به فرانسوی‌ها گفتم یک سر ناخن خاک ایران را به کل کشورتان نمی‌دهم.

موسیقی بلوچستان نباید با رفتن من از بین برود

به گزارش خبرنگار فرهنگی قدس‌آنلاین/ مسعود نبی‌دوست: درِ سبزِ رنگ و رو رفته با لکه‌هایی که از لابه‌لایشان پوسته زنگ‌زده‌ای پیداست... درست در میانه کوچه نسبتاً عریضی که هر چه می‌رویم به میانه‌اش نمی‌رسیم... سه چهار عابر از میان عابران معدودی که در دمای ۵۰وخرده‌ای درجه‌ای «بمپور» به کوچه زده‌اند، روبه پشت سرشان اشاره می‌کنند... جابه‌جا درخت‌های نخل از وسط حیاط‌ها یا کنار جوی کوچه قد راست کرده‌اند تا تنها سایه‌های ظهر گرم بلوچستان را روی زمین بسازند... اینجا معروف‌ترین کوچه بمپور و شاید تمام بلوچستان است؛ کوچه‌ای که توریست‌های زیادی را به خود دیده؛ چشم‌آبی‌های موبوری که می‌آیند تا ولو ساعتی هم شده کنار زنگ «دونلیِ» شیرمحمد اسپندار بنشینند. همچون ما که ساعتی را در داغ‌ترین روزهای بلوچستان پای دونلی‌اش نشستیم تا گفت وگویمان با او از وسط خرماپزان بمپور تا خنکای روز تولد معروف ترین نوازنده بلوچ لای برگه‌های سفرمان به نم باشد. 

 این خانه هم ترک برداشته

زِل گرما تیغ کشیده وسط حیاطی که همه‌ جای آن خاک پاکوبِ رفت و آمد این سال‌هاست، بی‌آنکه بگذارد سبزی‌ای بی‌گزندِ او از دل خاک سربرآورد. این طرف و آن طرف حیاط اما تک اتاق‌های کوچکی است که با روی هم چیدن بلوکه‌های سیمانی پا گرفته‌اند. اولین اتاق سمت راست، نشیمن شیرمحمد است؛ چهار دیواری بی‌رنگ و بی‌بزک و دوزک، بدون طاقچه‌ای حتی یا فرش پر رنگ و لعابی که توی چشم بزند. خانه‌ قبلی‌اش را آنچنان که می‌گویند سیل بمپور سال‌ها پیش برده و حالا نصیبش از دنیا همین چهاردیواری است. شیرمحمد گوشه همین چهاردیواری به متکایی پشت زده، بی‌آنکه دیگر جانِ به پیشواز آمدن داشته باشد. این است که تنها ما را به «وش‌آتک» گفتنی خوشامد می‌گوید. ما هم دو برِ رویش را می‌بوسیم و می‌نشینیم روبه رویش. می‌گوید: اولین خانه من حصیری بود. از حصیر آمد و آمد و آمد تا به گِل رسید، از گِل به آجر خالی و حالا هم به گچ. حالا که دیگر همین گچ‌ها هم ترک کرده... برای من اما همین خوب است. آخر من روی چهار تا حصیر پشت ریگی با ۱۰ تا گوسفند زندگی کرده‌ام. دیگر نه مدرسه‌ای، نه سوادی، نه آسفالتی... هیچ چیز. اصلاً ماشین هم نبود. ماشین چه بود؟ مردم ماشین می‌دیدند، فرار می‌کردند که این چه بلایی است! ولی آب بود. شناسنامه که آوردند ما فرار کردیم توی همین رودخانه بمپور. آن وقت تا سینه‌مان آب داشت. وقتی که می‌خواستند از رودخانه رد شوند چهار نفر دست به دست هم می‌دادند که آب نبردشان. حالا همان رودخانه خشک خشک است. خشک... اصلاً تویش خانه ساخته‌اند... چاه هم که زدیم، آبش شور و تلخ... هی برو تهران، برو مشهد دونلی بزن و روی همین زمین خرج کن، چاه بزن... این‌قدر شور و تلخ که اگر کسی شب از آبش بخورد، صبح کور می‌شود... همین زمین آن موقع‌ها کشت و زراعت بود. حالا اما همین‌جا دو هکتار زمین دارم، ولی یک پیاز از این زمین اگر برداشتیم، حراممان...

