او سری تکان می‌دهد و به دو تلویزیون خاموشی که روی دیوار نصب شده نگاهی می‌اندازد و با زمزمه می‌گوید: اینجا بیمارستانه دیگه!

  «بیمارستان امدادی» امداد می‌طلبد

همان طور که خودروی روزنامه خیابان‌ها را یکی یکی پشت سر می گذارد تا به مقصد برسد؛ کلمات، تصویرها و تصورها در لابه لای ذهنم چرخ می‌خورد. گاه پررنگ و جلوه گر و زمانی محو و ناپیدا. حرف‌های همکارم بی‌هیچ وقفه‌ای در ذهنم تکرار می‌شود که «زندگی هم ماجرای شگفت انگیزی است، نه حقایق و واقعیت‌های جدی‌اش پذیرفتنی است و نه این روایت‌ها و صحنه‌های مضحک و کمیک‌اش، خودمان هم نمی‌دانیم ما قرار است نقش جدی در آن داشته باشیم یا تنها یک سیاهی لشکریم».

خودرو پیش می‌رود و هر از گاهی آمبولانس‌هایی بدون هیچ آژیر و هشداری از کنارمان می‌گذرند. به بیمارانی که نمی‌دانم کیستند و در این آمبولانس‌ها جابه جا می‌شود فکر می‌کنم. با خودم می‌گویم: این بیماران نقش اول بوده‌اند یا سیاهی لشکر! خودم جوابش را بی هیچ تأملی می‌دهم: «همه این آدم‌ها قهرمان اول زندگی خود و خانواده‌شان هستند». تا مقصد از مقابل چندین بیمارستان عبور می‌کنیم و من به ده‌ها قهرمان کوچک و بزرگی فکر می‌کنم که یک ماجرای حقیقی تلخ یا یک واقعه مضحک و پیش پا افتاده آن‌ها را درگیر بیمارستان، دوا و درمان کرده است.

نمای اول:

ساعت از ۲ بعد ازظهر گذشته که به سالن ملاقات بیمارستان شهید کامیاب یا همان امدادی مشهد می‌رسم. این را از عقربه‌های ساعتی که به دیوار نصب شده متوجه می‌شوم. ساعت ۲.۵ زمان ملاقات است اما خانواده هایی همچنان بیقرار منتظرند تا ثانیه‌ها تندتر بگذرد و آن‌ها به بخش‌های بستری بروند.

بدون آنکه خودم را معرفی کنم کناری می‌نشینم. زنی میانسال با چهره‌ای رنگ پریده بدون توجه به ساعتی که رو به رویش به سقف چسبیده؛ آرام می‌پرسد: ساعت چند است؟ می‌گویم: هنوز دو و ربعه. ساعت دو و نیم ملاقاته. از او می‌پرسم: اوضاع رسیدگی بیمارستان به بیماران خوبه؟ جواب می‌دهد: بیمار من سه روزه که اینجا بستریه، تصادف کرده، اینجا چون همه تصادفی و اورژانسی هستن اغلب هزینه‌ها رایگانه. میگن دوماه‌اش رایگانه. دیگه اینجا هم بیمارستانه...

رسیدگی هاش خوبه، دکتراش هم خوبن. سری تکان می‌دهد و به دو تلویزیون خاموشی که روی دیوار نصب شده نگاهی می‌اندازد و با زمزمه می‌گوید: اینجا بیمارستانه دیگه!

 نمای دوم:

با جمعیت انبوه خانواده‌های عیادت کننده به راهروی یکی از بخش‌ها وارد می‌شوم. اینجا خبری از اتاق‌های خصوصی و بخش

«وی. آی. پی» نیست. تصور چنین خدمات مجلل و مشتری پسندی در همین لحظه برایم شبیه داستان‌های کمدی و مضحک به نظر می‌رسد. روی چند تخت که در راهرو قرار گرفته‌اند تا تکلیف وضعیت درمانشان مشخص شود، هشت بیمار مصدوم دردمند و مستأصل زیرملحفه‌ها و پتوهای رنگ و رورفته جا گرفته‌اند.

