یک بانوی خیّر، با روایت چهل سال کمک خود به نیازمندان گفت: هر جا و هر کسی که به کمک احتیاج داشته باشد، اگر تشخیص بدهم که نیازمند واقعی است، در حد توانم کمک می‌کنم.

اینجا ماهیگیری یاد می‌دهیم/ خدا خودش گره‌ها را باز می‌کند

گروه اجتماعی قدس آنلاین/ عباسعلی سپاهی یونسی: خیلی‌ها فکر می‌کنند برای این که بتوانیم به دیگران کمک کنیم باید حتماً ثروتمند باشیم، اما این اعتقاد درست نیست. چون در این سال‌ها با آدم‌هایی برخورد داشته‌ام که اگر چه مال و منال فراوانی ندارند، اما داشتن قلبی بزرگ سبب شده دست به کارهای بزرگی بزنند و گره‌های زیادی از کلاف سردرگم نیازمندان باز کنند.

فاطمه حسینی تهرانی یکی از این افراد است. او ۴۰ سالی می‌شود که به روش خاص خود به نیازمندان کمک می‌کند، آن هم با کمک خانواده‌اش که همیشه در کارهای خیر در کنار او هستند. در ادامه روایت او از این ۴۰ سال را در گفتگو با خبرنگار قدس آنلاین می خوانید:

همه چیز از کودکی شروع شد

خیلی از آدم‌هایی که به سمت کار خیر می‌روند، در خانه‌ای زندگی و رشد کرده‌اند که یکی از اعضای آن اهل کار خیر بوده است. وقتی پدرم فوت کرد، ما فهمیدیم خانواده‌هایی تحت پوشش ایشان بودند و پدرم به آن‌ها کمک می‌کرده است. علت این که بعد از پدرم این موضوع را فهمیدیم هم این بود که قدیمی‌ها می‌گفتند اگر کاری خیری می‌کنی این دستت از آن دستت باخبر نشود.

یادم هست در قدیم وقتی ماه رمضان می‌شد، مادرم آب حوضی، گاریچی، کنده‌شکن و... را برای افطار دعوت می‌کرد و به همان صورتی که از فامیلمان پذیرایی می‌کرد، از این آدم‌ها هم پذیرایی می‌کرد. مادرم همیشه این را یادآوری می‌کرد که خدا را شکر کنیم که به ما نعمت داده تا بتوانیم از کسی پذیرایی کنیم.

همه این چیزها در حالی اتفاق می‌افتاد که ما یک خانواده معمولی بودیم. وقتی آدم با این مسائل از کودکی روبه‌رو شود، در وجودش ته‌نشین می‌شود. من غیر از مشهد در شهرهای دیگری هم زندگی کرده‌ام و همان‌جا هم سعی می‌کردم به سهم خودم به دیگران کمک کنم.

خبری که دختر خاله‌ام داد

سال ۱۳۵۹ بود. یک روز دختر خاله‌ام که معلم بود، از دانش‌آموزانش در یکی از مناطق محروم مشهد گفت که با دمپایی‌های کهنه به مدرسه رفته بودند و بعضی از آن‌ها از گرسنگی ضعف کرده بودند. بعد از شنیدن چیزهایی که دختر خاله‌ام گفت، خیلی ناراحت شدم. فکر کردم چه می‌توان کرد؟ تصمیم گرفتم به سهم خودم کمکی کنم.

آن زمان تولیدی و فروشگاه لباس داشتم. جنگ شده بود و وضع مردم هم بد بود. از طرفی مادرم فلج شده بود و باید خودم او را تر و خشک می‌کردم و کارهای مربوط به خانواده و بچه‌های خودم هم بود. با این همه، بعضی شب‌ها تا دیر وقت در تولیدی‌ام می‌ماندم و با کمک خواهر شوهرم برای بچه‌های نیازمند مدارس لباس می‌دوختم. آن وضعیت سبب شد که کارم بیشتر شود؛ کاری که تا امروز هم ادامه داشته است.

