شاعر و پژوهشگر ادبی کشورمان گفت: ما نمی‌گوییم شما چون شراب می‌خوری شعرت را نمی‌خوانیم، شما می‌گویی چون شاعر نمازخوان است، شعرش را نمی‌خوانیم؟! در جناح دینی، رأفت دینی سبب شده شخصیت را از شعر جدا کنند اما در آن جناح نمی‌خواهند باور کنند که در این سو اتفاق‌هایی افتاده است. 

شعر در ایران مثل فوتبال در برزیل است/ در جناح دینی، رأفت دینی سبب شده شخصیت را از شعر جدا کنند

گروه فرهنگی قدس‌آنلاین/ آرش شفاعی: پنجشنبه‌ای که گذشت، مرتضی امیری اسفندقه شاعر و پژوهشگر ادبی وارد پنجاه و سومین سال زندگی‌اش شد. یک روز بارانی میهمان خانه این شاعر شدیم تا با او از شعر و زندگی شاعرانه‌اش بگوییم. گفت‌وگویی که با ذهن سرشار از شعر او، رنگی از شعر شاعران گرفت و از جوادیه تهران شروع شد و به خانه شعر و ادبیات ایران در مجموعه اراضی عباس آباد رسید. این گفت و گوی مفصل را با هم بخوانیم:

 متولد چه سالی و اهل کجا هستید؟
 متولد 1345 در محله جوادیه تهران هستم.

 سرانجام ما نفهمیدیم شما تهرانی هستید، خراسانی هستید یا کرمانی؟!
گفت «همه جای ایران سرای من است» ولی من اصالتم اسفندقه‌ای است. پدرم اصالتاً از اسفندقه جیرفت است و مادرم فرزند جرقوییه شهرضای اصفهان. همسرم و وصله زندگی‌ام ترک است و حالا حساب کن دیگر کجایی هستم! ولی مشهد مرا از کودکی دیده است، از خردسالی، از لحظه‌های کال و کامه. من اهل هرجا باشم و نااهل هر کجا، روحم خراسانی است. من واقعاً در خراسان رشد کردم و کعبه شعر و شعور من آنجاست و نخستین تجربه‌های من در زندگی به خراسان برمی‌گردد و من دنیا و عقبی را در آنجا فهمیدم. نخستین کشف‌های من در زندگی به خراسان برمی‌گردد.

 نخستین کشف‌ها کی به شعر تبدیل شد؟
 تو خودت شاعر هستی و بهتر می‌دانی که بهتر است به جای شاعر، بگویم معلم چرا که در سرزمین بیدل، صائب، مولوی، حافظ، سعدی، اخوان، شاملو، فروغ، شفیعی کدکنی، قیصر و... سخت است دم از شاعری زدن. شاعر در ایران همواره خواهد بود. بعد از هرشاعری، شاعر بزرگی می‌آید و باز بعد از شاعران بزرگ، شاعران بزرگ‌تر می‌آیند. شاعر با هر شعر متولد می‌شود و نمی‌توان تاریخ تقویمی ‌برایش در نظر گرفت. شاعری که اکنون غزل گفته است، اکنون متولد شده است، متولد کی؟ امروز! و فردا اگر باز غزلی دیگر گفت، باز متولد می‌شود، به دنیا می‌آید و یا بهتر است بگوییم از دنیا می‌رود تا دنیای تازه‌تری را تماشا کند.

 اصلاً چه می‌شود که بعضی‌ها شاعر می‌شوند؟
این «چه می‌شود» اولش اصلاً معلوم نیست؛ مثل مرگ قو نیست که خودش مرگ خودش را تشخیص می‌دهد و از قافله عقب می‌کشد و «در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب/ که خود در میان غزل‌ها بمیرد». معلوم نیست ولی پنهان پنهان پنهان هم نیست. مشترک مورد نظر در دسترس نمی‌باشد اما پیام دریافت می‌شود و با تو تماس گرفته می‌شود. متوجه نیستی که کی گریبانت را می‌گیرد. می‌بینی امروز چه باران خوب دل‌انگیزی در تهران می‌آید و این باران باید شعر شود، شاعر باید این همه هجوم و حمله را ترجمه کند ولی نمی‌شود چرا که باران رازش را با شاعر در میان نمی‌گذارد. 

 در صحبتتان اسامی‌ شاعران زیادی را آوردید. کسی که شما را از دور بشناسد با خودش می‌گوید این نام‌ها با هم تناقض دارند. چطور می‌شود یک نفر شیفته شاملو باشد و شیفته بیدل هم باشد؟
هر اهل قلمی ‌یک شخصیت خودش دارد و یکی اثرش. گاهی می‌شود کسی خودش شخصیت دارد اما شعرش بی شخصیت است یا شعرش شخصیت دارد ولی خودش بی شخصیت است یا اینکه هردو شخصیت دارند یا بی شخصیتند. بسیاری از شعرهای شاملو شخصیت دارند؛ شعر «نازلی»‌اش بسیار خوب است؛ شعر «گر بدین‌سان زیست باید پاک، گر بدین‌سان زیست باید پست...» اصلاً ورود به عالم ایمان شاعرانه دارد. وقتی می‌گوید «من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه/ یادگاری بر تراز بی بقای خاک»؛ «تراز بی بقای خاک» ترجمه نیمایی «کل من علیها فان» است، اصلاً خود همین شعر ترجمه بامدادی «هیهات مناالذله» است.