زن مسافر است و برادرش در جاده نیشابور دچار حادثه شده. او می‌گوید: بقیه مصدومان را به نیشابور برده‌اند. بیمارستانش خوب بود وامکانات مناسبی هم داشت اما جراحی بیمار ما خاص بود، پس اعزام شدیم اینجا. الآن توی اتاق عمله. باید ببینیم چی می‌شه!

مرد درشت هیکلی که روی تخت است و وضعیت بهتری نسبت به دیگران دارد، می‌گوید: پنج ماه پیش تصادف کردم اما برای ادامه درمان باید مکرر بیایم. یک ماهی است که دچار عفونت شدم و حالا در بیمارستان بستری شده‌ام.

از کنار تخت‌های خالی رها شده در راهرو می‌گذرم. چند تخت بدون ملافه و روکش منتظرند تا تکلیف آن‌ها هم معلوم شود.

 نمای سوم:

به اتاق‌ها سرک می‌کشم. بی هیچ اغراقی جای سوزن انداختن ندارند. بوضوح می‌توان فهمید که تعداد پرستارها هیچ تناسبی با جمعیت پرشمار بیماران ندارد.

پیرمردی که قرار است برای جراحی برود، پشت در آسانسور بلند ضجه می‌زند. گردن باریک و صورت کشیده و کبودش را گردن بند طبی سفیدی تا حدودی پوشانده. روی سرش می‌روم. تمام چهره‌اش تا میانه قفسه سینه‌اش بشدت کبود و متورم است. از مردی که همراهش است می‌پرسم: تصادف کرده؟ با بغض سری به نشانه تأیید تکان می‌دهد.

حال وهوای خانواده‌های عیادت کننده‌ای که در راهرویی که به بخش «آی. سی. یو» می‌رسد اندوه محسوسی را القا می‌کند. مرد میانسالی پشت در بخش روی زمین به حالت تضرع و نیایش گونه نشسته است. دست هایش را روی زانوهایش قرار داده و خودش آرام تکان می‌خورد. زمزمه نامفهومی می‌کند و آرام اشک می‌ریزد. دیگر عیادت کنندگان با نگاهی متأثر با او همدردی می‌کنند.

مردجوانی که صورتش متورم شده و دست راستش گچ گرفته و به گردنش آویزان است، با بی حوصلگی و غم می‌گوید: اصلاً خوب رسیدگی نمی‌کنند. بغضش را فرومی خورد و به مادرش نگاهی می‌اندازد و ادامه می‌دهد: من دیشب آمدم چون نیاز به بستری نبود رفتم. حالا باز آمدم اما خیلی رسیدگی خوبی ندارند.

 نمی‌دانند مریض چه وضعی دارد!؟

او می‌افزاید: ماه گذشته که برای درمان یکی از دوستانم به این بیمارستان آمدم از یک کارمند بیمارستان شنیدم اورژانس متمرکز بیمارستان قرار است تا پایان امسال به بهره‌برداری برسد، امیدوارم با ساخت آن بخشی از مشکلات بیماران تسهیل شود.

او راست می‌گوید، چرا که دوازدهم همین ماه مدیر بیمارستان امدادی شهید کامیاب مشهد در یک جلسه از پیشرفت ۸۵ درصدی ساختمان این اورژانس خبر داده بود.

به گفته دکتر مسعود خانی عملیات اجرایی این پروژه در زیر بنای ۴۵۰۰ متر مربع در سه طبقه، سال ۹۴ برای گسترش خدمات رسانی به بیماران آغاز شده که در صورت تأمین اعتبار مورد نیاز، تا پایان امسال به بهره برداری خواهد رسید.

 نمای چهارم:

با آنکه ساعتی بیش نیست که در بیمارستان به هر سو سرک می‌کشم اما احساس می‌کنم ساعت‌ها غرق در مشکلات و همدرد بیماران بوده‌ام. انگار زمان اینجا دیر می‌گذرد. حالا زمان ملاقات رو به پایان است.