برای کمک کردن مرز قائل نیستم

هر جا و هر کسی که به کمک احتیاج داشته باشد، اگر تشخیص بدهم که نیازمند واقعی است، در حد توانم کمک می‌کنم. 

اگر طرف یک میلیون خواسته باشد و من ۱۰۰ هزار تومان داشته باشم، همان ۱۰۰هزار تومان را کمک می‌کنم. نمی‌گویم من که یک میلیون تومان ندارم، پس کمک نمی‌کنم. اعتقادم این است که در هر دقیقه در این دنیای بزرگ هزاران کار خیر انجام می‌شود که من خبر نمی‌شوم، ولی وقتی به من مراجعه‌ای می‌شود، یعنی من برای انجام آن کار خیر دعوت شده‌ام و این برایم ارزشمند است.

یادم هست ۱۰ سال قبل به شمال رفته بودم. دوستی که آنجا دارم، برایم از زنی روستایی گفت که بیماری قند داشت و انگشت‌هایش را به خاطر بیماری‌اش از دست داده بود. دوستم از من خواست به او کمکی بکنم. با هم به دیدنش رفتیم.

بعد از بازدید از خانه‌اش متوجه شدیم که توالت ندارد و باید از توالت همسایه که صد متری از خانه‌اش دور است، استفاده کند. همانجا تصمیم گرفتم برایش کاری بکنم و خلاصه با کمک یکی از اقوام که در آلمان زندگی می‌کند، بیرون از فضای خانه‌اش حمام و توالت ساختیم.

آن بنده خدا یکی دو ماه بعد فوت کرد، اما آن حمام و توالت شد عام‌المنفعه. برای من مهم نیست کجای دنیا از من کمک خواسته‌اند. من در حد توانم به دیگران کمک می‌کنم. در کمک کردن هم برایم رنگ و نژاد و چیزهایی از این قبیل مهم نیست. مهم این است که ما باید به نیازمندان واقعی در حد توانمان کمک کنیم. گاهی مثلاً در جشن یک گروه خیریه می‌شوم مسئول گرفتن کارت‌های دعوت و این یعنی این که به سهم خودمان باید قدمی برداریم.

 مادرم گفت: از خدا بخواه که خودش گره‌ها را باز کند

یک بار به زنده‌یاد مادرم گفتم: مادر! من که می‌توانم ببخشم. چرا خدا به من بیشتر نمی‌دهد تا بتوانم به نیازمندان بیشتری کمک کنم؟ مادرم گفت: دعا کن خدا به خود آدم‌های نیازمند بدهد تا به تو احتیاج نداشته باشند. از همان زمان دعایم این شد که مریض و نیازمندی وجود نداشته باشد یا حداقل کم شود.

دلم می‌خواهد این حرکت بعد از رفتن من هم ادامه داشته باشد و این را به دخترم هم گفته‌ام. وقتی که در خیریه بازارچه برگزار می‌کنیم، فرزندانم و دو سه نفر از مددجویانی که با ما در ارتباط هستند، به ما کمک می‌کنند. دلم می‌خواهد بچه‌هایم وقتی که من نیستم هم بتوانند همین مسیر را ادامه بدهند.

الان سن من بالا رفته است. زمانی بسته‌های مواد غذایی آماده می‌کردیم، اما حالا این توانایی را ندارم. برای همین به خیریه‌ها و جاهایی که می‌شناسم و مطمئن هستم کمک می‌کنم تا خود آن‌ها این کارها را انجام دهند. مهم برای من این است که ما هم در کار خیر شریک باشیم. حتی در قالب برگزاری بازارچه‌ها سعی می‌کنم به نوه‌هایم هم یاد بدهم که از همان کودکی به سمت کارهای خیر بروند.