شاعر یک شخصیت ملون دارد، از این رنگ به آن رنگ می‌شود تا برسد به آن سوی «الاالذین آمنوا»؛ به نظرمن بسیاری از شعرهای شاملو توانسته‌اند به آن سوی «الا» برسند. این شأن را نمی‌شود نادیده بگیری. گروهی با شاملو مشکل دارند چرا که شخصیتی بازیگوش و شیطان داشت. انگشت در سوراخ می‌کرد تا عقرب بگزدش، باز دوباره دست می‌کرد تا بگزدش. با عقاید، مذاهب، اعتقادات و خیلی چیزهای دیگر بازی می‌کرد، این شخصیتش بود اما خالص شعرش با اعتقادات و باورهای مردم زیاد بازی نکرده است.

شعر شاملو را باید از شخصیتش جدا کرد. خداوند آدمیزاد را عاقبت بخیر کند. فردوسی را در قبرستان مسلمانان دفن نکردند چرا که گفتند مدح مجوس گفته است، همان مردی که مانع دفنش شد، او را به خواب دید در غرفه‌ای از بهشت، گفت این مقام را چرا به تو دادند، فردوسی گفت از جهت یک بیت که در توحید گفته‌ام که «خدای بلندی و پستی تویی، ندانم چه‌ای، هرچه هستی، تویی». راه توحید در شعرهای شاملو بسته نیست. «چنان زیبایم من/که الله‌اکبر /وصفی‌ست ناگزیر/که از من می‌کنی» این نگاهی عارفانه است که به شعر او راه یافته است، چنانکه ابوسعید و دیگر عارفان هم چنین گفته‌اند. 

دستور هم به ما همین است که «انظر ماقال و لامن قال». این می‌تواند معیاری برای نقد ادبی باشد بویژه جایی که بحث اخلاق و شخصیت شاعر به میان می‌آید. مولا علی(ع) می‌گوید: گاهی کلمات پاکیزه و خوب در سینه آدم‌های منافق است، این کلمات قل قل می‌زند و بیرون می‌آید تا در سینه صاحبانش قرار می‌گیرد. متن سرانجام باقی می‌ماند، بطن که زیرخاک می‌رود. 

 ولی خیلی از جاهایی که درباره شعر و ادبیات تصمیم می‌گیرند این نگاه را ندارند.
 اشتباه می‌کنند. از دو حال خارج نیست این نهادها یا دینی‌اند یا غیردینی. اگر غیردینی‌اند، دینی باشند و این نگاه علوی را رعایت کنند و اگر دینی هستند، بی دین نباشند و رعایت کنند چرا که دستور است. شاملو شعری دارد که می‌گوید: «مسجد من کجاست؟/ با دست‌های عاشقت/ آن جا/ مرا/ مزاری بنا کن!» ما این را کنار بگذاریم؟ بله شاملو با مسجد هم جنگیده حتی درباره مسئله بلندمرتبه کربلا هم درست صحبت نکرده است، نشئه بوده وقتی صحبت کرده است. خدا می‌گوید وقتی مستید با من هم سخن نگویید. شاملو هم دچار سکر بوده، فیلمش هم هست و هر کس ببیند می‌فهمد اما وقتی گفته «مسجد من کجاست؟» این متن طیب است.

از مولا هم داوری خواستند، فرمودند: الملک الضلیل امرالقیس. در یکی از حلقه‌های موی امرالقیس، شاملو گم می‌شود! نمی‌شود این شعرهای شاملو را ندیده گرفت. شعر انقلاب و انقلاب شعر باید مسلح بشود به یک نگاه منصف و سهم همه را پرداخت کند. چقدر پیام‌های عرفانی ناب در شعرهای آخر عمر فروغ موج می‌زند؟ «و در شهادت یک شمع/ راز منوری است که آن را/ آن آخرین و کشیده‌ترین شعله/ خوب می‌داند» شعر دفاع مقدس است، شعر دفاع از مقدسات است.

از این بهتر یک شاعر آوانگارد در روزگاری که همه نگاه‌ها به اوست می‌تواند از شهادت سخن بگوید؟ آیا باید براساس گذشته‌اش، این شعر و این شاعر را کنار بگذاریم؟ اگر قرار بر قضاوت براساس گذشته باشد، یک قصیده سنایی در دوران اول زندگی ادبی‌اش کافی است که همه شاعران منحرف معاصر بروند جلو! دیگر لات‌تر از او نیست اما انصاف علمی، ‌گذشته سنایی را فراموش کرده و «حدیقه الحقیقه» و «سیرالعباد الی المعاد» را نگاه کرده است. شاعر تا بخواهد خودش درک کند که خودش، زندگی، مرگ و مردم چیست، باید فرصتی را طی کند و به همین دلیل باید به او فرصت داد و عاقبت بخیری‌های شاعر را دید. لحظه‌ای از زندگی شاعر اهیمت دارد که او به یک اعتدال نفس رسیده باشد. 

