«فهیم دشتی» که بشدت زخمی شده بود، بعدها گفت: بمب توی کمربند انفجاری خبرنگار بود... خودش را هم تکه تکه کرد... شیر پنجشیر همان دقایق اول به شهادت رسیده بود...

گروه سیاسی قدس آنلاین _ مجید تربت زاده: مِه تابستانی پنجشیر، آن‌قدر سنگین بود که بالگردها را زمینگیر کرد. اگر مِه نمی‌بود، بالگرد می‌پرید و «احمد» را با خودش می‌برد. آن وقت شاید مصاحبه با خبرنگارها لغو می‌شد... شاید به وقت دیگری موکول می‌شد... شاید ماجرا جور دیگری پیش می‌رفت... «صدیقه» توی اتاق بود که صدای «احمد» را از باغ شنید: پری...پری گُل! دختر «خواجه تاج الدین» به چشم فرمانده جهادی آن‌قدر زیبا آمده بود که از اول زندگی همیشه پری گل صدایش می‌زد.

■ فصل انگورها
«صدیقه» از پنجره به بیرون خم شد، پیش از او «احمد» سرش را بالا گرفته و منتظر مانده بود. می‌دانست وقتی صدا بزند: پری! چند ثانیه بعد همسرش توی قاب پنجره پیدایش می‌شود... حتی لبخندش را پیشاپیش و قبل از آنکه نگاه شادمان و پر از خنده «پری» بپاشد توی صورتش، زده بود... نگذاشت حیرت «پری» از بازگشت بی خبرش، طولانی شود: «مِه خیلی زیاد بود...نمی شد رفت... فردا از اینجا می‌رویم... دوربین را بردار با بچه‌ها بیا پایین...». آن روز عصر لابه‌لای عطر درختان سیب به خانواده فرمانده جهادی خیلی خوش گذشت... شب وقتی انگورهای شیرین و آبدار «سنگونه» را، خوشه به خوشه تمام کردند، «احمد» باز هم انگور خواست که: «شاید آخرین باری باشد از این انگور می‌خورم»! اخم و حیرت خانواده را که دید با خونسردی اضافه کرد: «وقتی از بهاالدین برگردم، فصل انگورها تمام شده...»!

■ شهریورها
آغاز و پایان زندگی «شیر دره پنجشیر» به آخرین ماه تابستان گره خورده است. «احمد شاه مسعود» ۱۱ شهریور سال ۱۳۳۲ در روستای «جنگلک» پنجشیر به دنیا آمد. پدرش «دوست محمد خان» فرزند یکی از صاحب منصبان دوره شاه «امان الله خان» بود و به همین سبب اجازه پیدا کرده بود در دانشکده افسری تحصیل کند. مادرش هم از خانواده سرشناس و تحصیلکرده پنجشیر و همسر دوم «دوست محمد» به حساب می‌آمد که در شکمِ سوم، «احمد» را به دنیا آورده بود. همزمان با دوران کودکی «احمد» شاید به اقتضای شغل پدر، خانواده به کابل رفته و در دامنه کوه «ده افغانان» ساکن شده بودند. تحصیلات ابتدایی خود را در کابل آغاز کرد و تحصیلات متوسطه را در هرات و سرانجام در کابل ادامه داد.

■ کمربند پدر
شهامت و زیر بار زور نرفتن را هم از همان دوران کودکی و نوجوانی با خودش داشت. پدر برای تکمیل تحصیلات دینی پسرها، ملّایی را مأمور کرد که هر روز در خانه به آن‌ها درس بدهد. معلم خصوصی بیش از حد سنتی و سختگیر بود. بدتر از اخم‌های باز نشدنی اش، ترکه‌ای بود که عادت داشت هر روز با بهانه یا بی‌بهانه از آن استفاده کند. آن‌قدر که یک روز «احمد» برادر بزرگ‌تر را صدا زد: «یحیی جان... ملّا کتک را از حد گذرانده... جان به لبمان کرده... من حسابش را می‌رسم» یحیی با احتیاط گفت: پدر تنبیه‌مان می‌کند...آن را چه می‌کنی؟ «احمد» با خنده گفت: «کتک پدر، از چوب بی‌رحم و هر روزه ملّا که بهتر است... یک بار کمربند می‌خوریم و تمام»... بعد هم توی چشم‌های ملّای چوب به دست نگاه کرد و گفت: شما چنین و چنانید... ما با شما درس نمی‌خوانیم... بفرمایید... در را هم پشت سرش محکم به هم زد و عصر، صدایش زیر ضربه‌های کمربند پدر در نیامد!

