۲۴ تیر ۱۳۹۷ - ۱۲:۳۹
کد خبر: 610208

آیا او واقعاً خواستار مشروطه بود؟ آیا مخالفتش با استبداد جدی و قاطعانه بود؟ فردی که متهم به دریافت رشوه و مخالفت با نهضت تنباکو می‌شود چطور می‌تواند پس از مدتی از بنیانگذاران مبارزه با استبداد و مشروطه خواهی شود؟

به اندازه برخی از رویدادهای تاریخ معاصر، زندگی، فعالیت‌ها و موضع گیری‌های آیت الله «سید عبدالله بهبهانی»، پر از فراز و فرود و نقاط تاریک و روشن است. اگر از جمله خوانندگان رویدادهای تاریخی باشید، سایه روشن‌های پیرامون شخصیت این مجتهد دوران مشروطیت گاه می‌تواند شما را دچار حیرت و سرگشتگی کند. در برخی از صفحات تاریخ او را روحانی سنتی و طرفدار اصولی می‌یابید که با صاحب منصبان درباری و مخالفان مشروطه خواهی رفت و آمد دارد و چند صفحه بعدتر، با عالمی طرف هستید که وسط چالش‌ها و بحران‌های اجتماعی - سیاسی روز حاضر است، برای مشروطه خواهی می‌جنگد و در عین حال به جریان‌هایی دل بسته است که دل خوشی از مشروطه مشروعه و اسلام و مسلمانی ندارند! البته این‌ها قضاوت ما درباره «سید عبدالله بهبهانی» نیست، بلکه روایت‌های مختلف و گاه متضادی است که تحلیلگران و تاریخ‌نویسان مختلف نوشته‌اند. بنابراین شگفت زده نشوید اگر در ادامه خواندید که ترور او در 24 تیرماه سال 1289 با اشاره «تقی زاده» صورت گرفت. سیاستمداری که گفته بود: اگر آقا سید عبدالله نبود، مشروطیت هم نبود!

به تهران نیا!
10 ماه قبل، وقتی تازه تصمیم گرفته بود از تبعید به تهران برگردد، شاگردش «محمد مهدی شریف کاشانی» برایش نامه نوشت: «... به تهران برنگردید... اینجا با زمانی که آن را ترک کردید، متفاوت است...». «سید عبدالله» اما باور نکرد. باورکردنی هم نبود که به قول خودش «فُکُل و کراواتی»‌های تازه به دوران رسیده برایش خط و نشان کشیده باشند. باور نکرد و برگشت تا با وجود استقبال با شکوهی که از او شد، چند ماه بعد، وقتی از زور گرمای شامگاه 24 تیرماه 1289 با خانواده به پشت بام خانه‌اش پناه برده بود، چهار تروریست مسلح سراغش بیایند و جلوی چشم زن و فرزند او را به گلوله ببندند! تروریست‌ها گریختند و مثلاً شناخته نشدند. اما با کشته شدن «سید عبدالله» اوضاع سیاسی هم انگار ورق خورد و سرنوشت مشروطه و مشروطه‌خواهی به دست افراطیون، فراماسون‌ها و هم‌پیاله‌های «تقی زاده» افتاد. 

وارث جایگاه پدر
جد بزرگش را «سید عبدالله بلادی بحرانی» می‌دانند که اهل یکی از روستاهای بحرین بود و بعدها فرزندانش به ایران مهاجرت کرده بودند. پدرش « سید اسماعیل» اما در شهر بهبهان به دنیا آمده، در همین شهر دروس دینی را خوانده و سپس به نجف رفته و پس از نشستن پای درس استادانی چون «شیخ مرتضی انصاری و شیخ حسن آل کاشف الغطا» مجتهد شده و به درخواست ناصرالدین شاه به تهران آمده است. «سید اسماعیل بهبهانی» در تهران مقلدانی داشته و به تدریس و امامت جماعت مشغول بوده است. سوژه گزارش امروز - سید عبدالله بهبهانی - اما متولد و تحصیلکرده نجف است که پس از رسیدن به اجتهاد به تهران می‌آید و وارث مناصب دینی و جایگاه اجتماعی پدر می‌شود. سایت «ویکی شیعه» درباره‌اش می‌نویسد: «به نظر برخی، با اینکه سید عبدالله، هم‌ردیف علمای بزرگ تهران نبود، مناسبات نزدیک او با اولیای دولت سبب ورود به امور سیاسی شد و در ردیف علمای تراز اول قرار گرفت... در مقابل برخی نیز بر مراتب علمی او از جمله تألیف 25 رساله فقهی تأکید کرده‌اند».

