مرتضی غلامپور گفت: تمام لباس‌های ما خیس شده بود، اما با تجهیزات کامل رفته بودیم و اگر بدون تجهیزات می‌رفتیم، شب اول از سرما می‌مردیم. چون دمای هوا زیر ۱۶ درجه بود. در آن شرایط با جیره‌بندی آب و غذا و گرم نگه داشتن خودمان توانستیم سه روز زنده بمانیم.

جان می‌دهم برای کوه...

به گزارش گروه گروه فرهنگی قدس‌آنلاین، سی سالگی، سن خوبی است. سی‌ ساله که می‌شوی، تکلیفت با خودت و زندگی‌ات، روشن می‌شود. دوندگی بیست سالگی و کم‌حوصلگی چهل سالگی را نداری. سی ساله که می‌شوی گذشته‌ات، افتخاراتت، تجربیاتت، داشته‌ها و نداشته‌هایت قطار می‌کشند پیش چشمانت. برنامه‌ات برای آینده مشخص‌تر می‌شود و آغاز ورودت به چله زندگی است. «مرتضی غلامپور» اگر زنده بود، امسال سی ساله می‌شد. با خودش قرار گذاشته بود که بعد از شکستن شاخ قله پوبدا و گرفتن نشان پلنگ برفی، یک صعود هشت هزاری متفاوت داشته باشد و زمانی که بر قله آرزوهایش ایستاده، کوهنوردی حرفه‌ای را کمتر کند و زندگی‌اش، روال عادی به خود بگیرد. قرار بود دهه چله زندگی‌اش بشود روزهایی که به خودش و خانواده‌اش برسد، اما کوه معشوقی خودخواه‌تر بود برای او. درست یک سال پیش اشترانکوه، مرتضی و رویاهایش را به آغوش مرگ کشید تا او نرسد به سی سالگی. نرسد به روزهایی که زمستانش را از پشت پنجره با یک فنجان قهوه تجربه کند و لبخند بزند به لذت تمام صعودهایش در سرمای استخوان‌سوز کوه‌ها. 

■  گفتند که ناپدید شده‌ایم

قبل از آخرین تلاشش برای صعود به پوبدا دیدمش، دو سال پیش. خاطره خوشی از پوبدا نداشت. چند بار رفته بود برای صعود، اما کوه بنای همراهی نداشت با او. یک بار تا نزدیکی مرگ هم رفته بود، اما جسته بود از دستانش. تعریف می‌کرد که یکی از سختی‌های صعود پوبدا به خاطر بهمن‌هایش است؛ بهمن‌های سنگینی که آدم را چندین متر زیر برف مدفون می‌کند و حتما آن روزها فکرش را نمی‌کرده که روزی زیر یک متر بهمن اشترانکوه، به خواب ابدی فرو برود.

می‌گفت، پوبدا هفت هزار و ۴۳۹ متر ارتفاع دارد، اما درجه سختی صعودش برابر با کوه‌های هشت هزار متری است. مسیر سختی دارد، ۶ تا کمپ در مسیر باید زده شود، دیواره دشواری برای صعود دارد که خیلی‌ها را برای فتح پوبدا منصرف می‌کند و تعدادی را هم به کام مرگ می‌کشاند.

این حرف‌ها را که می‌زد، ۲۸ ساله بود و چند ماه بعدش با ایستادن روی این قله سرسخت، یکی از جوان‌ترین کوهنوردان خراسانی بود که توانست نشان پلنگ برفی را بگیرد، همان نشانی که به کوهنوران فاتح پنج قله در کشورهای شوروی سابق داده می‌شود.