شیرمحمد سر درددلش باز شده. غصه‌اش می‌شود که این سال‌ها کسی سراغش را نمی‌گیرد. نمی‌داند دیگر باید چه کار می‌کرده که نکرده. می‌گوید: «هشت هفته تهران ماندم. گوشه به گوشه‌اش برنامه داشتم. حالا ۱۰ سال است که تهران رفته که رفته... اصلاً نمی‌دانیم هست یا نیست... می‌گویند که هنوز سر جایش است... ما که خبر نداریم...»

قدس‌آنلاین: آن‌طور که شنیده‌ایم دونلی‌نوازی را از دوران کودکی شروع کرده‌اید. حدوداً از چه سالی به سراغ آن رفتید؟

اسپندار: شش، هفت ساله که بودم، گله‌داری می‌کردم. پدرم ۸۰تا، ۱۰۰تا گوسفند داشت. همان‌جا هم نی‌نوازی را یاد گرفتم. آن وقت در بمپور نی‌نواز زیاد بود، ولی همان وقت که من نی می‌زدم کسی حریف من نبود. بزرگ تر که شدم هوش و حواس خوبی برای درس داشتم. این بود که می‌خواستند که از طرف دولت من را ببرند زاهدان که درس بخوانم. ولی اینجا همه از قزاق‌ها می‌ترسیدند. پدرم هم ترس داشت که دوباره من را برنگردانند. برای همین شباشب رفتیم کراچی. من را بردند که آب‌ها از آسیاب بیفتد. پدرم خیلی زود برگشت، ولی من ماندم پیش عمویم که کراچی زندگی می‌کرد.

قدس‌آنلاین: و تا کی در کراچی بودید؟

اسپندار: وقتی می‌رفتیم این‌قدر کوچک بودم که پدرم من را پشت کرده بود. وقتی برگشتم که بچه‌ام بغلم بود.

 قدس‌آنلاین: و دونلی‌نوازی را همانجا یاد گرفتید؟

اسپندار: دونلی نوازی آن موقع در پاکستان مرسوم بود. من همان زمان در یک مراسم عروسی با جُمل شاه که یکی از نوازنده‌های مشهور دونلی بود، آشنا شدم. از همان زمان هم عشق این ساز در من به وجود آمد. همان‌جا هم پیش جمل‌شاه رفتم و از او درخواست کردم که دونلی‌اش را بدهد تا من هم بزنم. جمل‌شاه گفت: «من هندو هستم و تو مسلمانی، نمی‌توانم دونلی‌ام را به تو بدهم.» من هم گریه کردم و به پایش افتادم تا دونلی‌اش را به من بدهد. آخر هم کمک کرد تا دونلی‌ای برای خودم تهیه کنم. 

 قدس‌آنلاین: چقدر طول کشید تا نواختن دونلی را یاد بگیرید؟

اسپندار: من نواختن نی را بلد بودم. ولی دونلی زدن کار سختی بود و نفسگیری‌اش فن خاصی داشت، ولی من همان‌جا با نگاه کردن به دستان جمل‌شاه آن را یاد گرفتم. یادم هست برای اولین بار که دونلی را دستم گرفتم، جلوی جمل‌شاه شروع به زدن کردم. جمل‌شاه هم که تعجب کرده بود، پرسید: تو از کجا زدن دونلی را یاد گرفتی؟ گفتم: از هیچ جا، خودم یاد گرفتم. بعد هم گفت: «واقعاً خوب می‌زنی و روزی با این دونلی مشهور می‌شوی.»

 قدس‌آنلاین: یعنی در همان پاکستان که زادگاه این ساز است، باز هم کار شما را پسندیدند.

