
 
■ از کتاب خوندن هم خجالت می‌کشیم!
امروز به غیر سه ساعت الباقی وقتم رو تا ساعت ۲۲ مشغول جابه جایی مسافران محترم بودم. در کل موفق شدم یک جلد از کتاب‌هایی رو که به آژاکتاب اهدا شده بود، به یکی از مسافران اهدا کنم. اما یه مورد دردناک امروز متوجه شدم و اینکه بعضی افراد دوست دارن کتاب بخونن، اما چون تا الان اینکارو نکردن تصور می‌کنن اگه از حالا بخوان اینکارو انجام بدن مورد تمسخر قرار می‌گیرن یا اینکه احساس خجالت می‌کنن. متأسفانه اونقدر بین ما و کتاب شکاف ایجاد شده که برای انجام کار درست احساس خجالت می‌کنیم. چیکار کردیم با خودمون؟

■ مسافری که پول کتاب را نداشت
امروز بعد از پایان شغل اصلی مشغول انجام شغل دوم شدم که تا ساعت بیست و دو ادامه داشت. در مجموع موفق شدم دو جلد کتاب به فروش برسونم و همچنین یک جلد کتاب و یک مجله به عنوان هدیه تقدیم مسافران محترم کنم. 
یه اتفاق جالبی که امروز برام افتاد این بود که یکی از مسافرین از عنوانِ کتابی خوشش اومد، اما هنگام پیاده شدن کتاب رو گذاشت داخل کتابخانه ماشین. من بلافاصله متوجه شدم که این مسافر عزیز پول کافی برای خرید کتاب همراهش نیست، اما کتاب رو تقدیمشون کردم و گفتم هر وقت امکانشو داشتی مبلغ کتاب رو واریز کن به کارتم. هم خیلی خوشحال شد و هم خیلی تعجب کرد از این 
اطمینان. 
البته با عنوان کردن این مطلب نخواستم خدمتتون عرض کنم که حقیر روح بزرگی دارم، چرا که رسالت آژاکتاب بر این پایه قرار داره که هموطنان به کتاب علاقه‌مند بشن. اگه حواسمون باشه خیلی وقت‌ها با گذشت و اطمینان و مهربونی به همدیگه می‌تونیم زمینه‌ساز اتفاقات خوبی در سطح جامعه باشیم.

■ این روزها افسرده می‌شوم
امروز با وجود اینکه ساعات زیادی در خدمت مسافران عزیز بودم، اما هیچ کدوم از این عزیزان نه کتابی خریدند و نه حتی هیچ‌گونه توجه‌ای به مجلات رایگان و کتاب‌های هدیه کردند. 
در برابر چنین روزهایی واقعاً باید اعتراف کنم بشدت افسرده میشم نه به این خاطر که نتونستم کتابی بفروشم، بلکه به این خاطر که واقعاً چرا باید کتاب تا به این حد مورد بی مهری قرار بگیره. 
البته از این ایام بسیار زیاد در آژاکتاب دیدم و در آینده هم خواهم دید، اما به شدت و با تمام قوا این راه را ادامه خواهم داد. 
مسئله‌ای که امروز تجربه کردم برام خیلی جالب بود. تعدادی از افراد هستند که کتابخوانند و در برابرشان تکلیفمان روشن است. تعدادی هم هستند که کلاً کتاب‌نخوانند و به هر دلیلی باز هم در برابر این افراد تکلیفمان روشن است. اما افرادی هم هستند که تا به حال کلاً بیشتر از دو سه جلد کتاب مطالعه نکردن، ولی چنان در باب مسائل مختلف اظهارنظر می‌کنند که تعجب برانگیز است. وقتی درست فکر می‌کنم، می‌فهمم این‌ها از کتاب‌نخوان‌ها هم خطرناک‌ترند!

■ کتاب‌هایی که به سیستان و بلوچستان رفت
خوشبختانه با همکاری و مشارکت دوستان گرامی، آژاکتاب موفق شد تعدادی کتاب برای دانش‌آموزان دبستان بهروز رئیسی واقع در شهرستان کنارک از توابع استان سیستان و بلوچستان جمع آوری و برای این دانش‌آموزان عزیز ارسال کنه. البته در پستی که در رابطه با این دبستان بود،عرض کردم که من نه مسئول و نه متولی چنین اموری هستم و نه حتی فرد خیری‌ام که اقدام به چنین کارهایی بکنم. صرفاً معلم عزیز این روستا پس از آشنایی با آژاکتاب خواهشی را مطرح نمودند که خوشبختانه حقیر در قالب آژاکتاب توانستم اجابت کنم. امیدوارم با حمایت شما هموطنان عزیز آژاکتاب بتونه در اینگونه زمینه‌ها هم توفیقی داشته باشه. ممنون از همه شما بزرگواران.

■ پنج کتاب فروختم، دو تا هدیه دادم
خوشبختانه دیشب بعد از تقریباً چهل و هشت ساعت سرماخوردگی شدید و همچنین ترکیدن لوله آب آشپزخانه همراه با آژاکتاب سعادت داشتم چند ساعتی در خدمت مسافران عزیز باشم. در مجموع موفق شدم پنج جلد کتاب به فروش برسونم و دو جلد کتاب هم به مسافرین عزیز هدیه بدم. خدایا شکرت. 

■ کتاب‌هایی که به یک معلم هدیه دادم!
امروز دوتا اتفاق بسیار عالی برام رخ داد. اول اینکه امروز تا ساعت بیست و یک در خدمت مسافران کتابخوان و کتابدوست بودم و در مجموع موفق شدم دو جلد کتاب به‌فروش برسونم و پنج جلد کتاب هم به مسافرها هدیه بدم. 
یکی از مسافران عزیزم معلم ریاضی بودند. ایشان کتاب «زنی با موهای قرمز» را انتخاب کردند؛ بنده هم به پاس زحماتی که برای فرزندان ما می‌کشند و همچنین به مناسبت نزدیک بودن روز معلم، نصف هزینه کتاب را از ایشان پذیرفتم و همچنین چند جلد کتاب هم خدمتشان هدیه دادم تا در کتابخانه مدرسه قرار دهند.
در فاصله‌ای که در خدمت ایشان بودم دائماً به یاد معلم کلاس چهارم دبستان خودم بودم و لحظاتی ناب و خاطره‌انگیز رو تجربه کردم. ممنونم از این معلم عزیز که اوقات خوبی رو در کنارش سپری کردم. 
خوشبختانه امسال لازم نیست به صورت شیفتی کارخونه بمونم و علاوه بر اینکه می‌تونم هر شب منزل باشم، هر روز هم ساعاتی رو در خدمت کتاب و مسافران کتابخون و کتابدوست هستم. این بزرگ‌ترین سعادت و فرصت برای من و آژاکتابه.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.