 مخالفت با تحریم تنباکو
با اینکه از جمله علمایی است که نامش در فهرست مخالفان استبداد قاجاریه دیده می‌شود، اما در ماجرای تحریم تنباکو با دیگر علما و مجتهدان همراهی نمی‌کند! برخی منابع تاریخی نوشته‌اند: «آیت الله بهبهانی در مجلس دوم میان علمای تهران و درباریان در حضور روحانیون و دعوت شدگان سیگار کشید و حرمت تحریم را شکست و در پاسخ اعتراض چند نفر از روحانیون با صراحت گفت من مجتهدم و به تکالیف شرعی خود آشنا می‌باشم... صریحآً فتوا داد که قرارداد انحصار توتون و تنباکو مفید است و استعمال توتون و تنباکو هم منع شرعی ندارد». 

 دو دلیل
منابع دیگر تاریخی هم هستند که معتقدند مخالفت «سید عبدالله» با تحریم تنباکو به دو دلیل بود. اول اینکه وی به انحصار داخلی تنباکو اعتراض داشت و جلسه دوم میان علما و درباریان زمانی برگزار شد که این انحصار داخلی لغو شده بود؛ بنابراین وی انحصار خارجی را دلیل موجهی برای تحریم نمی‌دانست. دوم اینکه معتقد بود فسخ کل قرارداد، خسارت مالی زیادی را متوجه دولت و مردم ایران می‌ کند. 
البته برخی‌ها نوشته اند: « بهبهانی روابط نزدیکی با امین‌السلطان صدراعظم برقرارکرده بود و نیز تمایلاتی به مسئولان انگلیس و سیاست‌های آن کشور داشت که نباید تأثیرگذاری این روابط و تمایلات را در مواضع بهبهانی نادیده گرفت، اما مشکل می توان در بررسی مواضع وی در جنبش تحریم تنباکو، این روابط و مناسبات را برجسته کرده، عامل اصلی و عمده تلقی کنیم».

 ماجرای اخراج مسیو«نوز»
مخالفتش با تحریم تنباکو برای مدتی از محبوبیت او میان مردم کاست. حتی شایعاتی علیه او به جریان افتاد که بابت این مخالفت از انگلیسی‌ها رشوه گرفته است. از طرف دیگر روابط نزدیکش با امین السلطان سبب شده بود بسیاری از دعاوی دولتی عمدتاً به بهبهانی ارجاع شود و همین مسئله به تثبیت وضع اجتماعی و منزلت سیاسی و حتی تقویت بنیه مالی وی کمک کند. پس از استعفای «امین السلطان» ورق بر می‌گردد و جانشین او یعنی « عین الدوله» تلاش می‌کند با اختلاف افکنی میان علمای آن زمان تهران، سید عبدالله بهبهانی را منزوی و خانه نشین کند. مبارزه و مخالفت آشکار « سید عبدالله» با استبداد نیز از همین زمان آغاز می‌شود. پس از انتشار عکس تمسخر آمیزی در لباس روحانیت از «مسیو نوز» بلژیکی که وزیر کل گمرکات ایران است، « سید عبدالله» منبر می‌رود و خواستار تنبیه و اخراج « نوز» می‌شود. از میان روحانیون بنام آن روز، تنها «سید محمد طباطبایی» همراه و هم پیمان او می‌شود. این همراهی و هم پیمانی آن قدر مهم و تأثیرگذار است که از نگاه تاریخ‌نویسان معاصر، نقطه آغاز جنبش مشروطه به حساب می‌آید.