■ هنرمندی که فرمانده شد
مردم دنیا و حتی خیلی از افغانستانی‌ها «احمد شاه مسعود» را به خاطر سال‌ها جهاد و جنگیدنش، قهرمان ملی می‌دانند. این نگاه اگرچه مبتنی بر واقعیت است اما در برگیرنده همه واقعیت‌های شخصیت او نیست؛ یعنی اگر «احمد شاه مسعود» را به میدان جنگ و بعد هم سیاست محدود کنیم و فقط از دلاوری‌ها و حماسه هایی که در «پنجشیر» خلق کرد یاد کنیم به ابعاد فرهنگی شخصیت او، هنرمندی، سجایای اخلاقی و ویژگی‌های انسانی دیگرش، کم لطفی کرده‌ایم. ماهنامه «شاهد یاران» در شماره ۶۵ و ۶۶ درباره جوانی او می‌نویسد: «در دوران جوانی به مطالعه علاقه داشت و با نوشته های بزرگان ادب فارسی چون سعدی و حافظ آشنا شد... به نقاشی نیز علاقه پیدا کرد و در این رشته پیشرفت هم کرد، چنانکه یکی از تابلوهای او به نمایشگاهی در ایران فرستاده شد... تفسیر و قرائت قرآن را نزد مولوی سید یعقوب هاشمی امام مسجد کارته پروان که رئیس دارالحفاظ کابل نیز بود به طور منظم می خواند... در پایان مرحله دبیرستان تصمیم گرفت تحصیلات دانشگاهی را در دانشکده افسری ادامه دهد، ولی پدر با تصمیم او مخالفت کرد و او را به رفتن به فرانسه در چارچوب بورسیه تحصیلی تشویق کرد... مسعود نپذیرفت و سرانجام بر خلاف میل باطنی خود در رشته مهندسی دانشکده پلی‌تکنیک کابل مشغول به تحصیل شد».

■ سیاست ممنوع!
بچه مسلمان اهل پنجشیر، برای تحصیل جایی را انتخاب کرده بود که در واقع کانون ترویج افکار کمونیستی در افغانستان به شمار می‌آمد. با این همه «احمد» در چنین فضایی، اگرچه خیلی وارد مقولات سیاسی نمی‌شود اما سفت و سخت به مسلمانی و انجام واجباتش مقید است و البته انگشت نمای دانشجویان مارکسیست! در خاطرات آن دوره‌اش نوشته است: «بار اول، در دانشگاه با اخوانی‌ها سر خوردم. در صنف اول چون شوق زیادی به تعلیم داشتم و از جانبی دقیقاً اخوانی‌ها را شناسایی نکرده بودم و بخصوص توصیه یک برادر را که بارها به من می گفت که در دوره تحصیل نباید دنبال مسائل سیاسی بگردم و بهتر است اول خوب مطالعه کنم و بعد موضع سیاسی‌ام را مشخص کنم، سبب شد تا با اینکه نمازهایم را قضا نمی کردم و سخت ضد کمونیسم بودم، یک مرتبه به اخوانی‌ها خیلی نزدیک نشوم... در اواخر صنف اول و اوایل صنف دوم تقریباً اخوانی شده بودم، ولی شوق لیسانس و دکتری گرفتن و تحصیلات عالی داشتن مرا نمی گذاشت که به کلی در کارهای سیاسی غرق شوم...».

■ کودتا یا قیام؟
با این همه سیاست گریزی، چندی بعد و با کودتای «داوود خان» در سال ۱۳۵۲، او احتیاط را کنار می‌گذارد و در آشنایی با «حبیب الرحمن» رئیس شاخه جوانان نهضت اسلامی افغانستان، وارد مبارزات انقلابی می‌شود. از این مرحله به بعد، «احمد» ۲۰ ساله عضو فعال و بلکه فرمانده بخشی از عملیات انقلابی است که قرار است علیه دولت «داوود خان» دست به اقدام نظامی بزنند و قدرت را به دست بگیرند. اقدام یا کودتای نخست علیه دولت مرکزی لو می‌رود و بسیاری از رهبران آن دستگیر می‌شوند و «احمد» ابتدا به پنجشیر و مدتی بعد به پاکستان می‌گریزد. اقدام دوم دو سال بعد انجام می‌شود. حامی کودتا پاکستانی‌ها هستند و مجری اصلی آن «گلبدین حکمتیار». نخستین تجربه فرماندهی نظامی «احمد شاه مسعود» مربوط به همین دوره است که موفق می‌شود در منطقه پنجشیر در مدت یک ساعت همه مراکز دولتی را بدون خون ریزی در دست بگیرد. اما کودتا در کابل شکست می‌خورد، نیروهای دولتی به سمت پنجشیر هجوم می‌آورند، همه جا شایعه می‌شود که انقلابی‌ها، شورشیان پاکستانی هستند، عده‌ای از افراد «مسعود» به دست مردم کشته می‌شوند و او عقب می‌نشیند. نتیجه اقدام دوم، باز هم فرار و زندگی مخفیانه و همچنین اختلاف عمیق او با «حکمتیار» است.