 بعضی‌ها می‌گویند که ما اگر شاعران انقلاب را در کنار بزرگان می‌گذاریم، درحقیقت داریم به شاعران انقلاب رتبه‌ای می‌دهیم که شایسته آن نیستند.
 نه این گونه نیست. گفت «طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر/ کاین طفل یک شبه ره صد ساله می‌رود» سهم هر کسی در ادبیات مشخص است و در این 40 سال شراب شعر انقلاب صاف شده است. «که ‌ای صوفی شراب آنگاه شود صاف، که در شیشه بماند اربعینی». همین امروز ما داریم با انصاف درباره شعر شاملو داوری می‌کنیم. آن‌ها نیز وقت آن فرارسیده است که به میدان بیایند و بی‌دغدغه‌های جناحی بگویند که «روزناگزیر» قیصر امین‌پور، شعری فرازبان فارسی است؛ بگویند که سلمان هراتی در غزل «دیروز اگر سوخت‌ای دوست غم برگ و بار من و تو» یک لحظه بزرگ و عزیز را دیده است. 

خودشان هم می‌دانند که شعر ناب در این 40 سال کم سروده نشده است. کسی می‌تواند این شعر را که «ای جاده‌های گمشده در مه!‌ ای روزهای سخت ادامه! از پشت لحظه‌ها به درآیید!» بخواند و بگوید چون شاعرش نمازخوان است، ما این شعر را نمی‌خوانیم؟! ما نمی‌گوییم شما چون شراب می‌خوری شعرت را نمی‌خوانیم، شما می‌گویی چون شاعر نمازخوان است، شعرش را نمی‌خوانیم؟! بهتر است این نگاه اصلاح شود. البته در جناح معتقد به مبانی دینی، رأفت دینی بیشتر سبب شده است شخصیت را از شعر جدا کننند و به شعر نمره عالی بدهند، اما در آن جناح نمی‌خواهند باور کنند که در این سو اتفاق‌هایی افتاده است. شعر انقلاب را به صورتی که باید باشد، نشان نداده‌اند. شعر انقلاب یعنی شعری که رودربایستی ندارد، پاچه خوار نیست، اهل مجامله نیست، عاشقانه هم هست. به صورت کلی شعر فارسی در هیچ دوره‌ای از حجت خالی نبوده است.

آیا در آینده هم با وضعیتی که امروز در شعر هست، شعر همچنان از حجت خالی نیست؟ نگران شعر نیستید؟
 نه من اصلاً نگران نیستم فقط نگران اینم که خودم در آن دوران نیستم که آن حجت‌ها را ببینم و کفش جلوی پایشان جفت کنم و چای برایشان بریزم و دستشان را ببوسم. کاش بتوانم از زیر خاک هم شعرهایشان را بشنوم. بارها گفته‌ام شعر در ایران مثل فوتبال در برزیل است. تا رونالدو می‌خواهد بدرخشد، رونالدینیو می‌آید می‌گوید داداش نوبت من است؛ شعر در ایران در هر دوره نه یک حجت که چندین حجت دارد. «عالمی‌ را یک دل روشن چراغان می‌کند» خورشید راه خودش را می‌رود. آسمان امروز ابری است و صبح خیلی هم سروصدا راه انداخت ولی درنهایت خورشید به این عربده‌ها و ابرهای سنگین توجهی نمی‌کند و بیرون می‌آید.

البته به شاعر هم نباید توجه کنیم، باید به شعر توجه کنیم و بگوییم بعد از این، حجت شعر پارسی، شعرهای ناب شاعرانه هستند. ادبیات پارسی هیچ‌گاه در هیچ حوزه‌ای از حجت خالی نخواهد ماند. شما فکر می‌کردید جاودان یاد اخوان ثالث بعد از آن همه شاعر بزرگ بیاید؟ شاعری که بگوید: «سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت/ سرها درگریبان است» شعری که یک فصل سال ما با این شعر گره خورده است، ضمن اینکه این شعر یک فصل از تاریخ سیاسی- اجتماعی این سرزمین را ثبت کرده است. هر کس می‌خواهد بفهمد چه اتفاقی افتاد، چه جوانانی افتادند، باید این شعر را نگاه کند. شاعری را چند روز پیش در فرهنگسرای اندیشه دیدم، برای من شعری خواند؛ با خودم گفتم زمانی که من داشتم شعر می‌گفتم این آقا اصلاً به دنیا نیامده بود، اکنون شعری می‌خواند که من خجالت می‌کشم در برابرش سر بلند کنم در برابر او و او می‌گوید با مهربانی که شعرم را نقد کن. شعر پارسی به آخر خط نمی‌رسد.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.