ترشی مشکل‌گشا

طریقه ارتباط گیری مددجویان با من به این شکل است که آن‌ها درباره خیریه ما می‌شنوند و به من مراجعه می‌کنند یا کسی آن‌ها را معرفی می‌کند و بعد از تحقیقات به این نتیجه می‌رسم که باید به آن‌ها کمک کنیم. مثلاً من دوستی دارم که در شمال زندگی می‌کند. یک بار که به شمال رفته بودم، گفت با خانمی در قطار آشنا شده است که کارش آماده کردن سبزی و ترشی و این جور چیزهاست.

از من خواست که با او آشنا بشوم. خلاصه با آن خانم تماس گرفتیم و از ما خواست به خانه‌اش برویم. وقتی که رفتم و سبزی‌ها و دیگر محصولاتش را از نزدیک دیدم، از سبزی‌های آماده قرمه سبزی‌اش خریدم و از آن روز تا حالا که ۶ سال می‌شود من به طور مرتب از این خانم سبزی می‌خرم و از این بابت خوشحالم. چون می‌توانم به کسی کمک کنم که دارد برای خانواده‌اش کار می‌کند.

الحمدلله آن خانم که آن زمان تولیدش در حد کم بود، در حال حاضر چند کارگر هم برای خودش دارد. دوستم در شمال آدم‌هایی را به من معرفی کرده است که هر کدام محصولی تولید می‌کنند. مثلاً رب انار، خلال پوست پرتقال، رب نارنج، ترشی و چیزهایی از این نوع. وقتی به موردی برمی‌خوریم که می‌تواند محصولی تولید کند، پولش را می‌دهیم و محصول تولید می‌شود و به نفع محرومان و نیازمندان به فروش می‌رسد.

در شروع کار تولید لباس داشتم و از شهرهای مختلف محصولات دستباف و سنتی را می‌خریدم و به مشهد می‌آوردم و می‌فروختم. سود آن را هم صددرصد به نیازمندان اختصاص می‌دادم، اما از یک زمان به بعد متوجه شدم که مردم مثل سابق این چیزها را نمی‌خرند و باید رویه را عوض کنم.

به نظرم رسید که یک جشنواره غذا برگزار کنیم. یادم هست در آن برنامه که هشت سال قبل برگزار شد، ساعت ۹ صبح در خیریه را باز کردیم و ساعت یک ظهر دیگر از محصولات خبری نبود و همه چیز تمام شده بود. این شروع خوبی برای دوره جدید بود و از همان هشت سال قبل کار ما به سمت غذا و محصولات غذایی سوق پیدا کرد.

همه تلاش من در این سال‌ها این است که مددجویانی که با خیریه در ارتباط هستند، در قبال کاری که انجام می‌دهند، پولی دریافت کنند و به قول معروف سعی کرده‌ام به جای ماهی دادن به مددجویان ماهیگیری یاد بدهم.

 رب‌هایی که برکت کرد

سال قبل به ذهنم رسید که در فصل برداشت گوجه، رب درست کنیم و بفروشیم. برای همین ۵۰۰ کیلو گوجه خریدیم. چون تجربه اول ما بود، خیلی اذیت شدیم، اما خوشبختانه در بازارچه‌ای که برگزار کرده بودیم، همه شیشه‌های ربی که آماده کرده بودیم، فروش رفت و خیلی‌ها دوباره برای خرید رب اعلام آمادگی کردند.

برای همین دوباره ۵۰۰ کیلو گوجه خریدیم. خوشبختانه خانم خیری پیدا شد که شوهرش کشاورز است و گفت هر چه قدر گوجه لازم داریم در اختیار ما قرار می‌دهد. این پیشنهاد خیلی خوبی بود، اما باید ابزار کار را هم می‌داشتیم. برای همین به آشنایی که در آلمان زندگی می‌کند، موضوع را گفتم.

گفتم که با این حرکت می‌توانیم‌ فروش خوبی داشته باشیم و ایشان هم لطف کرد و قبول کرد. درست کردن رب یک هفته‌ای طول کشید، اما بالاخره توانستیم سه تن گوجه را تبدیل به رب کنیم که کیفیت خیلی خوبی هم داشت.
 