■ شکست ارتش سرخ
وقوع کودتای کمونیستی سال ۱۳۵۷، در واقع آغاز دورانی است که «مسعود» به عنوان فرمانده جهادی منطقه پنجشیر شناخته می‌شود. او ابتدا رهبری گروه‌های کوچک چریکی را به عهده می‌گیرد و یک سال بعد گروه‌های منظم‌تر و آموزش دیده‌تر را برای جنگ با دولت وابسته به «شوروی» آماده می‌کند. بین سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۴ مجموعه حملاتی از سوی ارتش سرخ شوروی و ارتش افغانستان به پنجشیر انجام می‌شود که به «جنگ‌های پنجشیر» معروف می‌شوند. در جنگ اول و دوم برای تحت فشار قرار دادن «مسعود» و چریک‌هایش، ارتش سرخ به کشتار وسیع و فجیع مردم محلی دست می‌زند اما در نهایت به پیروزی دست پیدا نمی‌کند. روس‌ها اگرچه در حمله‌های سوم و چهارم، به دره پنجشیر می‌رسند اما دستشان به چریک‌های مجاهدین که در ارتفاعات اطراف موضع گرفته‌اند، نمی‌رسد و با دادن تلفات مجبور به ترک منطقه می‌شوند. حمله پنجم هوایی است و با کمک ۶۰ فروند هواپیما و ۲۰۰ بالگرد، پنجشیر بمباران می‌شود. البته عملیات از قبل لو رفته و «مسعود» همه ساکنان منطقه را به نقاط امن کوچ داده است. از حمله ششم به بعد نیروهای دولتی و روس‌ها تاکتیک‌های متنوع و تجهیزات جدید را برای قلع و قمع مجاهدین به کار می‌گیرند. هوش و تفکر نظامی، اوج زیرکی و قدرت فرماندهی «مسعود» را در همین زمان می‌توان دید که ضمن تجهیز نیروهایش به سلاح‌های سنگین، آن‌ها را به دسته‌های مختلف چریکی با عملکردهای خاص خود تقسیم کرده و امان ارتش سرخ را بریده است. انجام ۹ عملیات بزرگ توسط ارتش ابر قدرت شرقی، حاصلی جز شکست و تلفات سنگین ندارد. «احمد شاه مسعود» موفق شده علاوه بر ساماندهی ۱۳ هزار مجاهد افغانستانی، شورای نظامی «نظار» را راه بیندازد که بر عملیات نظامی ۱۳۰ فرمانده ارشد مجاهدین در هفت ولایت شمالی افغانستان نظارت می‌کند و اختلاف‌های قومی و قبیله‌ای میان افغانستانی‌ها را نیز به اتحاد و همدلی علیه دشمن تبدیل می‌کند.

■ امروز باید بروم
پری... امروز باید بروم... این را گفت و زیر نگاه نگران همسرش که در تراس ایستاده بود، پله‌ها را پایین رفت... روی هر پله بر می‌گشت و «پری» را می‌پایید... نگاه آخر جوری بود که یعنی: نگران نباش... از پله‌ها نمی‌افتم... خبرنگارهای عرب ۹ روز فقط پیله وزارت خارجه شده بودند تا مجوز مصاحبه را بگیرند... بعد هم با چند جور توصیه نامه و سفارش، خدا می‌داند چطور خودشان را به فرمانده مجاهدین رسانده بودند... فیلمبردار دوربین را روی سه پایه تنظیم کرد... میکروفن  را نصب کرد... خبرنگار دیگر داشت سؤال‌ها را برای «احمد شاه مسعود» می‌خواند... «فهیم دشتی» - خبرنگار افغانستانی- هم خودش را رساند و داشت دوربینش را آماده می‌کرد که صدای انفجار برخاست... دود، خاک و خون به هم پیچیدند... می‌گفتند بمب را توی دوربین کار گذاشته بودند. «فهیم دشتی» که بشدت زخمی شده بود، بعدها گفت: بمب توی کمربند انفجاری خبرنگار بود... خودش را هم تکه تکه کرد... شیر پنجشیر همان دقایق اول به شهادت رسیده بود... خبرش را چند روزی دیرتر اعلام کردند... ماجرا وقتی پیچیده‌تر شد که دو روز بعد حمله ۱۱ سپتامبر رخ داد... آیا قاتلان «مسعود» القاعده و بن لادن بودند؟ حرف و حدیث‌ها درباره عامل اصلی شهادتش حتی هنوز هم ادامه دارد... برخی‌ها از هماهنگی سرویس‌های جاسوسی غرب با طالبان می‌گویند... برخی دستور مستقیم «بن لادن» را مطرح می‌کنند... شاهدان عینی از دست داشتن برخی سیاستمداران افغانستانی حرف می‌زنند و انگشت اتهام گاهی به سمت برخی از نزدیکان و یاران او نیز گرفته می‌شود.  

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.