 مرا بزنید
آیا او واقعاً خواستار مشروطه بود؟ آیا مخالفتش با استبداد جدی و قاطعانه بود؟ فردی که متهم به دریافت رشوه و مخالفت با نهضت تنباکو می‌شود چطور می‌تواند پس از مدتی از بنیانگذاران مبارزه با استبداد و مشروطه خواهی شود؟ پاسخ برخی از این پرسش‌ها را شاید بتوان در سخنان «موسی حقانی» یافت: « در ابتدای جریان مشروطه مرحوم آیت‌الله بهبهانی با انگیزه شخصی وارد نهضت مشروطه شد و از سید محمد طباطبایی دعوت کرد تا همراهی کند. طباطبایی به شرطی پذیرفت با بهبهانی همکاری کند که مسئله شخصی را کنار بگذارد... این مسئله شخصی البته در آینده به محاق رفت و محدود کردن استبداد، به هدف محوری آیت الله بهبهانی تبدیل شد... زمانی که عین‌الدوله دستور داد که به مسجد شاه حمله ‌کنند همه فرار می‌کنند، تنها آیت‌الله بهبهانی است که می‌ایستد و سینه خودش را عریان می‌کند و به سربازان نهیب می‌زند که اگر می‌خواهید کسی را تیر بزنید، نخست به سینه من تیر بزنید...این مسئله تاریخی نشان می‌دهد که بعید است فردی به خاطر مسائل شخصی چنین واکنشی از خود نشان دهد...».

 اصل دوم قانون اساسی
او که با نامه نگاری، سبب شده علمای نجف نیز به حمایت از مشروطه بپردازند، در دوران استبداد صغیر، دستگیر می‌شود و «محمد علی شاه» او را تبعید می‌کند. البته پیش از آن از هیچ گونه تحقیر و توهینی در حقش مضایقه نمی‌کند! شاید توصیه اطرافیان و وحشت از جایگاه او میان مردم سبب می‌شود از کشتنش صرف نظر کنند. بازگشت عالم مشروطه خواه به تهران اگرچه با استقبال پرشور مردم همراه است، اما طیف روشنفکران و تندروهای مجلس شورای ملی، با او سر ناسازگاری می‌گذارند. «موسی حقانی» درباره دور اول مبارزات مشروطه خواهی و پیش از به توپ بسته شدن مجلس می‌گوید: «سید عبدالله در واقع میان جریان افراطی مشروطه خواهی و استبداد گیر کرده بود... بعد از صدور فرمان مشروطه آیت‌الله بهبهانی و طباطبایی سعی کردند موضع میانه‌ای اتخاذ کنند. حتی خوشبینی آیت‌الله بهبهانی و سید محمد طباطبایی به جریان غربگرا در دعوای غرب‌گراهای تحول خواه با شیخ فضل‌الله نوری هم تأثیر گذاشت. همچنین رابطه شیخ با سیدین را سردتر کرد، اما این سخن به این معنی نیست که سیدین از جریان غربگرا تبعیت محض داشتند... آن‌ها قصد داشتند تا با ورود به مجلس بتوانند اصل دوم قانون اساسی که نظارت فقیه بر قوانین شورای نگهبان است را اجرا کنند». 

 میدان خالی
دربازگشت از تبعید هر چند سمت رسمی در مجلس نداشت، اما نفوذش در مجلس و محافل سیاسی آشکار بود. در مجلس دوم، اعتدالی‌ها بیشتر از بهبهانی تبعیت می‌کردند و دموکرات‌ها در مخالفت با او خواستار تدوین قوانین عرفی و کنار گذاشتن قوانین شرع بودند.دموکرات‌ها توی بوق و کرنا کرده بودند که بهبهانی نفوذ خود را برتر از مشروطه می‌داند و مجلس را تضعیف می‌کند. دست آخر و بر سر همین اختلاف، نقشه ترور او را کشیدند.«کسروی» در کتاب تاریخ هجده ساله آذربایجان می‌نویسد: «هرچند نام تک تک قاتلان دانسته نشد ولی بی‌گمان از دسته حیدرعمو اغلی بودند و این خون ریزی را با دستور تقی زاده کردند... چنانکه سپس دانسته شد یکی از ایشان، رجب نام سرابی بود که از قفقاز آمده بود...». 
 با ترور سید عبدالله بهبهانی در واقع بازوی فکری اعتدالیون مشروطه و با کشتن ستارخان، بازوی نظامی‌ مشروطه خواهان میانه رو قطع شد تا میدان سیاست به دست تندروهایی بیفتد که سر در آخور فراماسونری داشتند. 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.