مرتضی از سال ۸۲ کوهنوردی حرفه‌ای را آغاز کرد. تمام قله‌های ایران را در فصول مختلف بارها صعود کرده بود. اولین صعود هفت هزاری‌اش را در سال ۹۰ و بر بلندای قله کورژنفسکایا تجربه کرد و پس از آن بر بلندای قله همجوارش «کمونیزم» ایستاد. سال بعد قله خانتانگیری را به صورت انفرادی صعود کرد. سال ۹۲، اولین تلاشش برای صعود پوبدا در ارتفاع ۶۴۰۰ ناکام ماند. تعریف می‌کرد: «با جواد نوروزی بودیم، هوا خراب شده بود و مجبور شدیم غار برفی بزنیم. بهمن زد و در غاربرفی بسته شد. چهار شبانه‌روز در آن غار برفی مدفون شدیم. به سفارت ایران هم اعلام کردند که دو ایرانی در مسیر صعود به پوبدا ناپدید شده‌اند و حتما زیر بهمن مانده‌اند. به سمت دهانه غار، سوی کوچکی کنده بودیم و روزی چند بار برای نفس گرفتن، به آن جا می‌رفتیم. داخل غار چادر زده بودیم.» بعد از روزها تلاش و جان کندن، از غار بیرون آمدند. آن سال به خاطر اوضاع نابسامان هوا، اجازه صعود نداشتند. به خاطر بهمن، تلاش مجددشان متوقف شد. مرتضی اما دست بردار نبود، سال ۹۳ قله لنین را فتح کرد. طعم گس صعود هفت هزاری‌ها زیر زبانش مزه کرده بود. می‌گفت: همان سال باز هم برای پوبدا رفتم، اما بیس‌کمپ اعلام کرد به خاطر وضع بد هوا، اجازه صعود ندارید. سال ۹۴ دوباره با جواد نوروزی رفتیم برای صعود پوبدا، فقط با هدف صعود این قله چِغر. دو تا ایتالیایی با ما همسفر بودند. ما در کمپ ۵ چادر زدیم و آن‌ها رفتند. هوا خراب شده بود. ما دو روز توی چادرهایمان ماندیم، ولی خبری از ایتالیایی‌ها نشد. به بیس‌کمپ برگشتیم. یک هفته‌ای منتظرشان ماندیم، ولی باز هم خبری نشد. معلوم نیست که چه اتفاقی برایشان افتاده بود. سرعت بادهای سیبری به ۱۲۰ کیلومتر در ساعت می‌رسد و اگر روی نقاب برفی باشید با شدت باد، پرت می‌شوید پایین.

■ به دعای مادرم زنده ماندم

تابستان سال ۹۵ مرتضی غلامپور و جواد نوروزی پس از بارها تلاش ناکام، بر قله پوبدا ایستادند و موفق به کسب دو نشان پلنگ برفی برای جامعه کوهنوردی ایران شدند. او خاطرات زیادی از تلاش برای فتح این قله داشت و می‌گفت: به یاد دارم در برنامه دوم برای فتح پوبدا، در کمپ چهارم وقتی چادر زدیم، حدود یک متر و ۶۰ سانت روی آن برف نشسته بود. برف کم کم روی چادر را گرفت و تیرک‌ها خم شد و تا روی صورتمان آمد. کاملا زیر برف مدفون شده بودیم. بدنمان خالی کرده بود و نمی‌توانستیم کاری کنیم. آن شب می‌خواستیم وصیت کنیم. گوشی ماهواره‌ای، یک خانه شارژ داشت. جواد گفت بیا به مادرهایمان زنگ بزنیم. سرمای برف‌ها را تا روی صورت‌هایمان حس می‌کردیم. ساعت دو شب بود که به مادرهایمان زنگ زدیم و التماس دعا داشتیم. صدایمان پر از بغض بود. مادرم گفت: «نگران نباش. به امید خدا قله را صعود می‌کنید.» قرار نبود قله را صعود کنیم. فقط می‌خواستیم زنده بمانیم. گفتیم امشب را بخوابیم، صبح یخ زده‌ایم، اما وقتی صبح چشمهایمان را باز کردیم، معجزه شده بود. آفتاب پرشدتی تابیده بود که برف‌های روی چادر آب شده بودند. فکر کردم که خوابم ولی بیدار بودیم و داشتیم نفس می‌کشیدیم. به لطف خدا و دعای مادرانمان زنده ماندیم.

