۲۷ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۲:۳۷
کد خبر: 615034

مشکلات پایان ناپذیر ارتباطات تلفن‌های همراه را همه ما در زندگی روزمره، احساس می‌کنیم. خبرنگار قدس آنلاین در مازندران در یادداشت خود به همین موضوع پرداخته است. بخوانیم:

دستکش به دست و پُرخنده - وسط آشپزخانه - نشیمن را زیرنظر گرفته‌ام ... مبهوت آقای همسرم ... که باز سینه خیز خودش را می‌رساند تا میزغذاخوری همانطور که دعادعا می‌کند سیگنال‌های ضعیف گوشی‌اش نپرد...

تا مکالمه کننده آنور خط نگوید صدا واضح نیست و مجبور نشود این بار روی دو زانو خودش را بکشاند تا کاناپه، میان کوسن‌های رنگی و عاجزانه بپرسد: حالا چی؟ میاد صدام جناب؟ خوب شده؟

که دقیقاً همین قصه پیش می‌آید و خنده از روی استیصالم تا سکانس بعدی، بند نمی‌آید.

آنجا که حکایت جابجا شدن میلیمتری ست. و سرویس دهی شبکه، بازی درمی‌آورد و  برای تقویت آنتن موبایل، باید آقای همسر خیز بردارد و سنگر بگیرد کنار پنجره و همان جمله تکراری را چندباره ادا کند: الووو ... دارید صدامو؟ جابجا شدم، وضعیت چطوره؟

که این دفعه ارتباط کلا قطع می شود و بوق آزاد، قدم رنجه می‌کند روی سلسله اعصاب و مرد برافروخته خانه، بدوبیراه گویان می‌گوید: تو رو خدا ببین... تو آمازونیم مگه؟ هفت تا تماس... نمی‌فهمم... گوشی که روشنه، رو صداست، فلشش هم که کردم، چرا پیامک تماس بی پاسخ می آد آخه؟

نمی‌روم سر وقت ظرف‌ها... می‌ایستم به تماشای باقی فیلم... می‌خواهم بگویم قاب گوشی‌ات را خارج کن که می‌بینم پیش دستی شده... می‌گردم دلیلی پیدا کنم که پای دکل و اپراتور را نکشم وسط که می‌گویم: شارژت، فوله؟ که با تکانِ سر، جواب می دهد بله.

که می‌بینم مثل همیشه می‌رود سمت تک پنجره ناجی خانه تا فاصله‌اش را به برج آنتن دهی کم کند. بیرون را چک می‌کنم. هوا مساعد است؛ نه برفی، نه بارانی، نه رعدوبرقی! گوشی هم که تازه نفس است! درخت و کوه و برج هم که الحمدالله پیدا نمی‌شود دوروبرمان! پس مقصر این عذاب مضحک شبانه روزی کیست؟

گیجم بین رفتن سراغ سینک نشسته ها یا ماندن کنار همسر آویزان از پنجره ، که زوزه یکی دو مشت ناقابل به دیوار می پیچد توی واحدمان... به گمانمان سیگنال واحد بغلی بدجنس تر از مال ماست و دسی بلش ۱۲۰- باشد انگار.

آقای همسر، تقریباً نیم تا خارج از پنجره است که به امواج متصل بشود و من در فکر دلبستگی حیرت‌انگیزی که خطوط ایرانسل و همراه اول و رایتل برای خودشان دست و پا کرده‌اند!!!

که می بینم فیلم مان پایان بندی محشری می‌گیرد به خودش وقتی آنطرف خیابان، آینه خودمان را سیر می‌کنم... آقایی را که نصفش توی پیاده روست که ردوبدل سیگنالش اتفاق بیفتد و خانومی را که برخلاف دستکش‌های لیمویی من، با یک جفت نارنجی در قاب ایستاده است.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.