اسپندار: مرکز نی‌نوازان یکی از شهرهای استان سند است. همان وقت هم هر موقع مسابقه برگزار می‌شد، از من هم دعوت می‌کردند که در جمع نوازندگان دونلی باشم. در هر مسابقه وقتی که همه نوازندگان نی می‌زدند، من می‌توانستم کارهای آن ها را دوباره بزنم، ولی آن ها نمی‌توانستند کار من را انجام بدهند. برای همین من در هر مسابقه به عنوان برنده انتخاب می‌شدم. آخر هم روزی نوازندگان دونلی اعتراض کردند که اگر شما از اسپندار دعوت کردید، پس دیگر از ما دعوت نکنید!

 قدس‌آنلاین: وقتی آمدید ایران چطور؟ کارتان آن‌طور که می‌خواستید دیده شد؟

اسپندار: وقتی آمدم ایران در کل بلوچستان دونلی‌نواز نبود. تک‌نواز ولی زیاد بودند. من هم که مرتب دونلی می‌زدم، پشت سرم گفته بودند فلانی شب و روز خواب ندارد، در جوانی فکرش خراب شده و دائماً نی می‌زند. من هم می‌گفتم چون نی‌نوازی را دوست دارم این کار را انجام می‌دهم. همان موقع زن کدخدا مریض شده بود و من را بردند که برایش نی بزنم. تا برایش نی زدم، حالش بهتر شد. این بود که در منطقه من را کم‌کم شناختند. بعد هم که کم‌کم به رادیو و جشن‌ها دعوت شدم و برای خودم نامی دست و پا کردم. 

قدس‌آنلاین: و سفرهای متعددی هم برای اجراهای هنری داشتید. درست است؟

اسپندار: بله. در همه این سال‌ها من را به عنوان سفیر هنر به کشورهای زیادی می‌بردند. پرو، اکوادور، هلند، فرانسه و کلاً ۳۷ تا کشور را برای اجرا رفته‌ام. 

 قدس‌آنلاین: گفته می‌شود در فرانسه به شما پیشنهاد اقامت دائم داده شده است.

اسپندار: بله. فرانسه که بودم در کاخ الیزه اجرا داشتم. همان‌جا هم لوح تقدیر و دکترای موسیقی محلی به من دادند. بعد هم از من خواستند که همان‌جا بمانم. حتی گفتند که ما زن و بچه‌ات را هم می‌آوریم همین‌جا، هزینه زندگی‌تان هم بر عهده دولت فرانسه. 

 قدس‌آنلاین: و چرا قبول نکردید؟

اسپندار: گفتم: «من یک سر ناخن خاک ایران را به همه فرانسه نمی‌دهم.» من مال این آب و خاکم. دوست دارم در زمین خودم باشم. حتی وقتی که بمپور سیل آمده بود، گفتند خانه‌ای در ایرانشهر به تو می‌دهیم. گفتم: نمی‌خواهم. من باید سر زمین خودم باشم. حالا بیایم و بروم فرانسه؟ گفتند خانه و ماشین هم به تو می‌دهیم، ولی غربت چه فرقی می‌کند؟ چه با خانه و ماشین، چه بی‌ خانه و ماشین. بعد هم دوباره آمدند. حتی سال ۶۰ هم گروهی را فرستادند که قراردادی ببندیم و برای مدتی بروم فرانسه، ولی قبول نکردم.

 قدس‌آنلاین: حالا هم پشیمان نیستید؟

اسپندار: نه. فقط خواسته‌ام که مردم را از من دریغ نکنند. فقط همین. البته کم‌کم همان احوالپرسی ساده را هم از ما نمی‌کنند. با خودم می‌گویم شاید یادشان رفته که من همان شیرمحمدی هستم که سال‌ها پیش در کلمبیا و هلند و فرانسه و ایتالیا و مالزی و خیلی جاهای دیگر روی صحنه می‌رفتم. 
البته فقط هم من نیستم. خیلی‌ها هستند. بلوچستان که هنرمند کم ندارد؛ اما شما دیده‌ایدشان؟ هنرشان را شنیده‌اید. نشنیده‌اید دیگر. خب این حق‌کشی است. چرا نباید ما بتوانیم کار کنیم؟ بی‌هنریم؟ برای این دیار نیستیم؟ ما که از کسی پولی نمی‌خواهیم. خدا روزی ما را داده. فقیر بوده‌ایم، اما در زندگی‌ام نمانده‌ایم.