■■■

■  همه زندگی‌ات را گذاشتی پای کوه، عمرت را صرف کوهنوردی کردی، کلی خرج کردی برای خرید لوازمی که ارزان نیست. برای صعودهایی که اسپانسری برایش پیدا نمی‌شود، باید از جیبت بگذاری. چند بار تا نزدیکی مرگ رفته‌ای و باز هم دست بردار نیستی. کوهنوردی چه دارد که اینقدر شیفته‌اش هستی؟

راستش را بخواهی وقتی به شرایط سخت می‌رسم، شرایطی که فقط دعا می‌کنم کاش زنده بمانم، به خودم می‌گویم دیگر نمی‌آیم، ولی وقتی پایم به زمین صاف می‌رسد، دلم هوای آن بالا را می‌کند. من دو تا انگشت پایم سرمازده شده است. وقتی پایم سرمازده شد، باید هر روز خون‌های مرده را از پایم با سرنگ می‌کشیدم بیرون. کوهنوردی یک نوع اعتیاد است و با همه سختی‌ها، لذت‌بخش است. اینکه می‌گویند توبه گرگ، مرگ است، توبه کوهنوردها، کوه نرفتنشان است. ما خودمان را از رفاه خارج می‌کنیم. باید در آن شرایط سخت باشی تا لذتش را بچشی. کوهنوردی یک نوع خودسازی است. مردانگی و صمیمیت در کوهنوردی حرف اول را می‌زند. کوهنوردی رشته خودخواهانه‌ای است. به خاطر عشقت می‌روی و ممکن است برنگردی.

خانواده و دوستانت چه باید بکنند؟ همه می‌گویند شما دیوانه‌اید. این دیگر چه ورزشی است شما خرج می‌کنید و از زندگی و موقعیت‌های مالی و فرصت‌های زندگی می‌زنید، در حالی که در دیگر ورزش‌های قهرمانی به ثروت و شهرت هم می‌رسید. من ولی ناراحت نیستم. چون برای عشق جنگیده‌ام، ولی کنار آمدن خانواده با این شرایط سخت است. من عاشق کوهنوردی هستم و برایش جان می‌دهم. وقتی در شرایط سخت قرار می‌گرفتم قدر خوشبختی‌های اینجا را بیشتر می‌دانم. به یاد دارم سال ۸۸ در دیواره علم کوه گیر کردیم و ۷۶ ساعت به خاطر شرایط نامساعد هوا، نه می‌توانستیم صعود کنیم و نه فرود بیاییم. گروه امداد با هلیکوپتر به قله آمدند. شب آخر، من و همنوردم ناامید شدیم و گفتیم که می‌میریم. حتی وصیت هم کردیم. وقتی یکی از کوهنوردان امدادی بالای سرمان آمد، گفت جنازه‌ها را پیدا کردم. چشمانم را باز کردم و گفتم ما هنوز زنده‌ایم.

