۱۹ تیر ۱۳۹۷ - ۱۱:۵۹
کد خبر: 609572

مصیبت وارده

نعمت الله سعیدی

حال معنوی خاصی داشتیم. ۲۵۰ ضرب در ۱۵ میلیون می‌شود، آپارتمانی ۳ میلیارد و ۷۵۰ میلیون تومان! در چنین محیطی، به احتمال زیاد آدم می‌تواند بدون خوردن آن نصف بربری هم زنده بماند!

مسلمان که جای خود، خدا به هیچ کافری داغ جوان ندهد! خیلی سخت است. چند روز پیش خبر رسید که پسر یکی از آشنایان فوت کرده است. مرحوم مدیر یک شرکت بود و برای اینکه زودتر به محل کارش برسد، سوار موتور شده و تصادف کرده بود. اقوام و آشنایان برای سر سلامتی به خانه پدر مرحوم رفته بودیم و مجلس شلوغ بود. با یکی از حاضران بحثمان از قیمت دلار به سیاست کشید و اینکه در حقیقت اعتراض و مشکل اصلی مردم فقر و محرومیت نیست؛ بلکه فساد و نفرت از مفسدین اقتصادی است وگرنه در بدبینانه‌ترین حالت نیز، آدم‌ها می‌توانند با همان مبلغ یارانه زنده بمانند. به شرط اینکه احساس نکنند دیگران سرشان کلاه می‌گذارند و زرنگی می‌کنند. مگر آدمیزاد چه می‌خورد؟! با نصف یک نان بربری نیز می‌توان یک روز زنده ماند. یکی از پیرمردهای مجلس گفت، کاش پدر این مرحوم نیز این 8 واحد آپارتمان 150 تا۲۵۰ متری دوبلکس را در یکی از بهترین نقاط شهر تهران نداشت، اما پسرش زنده بود! آپارتمان هایی که بالای متری ۱۰-۱۵ میلیون قیمت دارد... 
حال معنوی خاصی داشتیم. ۲۵۰ ضرب در ۱۵ میلیون می‌شود، آپارتمانی ۳ میلیارد و ۷۵۰ میلیون تومان! در چنین محیطی، به احتمال زیاد آدم می‌تواند بدون خوردن آن نصف بربری هم زنده بماند! می‌توان به جایش یک دیس حلوا خورد. یا دل به دریا زد و یک تکه دیگر کیک مشکی رنگ شکلاتی برداشت. کیک بزرگی که تلخی کاکائوی آن را قطعات کوچک موز و گردو به اعتدال رسانده بود. کاکائوی تلخ و سیاهی شبیه به همین مصیب وارده. که به انسان یادآوری می‌کرد: بد نگوییم به مرگ...مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک هاست...
تعداد آدم هایی که لحظه به لحظه وارد مجلس می‌شدند، زیاد بود. از بزرگی برخی تاج گل‌ها می‌شد بزرگی این مصیبت وارده را بخوبی درک کرد! اما تعداد آدم‌هایی که خارج می‌شدند به نسبت کم بود. چون طول می‌کشید کارگران با انواع و اقسام معنویات موجود در مجلس از میهمانان پذیرایی کنند. به پیشنهاد (بلکه التماس) یکی از دوستان قدیمی بنده، که دبیر بازنشسته آموزش و پرورش بود، بنا شد تاج گل‌ها را در همان پارکینگ تحویل بدهند، تا جا برای نشستن مردم باز شود. چون خود او وقتی وارد شد، کلی گشت که جایی پیدا کند و بنشیند. در سمتی که ما نشسته بودیم، مجلس تقریباً تبدیل به بنگاه معاملات ملکی شده بود! بیشتر حاضران، قیمت زمین و خانه می‌دادند و می‌پرسیدند. یکی دو نفر نیز خطاب به بنده داشتند مقدمات بحث مفاسد اقتصادی را می‌چیدند و اینکه چقدر اوضاع خراب است...
اما من داشتم به این فکر می‌کردم که اگر یک متر از این خانه مال من بود، آن را روی پول پیش اجاره خانه امسال خود می‌گذاشتم، یا سمت خودمان یک آپارتمان نقلی می‌خریدم؟ که ناگهان احساس کردم مجلس برای چند ثانیه ساکت... و سپس اکثریت با صدای همهمه‌ای خفیف، نیم خیز شدند. انگار از وسط مجلس چیزی به عظمت تانک ذوالفقار و ناو جماران عبور می‌کرد! یا گویی یک نهنگ عنبر داخل موج جمعیت به سمت صاحب عزا پیش می‌رود! و حاضران متواضعانه برایش به سمت صدر مجلس راه باز می‌کنند. آدم‌های کله گنده مختلفی ممکن بود با اهالی این خانه حشر و نشر داشته باشند. اما نزول اجلال آقای ر-ع موضوع دیگری بود! کسی که دو سوم عمرش را در زندان‌ها سپری می‌کرد. کسی که از جوانی با فروش سیگار قاچاق وارد دنیای بیزینس شده بود و وقتی از اولین دوره زندان خود آزاد شد، سه هکتار زمین را تقسیم کرد و با سندهای جعلی به مردم فروخت. و چون تعداد شاکیان زیاد بود، در نهایت صاحبان زمین حاضر شدند یک سوم از پول زمین‌ها را بگیرند و از آن صرف نظر کنند. اما آقای ر-ع معتقد بود، پولی که داده، چهار برابر قیمت قبلی همین زمین‌ها بوده است! که البته با نبوغ شخصی ایشان مسکونی شده و قیمت پیدا کرده بود! از همین دوره بود که آقای ر-ع همه کاری از دستش برمی‌آمد؛ غیر از امضا کردن چک خودش... 
دوست معلم من از همان جلوی در ورودی دستشویی زل زده بوده به جناب ر-ع؛ و من خیره به او. نگران دیسک کمرش بودم و اینکه آیا اسپری آسمش را همراه دارد یا نه؟ همان دیسک و آسمی که باعث شد با دو سال زودتر بازنشسته شدنش موافقت کنند. 
اطرافیان من حالا شروع کرده بودند به ذکر نمونه‌های مختلفی از دزدی‌ها و اختلاس‌ها و مفاسد و نمونه هایی که خودشان با چشم خودشان شاهدش بوده اند! و هرکس تلاش می‌کرد داستانش از نفر قبلی اسفناک‌تر باشد. مثل همیشه، نظرشان این بود که اوضاع خیلی خراب است! خاک این کشور را به قطر می‌فروشند و آب آن را به کویت. در کل به هیچ چیز رحم نمی‌کنند. بنده نیز بنابر رعایت حال مجلس و عجله‌ای که برای رفتن داشتم، متلک‌های پراکنده را تحمل می‌کردم و بحث سیاسی را کش ندادیم. چون وقتی فهمیدم پیرمرد قبلی، قیمت خرید چند سال پیش این خانه را داده، که امروز شاید ۷ تا ۸ برابر شده، در کل وارد جهان خلأ کوآنتومی و خلسه شدم! و ترجیح دادم در پاسخ به چرایی این همه مفاسد و دزدی، فقط یک موز از میز مقابل بردارم...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.