«کریم مجتهدی» می گوید:شاید بزرگ‌ترین هدف زندگی من شناختن باشد... تنها چیزی که ارج ماست همان چیزی است که برای آموختن آن سعی کرده‌ایم. دانشگاه یعنی محلی که آموختن آن را می‌آموزد. بزرگ‌ترین ممیزه فیلسوف تواضع اوست. فیلسوف واقعی یعنی دانشجو...

گروه فرهنگی قدس‌آنلاین/ مجید تربت زاده: دنیا و آدم هایش خیلی عوض شده‌اند؛ گذشت 70 سال بلکه بیشتر می‌تواند خیلی چیزها را در آدم و دنیای اطرافش عوض کند. درباره استاد «کریم مجتهدی» اما می‌شود گفت با همه این تغییرات، عشق و نگاهش به «فلسفه» به همان شکل و شمایل 70 سال پیش باقی مانده و دست نخورده است. او درباره 18 سالگی‌اش و اینکه در اوج تحولات اجتماعی، به جای پیوستن به امواج سیاسی و فرهنگی آن روزگار، سراغ فلسفه رفته، می‌گوید: «وضع جامعه در آن زمان طوری بود که هر روز چه در مدرسه و چه در هرجای دیگری تمام مدت راهپیمایی بود... همه شعار می‌دادند... نظریه پردازی می‌کردند... همان زمان، من مجذوب کلمه فلسفه شده بودم و از سرکنجکاوی این رشته را انتخاب کردم. اکنون هم که به این سن رسیدم از انتخابم راضی هستم و اگر به آن دوران برگردم باز هم فلسفه را انتخاب می‌کنم». 

 حرص همه را در آورد

ممکن است فلسفه و پیچیدگی‌هایش برای شما جذاب نباشد اما بدون شک زندگی و گذشته فیلسوف کهنسال ایرانی که حتی حالا و در 88 سالگی از مطالعه و کار کردن خسته نمی‌شود و هنوز از حرف‌هایش، عشق به فلسفه می‌چکد، می‌تواند برایتان جالب و جذاب باشد. سال 1309 در تبریزی به دنیا می‌آید که کانون بسیاری از رخدادهای تلخ و شیرین معاصر است. 7 یا 8 سال بیشتر در زادگاهش نمی‌ماند. خانواده‌اش به تهران کوچ می‌کنند تا «کریم» دوره ابتدایی تا دیپلم متوسطه را در قلب قیل و قال‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن روزگار بگذراند. حال و هوای تهران، زرق و برق رشته‌های تحصیلی مختلف و جار و جنجال گرایش‌های متعدد سیاسی، جان می‌دهد برای اینکه جوانانی مثل او را مجذوب خود کند و ببلعد. «کریم» اما انگار، رنگ و لعاب رخدادهای قرن بیستم چشمش را نگرفته و جار و جنجال‌های آن هم چندان به مذاق گوش هایش خوش نیامده است. برخلاف بیشتر نوجوانان و جوانان درسخوان آن دوران که به توصیه خانواده دنبال دکتر و مهندس شدن هستند، برای دوره متوسطه سراغ رشته «ادبی» یا همان علوم انسانی می‌رود و حرص خانواده بخصوص مادرش را در می‌آورد!

 خودت را بدبخت نکن!

پدر روحانی، مادر درس خوانده و زبان دان، برادر مهندس و... در کل «کریم » فرزند خانواده‌ای سرشناس، اهل فضل و با اوضاع مالی مناسب بود که هیچ مانعی هم برای اینکه برود دنبال راهی که دیگر اعضای خانواده رفته‌اند، سر راهش نبود. پدر و مادر وقتی اصرارش را برای درس خواندن در رشته ادبی دیدند، شاید به این امید که بعدها راضی‌اش کنند در دانشگاه حقوق بخواند و وکیل یا قاضی شود، موافقت کردند. برای همین هم وقتی هنوز دیپلم نگرفته بود او را برای ادامه تحصیل به «سوئیس» فرستادند. سوئیسی‌ها مدتی بعد او را به دلیل نداشتن دیپلم، برگشت زدند! گفته بودند دیپلمت را بگیر و برگرد. «کریم» به تهران آمد، درسش را تمام کرد اما این بار به جای سوئیس، از فرانسه، سوربن و رشته فلسفه حرف می‌زد. پدر و مادر وقتی متوجه شدند فرزندشان عاشق «فلسفه» و بی‌خیال رشته‌های دیگر شده است، با اخم و تَخم گفتند: خودت را بدبخت نکن! «کریم» و فلسفه اما کارشان از این حرف‌ها گذشته بود.