■ در آن شرایط سخت چطور زنده ماندید؟

شب اول که گیر کردیم، آب و غذا داشتیم، اما بعدش آب و غذایمان هم تمام شد. مسیر را می‌رفتیم که تگرگ بارید و تا صبح بارید. تمام لباس‌های ما خیس شده بود، اما با تجهیزات کامل رفته بودیم و اگر بدون تجهیزات می‌رفتیم، شب اول از سرما می‌مردیم. چون دمای هوا زیر ۱۶ درجه بود. در آن شرایط با جیره‌بندی آب و غذا و گرم نگه داشتن خودمان توانستیم سه روز زنده بمانیم. همان سال هم برای ما جشنی گرفتند به نام «قهرمانان زنده» و به عنوان کسانی که توانسته‌اند سه روز زنده بمانند، از تجربیاتمان گفتیم تا اتفاق مشابهی رخ ندهد. آقای محمد نوری، از بزرگان کوهنوردی، به من گفت که همین که توانستی زنده بمانی، قهرمانی. همین حرف‌ها هم باعث شد که دوباره با جدیت برگردم وگرنه شاید همان زمان کوهنوردی را کنار می‌گذاشتم. خوشحالم که این کارنامه هفت هزاری را بستم و وارد مسیر هشت هزاری‌ها شدم. تا وقتی که بتوانم و زنده‌ام، کوه رفتن را ادامه می‌دهم. البته چند تا کار دیگر در ذهنم دارم که اگر آن‌ها را انجام دهم، کوهنوردی حرفه‌ای را شاید کمتر پیگیری کنم. یک صعود هشت هزاری متفاوت را در برنامه دارم. به‌علاوه باید بتوانم دیواره بلندی را در پاکستان صعود کنم. بعد از این‌ها شاید به زندگی عادی برگردم و کار حرفه‌ای‌ام را کمتر کنم. می‌دانید که کوهنوردی، خودخواهی است. چون به هرحال من خانواده دارم و آن‌ها نگرانم می‌شوند. من الان همه زندگی‌ام را گذاشته‌ام پای کوهنوردی. من هیچ‌وقت به هر قیمتی صعود نکرده‌ام که اگر چنین می‌کردم، الان زنده نبودم. یعنی تا احساس خطر می‌کنم، سریع برمی‌گردم به قول یکی از استادانم، پهلوان زنده‌اش خوش است. برای تلاش دوم پوبدا در سیصد متری قله بودم که برگشتم. صعود پوبدا، چنان جانی از آدم می‌گیرد که دیگر نمی‌توانی در زمان کوتاهی برای بار دوم تلاش کنی. صعود لنین را به مهدی عمیدی تقدیم کردم و خانتانگیری را به محمد نوری. هدفم این بوده که کوه‌های پلنگ برفی را در دو سال صعود کنم.

■   در این سال‌های کوهنوردی چه چیزهایی را به دست آوردی و چه چیزهایی را از دست دادی؟

اگر حساب کنم خیلی چیزها را از دست دادم. زمینم را فروختم و با پولش ابزار سنگنوردی خریدم. کوهنوردی حرفه‌ای هزینه‌های سنگینی دارد. از زندگی اقتصادی خیلی عقب افتادم، ولی همه برای عشق و هدفم بود. پس خوشحالم. آدم‌های بزرگی را در کوه می‌بینی. کوهنوردی از تو شخصیت قوی و سختکوشی می‌سازد. تو را جوری بار می‌آورد که با سختی‌های زندگی شهری راحت‌تر کنار بیایی. من دراوج کار بودم که به خاطر کوهنوردی، آن شرایط مالی را کنار گذاشتم. در این سال‌ها بدنم خیلی آسیب دید، ولی از وضعیتم راضی‌ام. اگر درد کمر می‌گیرم، یاد صعودم می‌افتم و تسکین می‌یابم. اگر دوباره به دنیا بیایم، همین مسیر را می‌روم.

■ وقتی به قله می‌رسی، چه حسی داری؟

وقتی قله را فتح می‌کنی، خیلی حس خاصی دارد. نمی‌توانم توصیفش کنم. چون آدم‌هایی که در شرایط سخت کوهنوردی نبوده‌اند، این را نمی‌فهمند. عاشق این صحنه هستم که به بالای قله برسم و هوا آفتابی باشد تا زیر پایم را ببینم. باید خیلی خوش شانس باشی که سر قله برسی و هوا مه و بوران نباشد. وقتی ابرها را زیر پایت می‌بینی، دوست داری بپری روی ابرها، حس فوق العاده‌ای است. گاهی توان جسمانی‌ام قبل از رسیدن به قله به صفر می‌رسد، ولی وقتی به قله می‌رسم، چنان سرحال می‌شوم که با همان انرژی و انگیزه، پایین می‌آیم. البته درست نیست که بدون اینکه توان جسمی داشته باشی، بالا بروی، چون معمولا ۸۰ درصد اتفاقات در مسیر برگشت رخ می‌دهد. همیشه مسیر برگشت، سخت‌تر است. تنها مشکل در صعود کردن اِدِم مغزی است، ولی در مسیر برگشت خطر پرت شدن و سقوط وجود دارد که دلیلش می‌تواند مشکل فنی و ضعف جسمانی باشد. اتفاقات کوهنوردی متاسفانه برای کم تجربه‌ها زیاد شده است.