رفت و آمدهای ملاقات کننده‌ها سرعت می‌گیرد، ولی خیلی از خانواده‌ها رغبتی برای رفتن و ترک بیمارستان ندارند. گویا هر ثانیه به جمعیت ملاقات کننده اضافه می‌شود. چند خانواده بی تابانه زل زده‌اند به دو تلویزیونی که روی دیوار نصب شده و تصویر مبهم بیماران بخش «آی. سی. یو» را نشان می‌دهد. دوربین روی بیمارانی که آرام به سیم‌ها و دستگاه‌هایی نصب شده‌اند، می‌چرخد و زنی با هیجان به همراهش می‌گوید: دیدی خودش بود، نشونش دادن... ن.

زن جوان با اندوه می‌گوید: خواهرم یک هفته‌ای است که اینجاست. عملش کردند و به بخش «آی. سی. یو» بردند. استخوان‌هایش خیلی آسیب دیده، باید چند عمل دیگر کنند. زن ادامه می‌دهد: این تلویزیون که نشان می‌دهد خیلی خوب است چون می‌بینیمشان.

مردی که برای مصاحبه مردد است و تنها فردی است که کارت شناسایی می‌خواهد، دلتنگ‌تر از بقیه است. او شمرده شمرده می‌گوید: فضای بیمارستان خوب نیست، به هیچ وجه شرایط بهداشتی و نظافت رعایت نمی‌شود. نگاهی به کف زمین سالن‌ها بیندازید کاملاً کثیف است. ویلچرهای حمل بیمار را ببینید انگار از دوره جنگ جهانی مانده. خودشان با چند فلز جوش داده‌اند تا سرپا بماند و کارراه انداز باشد. نمازخانه ندارد، می‌گویند درحال تعمیر است.

چشم می‌دوزد به صفحه تلویزیون روبه رویش و ادامه می‌دهد: شاید حق داشته باشند که وضع بیمارستان این طور باشد چون حجم بیماران بسیار بالاست و اغلب مصدومانی هستند که از شهرستان‌های مختلف اینجا می‌آورند. همین چند شب پیش یک خودرو را که تمام مسافرانش در نزدیکی مشهد تصادف کرده بودند با هم اینجا آوردند. به نظرم چون بنابر قانون، خدمات رایگان ارائه می‌شود بودجه کافی برای بهبود کیفیت خدمات درمانی و مراقبتی ندارند.

مرد اضافه می‌کند: آن قدر بیمار زیاد است که براساس وخامت وضعیت باید برای جراحی در نوبت باشند. خانمی می‌گفت: سه هفته است بیمارمان بستری شده اما چون دکتر فقط هفته‌ای یک بار تعداد محدودی را جراحی می‌کند هنوز نوبتش نشده است. حتی برنامه جراحی دکترها برای این هفته پرشده و برای هفته بعد بیماران در نوبت قرار می‌گیرند. البته دستیارها عمل می‌کنند و پزشکان متخصص نظارت دارند.

 نمای پنجم:

از در بیمارستان که بیرون می‌روم کنار باجه‌ای خودروی نیروی انتظامی توقف کرده است. می خواهم چند قدم پیاده بروم که صدای هولناک موتورسیکلتی توجهم را جلب می‌کند. پسرک جوانی بدون کلاه ایمنی تک چرخ می‌زند و حرکات نمایشی انجام می‌دهد. با خودم می‌گویم: این دیگر روی مضحک یک زندگی است که روبه روی بیمارستان مخصوص سوانح رانندگی چنین حرکتی را انجام بدهیم. برمی گردم به طرف بیمارستان اما خودروی نیروی انتظامی را نمی‌بینم. دلم می‌خواهد مأموران پلیس مرد موتور سوار را متوقف کنند تا من با او مصاحبه‌ای داشته باشم. نمی‌دانم مرد جوان در میان هیجان و لذت سواری و تک چرخ زدن‌هایش لحظه‌ای با خودش فکر نمی‌کند که شاید روزی او هم یکی از مصدومان بیمارستان امدادی باشد؟ دلم می‌خواهد با متولیان امر و مدیران بیمارستان هم مصاحبه کنم و علت کمبودها و مشکلات را بپرسم.

منبع: روزنامه قدس

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.