 بی گُدار به آب زدم

حالا فکر نکنید حکایت فیلسوف شدنش، حکایت فرزند چشم و دل سیر خانواده مرفهی است که چون از ریاضی و هندسه بیزار است و دل و دماغ دکتر و مهندس شدن را ندارد، به قصد وقت گذرانی، تفنن و مدرک گرفتن سراغ رشته علوم انسانی رفته و بعد اتفاقی شیفته فلسفه شده و به عبارتی لای پَر قو به پَر و پای اندیشه‌های فلسفی کانت و هگل پیچیده و فیلسوف شده است. بخش هایی از شرایط و سختی هایی را که گذرانده از زبان خودش بخوانید: «... در طول دوره دبیرستان دانش‌آموز درخشانی نبودم، یک دانش‌آموز متوسط اما ریاضی و از همه بیشتر هندسه‌ام خوب بود...جرقه فلسفه از کنجکاوی‌های نوجوانانه کلید خورد...کتاب‌های مختلفی می‌خواندم... دوست داشتم بدانم حجم وسیعی از کتاب‌های فلسفی که در بازار کتاب موجود است درباره چه موضوعاتی صحبت می‌کنند و اصلاً فلسفه یعنی چه؟... زبان خارجی دوره دبیرستانم فرانسه بود... در 17 سالگی می‌توانستم متن‌های فرانسوی را ترجمه کنم... در سوربن حقیقتاً دوره سختی را به لحاظ امکانات تحصیلی پشت سر گذاشتم... بی‌گدار به آب زده بودم و در 18 سالگی و در حالی که فقط دیپلم داشتم وارد فضای سراسر علم و مباحثه دانشگاه سوربن شده بودم که اغلب دانشجوها با مدرک لیسانس به آن آمده بودند...». به جز این‌ها شرایط دشوار اقتصادی هم بود، اروپای ویران شده از جنگ دوم جهانی و شرایط بد اقتصادی، روزهایی که کوپن‌های غذای مخصوص دانشجویان فقط به گرسنه نماندنش کمک می‌کرد، پول هایی که از ایران یا دیر به دستش می‌رسید و یا نمی‌رسید، یادگیری دوباره و کامل زبان فرانسوی و تخصصی رشته فلسفه و... مهم‌تر از همه آزمون ورودی سوربن که هیچ ایرانی‌ای تا آن زمان موفق نشده بود از سد آن عبور کند.

 نمره ناپلئونی

آزمون اول را جرئت نکرد شرکت کند. هنوز آماده نبود. در آزمون دوم هم رد شد و ماجرا ماند برای سال بعد، آزمون سوم و شانس آخر. حتی 63 سال بعد «کریم مجتهدی» آن قدر صداقت دارد که بگوید: «قبول شدن من در این امتحان معجزه بود. با صداقت بگویم من در این امتحان فقط قبول شدم و نمره لازم را کسب کردم، نمره‌ام درست لب مرز بود». در سرزمین ناپلئون موفق شد با نمره ناپلئونی از سد آزمون «سوربن» بگذرد. اما در ادامه کار برای گرفتن لیسانس و مراحل بالاتر، به نمره‌های لب مرزی قانع نشد: «پس از این آزمون افق ذهنی‌ام وسیع‌تر شد... به اهمیت فلسفه پی بردم... ابتدا با کنجکاوی به سمت فلسفه آمده بودم و حالا می‌فهمیدم فلسفه چقدر اهمیت دارد... در سال‌های بعد فهمیدم هیچ علمی بدون تفکر و فلسفه به جایی نخواهد رسید... دوره لیسانس را با اخذ هفت مدرک سپری کردم، چون در سوربن، دوره کارشناسی مستلزم قبول شدن در چهار رشته اصلی بود اما من در هفت رشته مدرک گرفتم... انگار که دو بار لیسانس گرفته باشم».