 قدس‌آنلاین: وقتی دونلی نمی‌زنید، چه می‌کنید؟

اسپندار: هیچ. چه کنم؟ در خانه‌ام افتاده‌ام. فقط مگر من هستم؟‌ خیلی‌ها هستند که مردند. دستشان از دنیا کوتاه شد. خیلی‌ها هم هستند که در همان فقر و بی‌پولی زندگی می‌کنند. من اگر پول می‌خواستم، اگر زندگی خوب می‌خواستم که حالا اینجا نبودم، زندگی‌ام این طور نبود. گفتم که، فقط می‌خواهم مردم را از من دریغ نکنند. همین. این هنر بمیرد، ما هم مرده‌ایم.

در سیستان و بلوچستان دست‌کم ۶۰نوازنده دونلی وجود دارد

نوازندگانی در سایه شیرمحمد

دونلی (دونئی) را در این سال‌ها بیشتر به نام شیرمحمد می‌شناسند؛ ساز بادی کمیابی که از دو نی تشکیل شده که در اصطلاح محلی به مذکر و مؤنث یا نرو ماده معروف است. با این وجود اما ریشه واقعی این ساز متفاوت هندوستان و پاکستان است و هنوز هم که هنوز است چوب آن از همین کشورها تأمین می‌شود. در سیستان و بلوچستان هم به روایت برخی آمارها دست‌کم ۶۰دونلی نواز وجود دارد، اما با این وجود همچنان همه آن‌ها در سایه نام شیرمحمد اسپندار نام و هنرشان نامکشوف باقی مانده است. شیرمحمد درباره این ساز می‌گوید: «در این ساز نی راست با هفت سوراخ نغمه اصلی را می‌زند و نی چپ با هشت سوراخ واخوان است. زدن دونلی کار سختی است و با وجود قدمت آن هنوز تعداد معدودی از هنرمندان بلوچ قادر به اجرای آن هستند.

شیرمحمد از آدم‌هایی که حواسشان به فرهنگ نیست، گلایه دارد

خیلی از نغمه‌های بلوچ از بین رفته است

شیرمحمد مانند خیلی دیگر از بزرگان موسیقی محلی سر حرفش که باز شود، یکی در میانِ سخنش گلایه است. گلایه از این سال‌هایی که همه آمده‌اند و حواسشان به او نبوده، به خودش، به ذوقش، به معیشتش و ...: «در این سال‌ها خیلی وقت‌ها مردم از من دریغ شدند. من گم شدم، خیلی سال‌ها. هی آمدند، فیلم گرفتند... ضبط کردند... ایرانی و خارجی. محال است کسی بیاید چابهار و نیاید خانه‌ من. از آن طرف دنیا می‌کوبند و می‌آیند که من را ببینند. هی دعوتم کردند این‌طرف و آن طرف. گاهی ساز زدم... اما دوباره گم شدند. هروقت خواستند، من بودم، اما من که می‌خواستم کسی نبود. شما جز چند نفر، چه کسی را می‌شناسید موسیقی بلوچ برایش مهم باشد. نیست. اصلاً نمی‌دانند نی چیست؟ ‌موسیقی بلوچ چیست؟‌ چرا باید ما که می‌میربم، دونلی هم بمیرد؟‌ خب کسی که من را می‌بیند؛ چرا باید دلش بخواهد دونلی بزند؟ برای چه؟ نمی‌زند دیگر. از آن قدیم‌ها تا الان خیلی از نغمه‌های بلوچ از بین رفته است. برای همیشه فراموش شده است؛ بقیه‌اش هم می رود دیگر.»

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • علی ۲۲:۳۹ - ۱۳۹۷/۰۷/۱۸
    0 0
    به فرانسوی‌ها گفتم یک سر ناخن خاک ایران را به کل کشورتان نمی‌دهم.ماشاالله