 ماجرای آن خریدار

از نظر من خداست که به آدم توان کمک کردن می‌دهد. حتماً شما هم آدم‌هایی را می‌شناسید که وضع مالی بسیار خوبی دارند، اما دل کمک کردن ندارند. چند وقت قبل یکی از خانم‌های آشنا گفت که شماره من را به خانمی داده است که وضع مالی خیلی خوبی دارند و قرار است از محصولات من بخرد.

آن خانم با ما تماس گرفت و خواست که برایش از یکی از محصولات بفرستم. چیزی را که خواسته بود ارسال کردم، اما آن بنده خدا تماس گرفت و از قیمت شکایت کرد. نظرش این بود که قیمت بالاست. من برایش از هزینه‌ای که شده بود گفتم و از این که سود این محصولات صد درصد برای نیازمندان هزینه می‌شود و به خود من هیچ چیزی نمی‌رسد.

گفتم با خرید این محصولات ما در یک کار خیر شرکت می‌کنیم، اما آن خانم قانع نشد. برای همین خواستم تا جنس را برگرداند و او هم همین کار را کرد. نکته جالب برایم در این میان این بود که آن خانم یکی دو هفته بعد از دنیا رفت و من با خودم فکر کردم با آن همه ثروت از این دنیا چه چیزی با خودش غیر از یک کفن برد. 

البته آدم‌های مهربانی هم هستند که ۲۰۰ هزار تومان از ما خرید می‌کنند ولی مبلغ خیلی بیشتری پرداخت می‌کنند، چون می‌دانند پول قرار است برای نیازمندان هزینه شود.

 موقعیت‌هایی که دوستشان دارم

زمان‌هایی بوده که در جایی قرار گرفته‌ام که اصلاً قرار نبود آن جا باشم. مثلاً سرویس گرفته‌ام و مسیری را می‌روم، اما به خاطر ترافیک زیاد راننده راهش را کج می‌کند تا از ترافیک خلاص بشویم و در مسیر مثلاً بچه‌های روزنامه فروش یا خانم‌هایی را می‌بینم که در فضای سبز کار می‌کنند.

آن وقت پیاده می‌شوم تا کمکشان کنم. من صدها بار در این موقعیت‌ها قرار گرفته‌ام، چون خودم دوست داشته‌ام. مثلاً من به داروخانه یا بیمارستان که می‌روم، حواسم هست که اگر کسی کمکی نیاز داشت به اندازه توانم کمک کنم.

گاهی باید خودمان را جای دیگرانی بگذاریم که به کمک نیاز دارند و بی‌تفاوت از کنار آن‌ها نگذریم. درآمد من حقوق بازنشستگی شوهرم است و کمکی که بچه‌ها می‌کنند. از این نظر خانواده‌ای با درآمد متوسط به پایین هستیم، ولی من قلبم و کارم برای نیازمندان است.

من پولدار نیستم که از پولداری‌ام برای افراد نیازمند استفاده کنم، اما می‌توانم از جسمم و از مغزم و وقت و ارتباطاتم برای دیگران استفاده کنم. سال دیگر ۵۰ سال می‌شود که یک زندگی مشترک داریم. یک آپارتمان معمولی داریم و زندگی‌ای ساده و معمولی.

 مردم می‌بینند پولشان کجا هزینه می‌شود

اعتماد مردم به من از آن جا به وجود می‌آید ‌که آن‌هایی که کمک می‌کنند، می‌بینند که پول‌ها کجا و چگونه هزینه می‌شود. وقتی که می‌بینند با این سن و سال کار می‌کنم، اعتماد می‌کنند. قبلاً همه کارهایی که انجام می‌دادم شامل درست کردن مواد غذایی در خانه انجام می‌شد و این خیلی برای خانواده و خودم سخت بود، اما در حال حاضر خوشبختانه مکانی داریم و برای همین دستمان بازتر است.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.