  ایرانی زده!

در غرب، فلسفه غرب را می‌خواند، آن قدر در آن غرق می‌شود و مطالعه می‌کند که دانشجویان امروزی گاه و بیگاه به شوخی درباره‌اش می‌گویند:«فوق تخصص جراحی، کانت و هگل»! با این همه به قول خودش: ایرانی زده است، نه غرب زده. از ویژگی‌های اخلاقی معروفش هم این است که بدجور با به کار بردن واژه‌های لاتین به جای فارسی، مخالف است. رساله دوره دکترایش به نوعی، فلسفه تطبیقی شرق و غرب است و پس از مشورت با پروفسور «هانری کربن» دو رساله از «افضل‌الدین کاشانی» را به زبان فرانسه ترجمه می‌کند. سال 1343 که موفق می‌شود دکترایش را از «سوربن» بگیرد، بلافاصله به ایران بر می‌گردد و به تدریس در دانشگاه می‌پردازد. مطالعه و تحصیل اما برایش هنوز به پایان نرسیده. این را از سخنرانی هایش می‌شود فهمید وقتی که می‌گوید:«شاید بزرگ‌ترین هدف زندگی من شناختن باشد... تنها چیزی که ارج ماست همان چیزی است که برای آموختن آن سعی کرده‌ایم. دانشگاه یعنی محلی که آموختن آن را می‌آموزد. بزرگ‌ترین ممیزه فیلسوف تواضع اوست. فیلسوف واقعی یعنی دانشجو... استادی که روحیه دانشجویی ندارد،معطل است... دانشجوی خوب، دانشجویی است که استاد را مجبور کند که دانشجو باشد». 

 فضای مجازی و جهل مرکب

اگر از طرفداران پروپاقرص فضای مجازی هستید، بد نیست که بدانید یک فیلسوف به پدیده غالب جهان امروز چگونه نگاه می‌کند. سخنان سال گذشته او را بخوانید:«فضای مجازی را به انگلیسی cyber space می‌گویند... سیبرنتیک در یونانی به معنای فرمانداری و راننده و کسی است که سر نخ‌ها را در دست دارد. یعنی چیزی که از مکان معینی اداره می‌شود... اگر یک فرد تبعات استفاده از فضای مجازی را نداند قربانی این فضا خواهد شد. فضای مجازی، اطلاعات زیادی برای ما فراهم می‌کند و با حاکم شدن این اطلاعات بر ذهن که معلوم نیست درست‌اند یا خیر،دچار جهل مرکب می‌شویم... خود را دانا و مطلع تصور می‌کنیم».

کلام آخر را هم بگذاریم برای منتقدان این چهره ماندگار فلسفه. فروردین همین امسال، دکتر «مجتهدی» گفته بود: «تفکر فلسفی... چیزی نیست که بخواهد در کوچه و بازار مطرح شود... به عنوان یک تخصص باید آن را در نظر گرفت... مادامی که ما تصور کنیم با چند کلمه می‌توان فلسفه را در اختیار مردم قرار داد، این نوعی عامیانه کردن و به ابتذال کشاندن تفکر فلاسفه است». «سعید ناجی» عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی که از پیشگامان برنامه فلسفه برای کودکان و نوجوان است اما منتقد این دیدگاه فیلسوفانه است. او می‌گوید: «دکتر مجتهدی عزیز از رویکرد آکادمیک فلسفه دفاع می‌کند... در این دیدگاه فایده فلسفه به قول دکتر مجتهدی «ایجاد تعمق در تعلیم و تربیت» بوده... این رویکرد، فلسفه را به یک کالای لوکس یا تجملی تبدیل می‌کند که هیچ ارتباطی با جامعه ندارد و به لحاظ فرهنگی نمی‌تواند هیچ فایده‌ای داشته باشد».

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.