توصیه‌ام این است که اگر می‌خواهند وارد مسیر حرفه‌ای کوهنوردی شوند، پله‌پله جلو بروند. مثلا یکی دماوند را صعود می‌کند و بعد به سراغ قله‌هایی در هیمالیا می‌رود، در حالی که باید صعود تمام قله‌های ایران را در شرایط متفاوت و حتی زمستانی، تجربه کند. خود من بعد از ۱۰ سال کوهنوردی، پا به منطقه هیمالیا گذاشتم. متاسفانه عکس گرفتن سر قله و صعودهای سرعتی هم مد شده است، در حالی که کوهنوردی، ورزش تدبیر و صبر است. چون اصل مهم، سالم و زنده ماندن است. قدر پیشکسوتان کوهنوردی را باید دانست و زیردست آن‌ها، شاگردی کرد.

■■■

روایت زنده‌یاد مرتضی غلامپور از خوشی‌ها و سختی‌های کوهنوردی
■ لذت دوباره نفس کشیدن

کوهنوردان، زندگی‌شان با شرایط سخت پیوند خورده است. خودشان را به چالش می‌اندازند تا قدرتشان را در تصمیم‌گیری و انتخاب درست بیازمایند. گاهی اما شرایط، جور دیگری رقم می‌خورد و نتیجه‌اش می‌شود خاطره‌ای تلخ یا شیرین. مرتضی غلامپور هم از این خاطرات تلخ و شیرین کم نداشت. می‌گفت: برای صعود به قله کمونیزم، حدود یک ماه در منطقه بودیم. اول قله کورژنفسکایا را صعود کردیم. برای رفتن به سمت کمونیزم، ۱۷ کوهنورد از کشورهای مختلف بودیم. در کمپ سه یا چهار بود که این تعداد به ۵ نفر رسید. من بودم و جواد نوروزی، سرگئی و کوهنورد روس پنجاه ساله‌ای که تجربه بسیار خوبی داشت و یکی از راهنماهای منطقه. زیر قله رسیدیم. کوهنورد روس پنجاه ساله رسید و اجازه خواست که اول سرقله برود. آن بالا تلفن ماهواره‌ای ما را گرفت تا با دخترش صحبت کند و از اینکه توانسته بود بلندترین قله شوروی سابق را صعود کند، خیلی خوشحال بود. سرگئی به من گفت که جلوتر از بقیه بروم، ولی کوهنورد روس گفت که بگذارید من بروم. تا چرخید، از عقب پرت شد. ما پریدیم که بگیریمش، ولی دیواره، شروع کرد به تکه تکه شدن. با دیدن این صحنه فقط داشتم می‌لرزیدم و اگر سرگئی نبود، شاید من هم مرده بودم. چون حسابی خالی کرده بودم. فقط فریاد می‌کشیدیم، سرگئی آمده بود بالا سرمان. با چشمان خودم دیدیم که آن کوهنورد دارد غلت می‌خورد و تکه تکه می‌شود. سرگئی ما را آرام کرد و گفت که نفس عمیق بکشیم. جنازه را بالا کشیدیم و ثابتش کردیم تا اگر سال بعد، گروهی صعود کرد بتوانند جنازه را پایین بیاورند. آن خاطره را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. سرگئی، مربی تیم ملی کوهنوردی روسیه بود، ولی با آرامشی که به ما داد توانستیم پایین بیاییم. بعدِ از دست دادن دوستمان، از نظر روحی به هم ریختیم و خالی کرده بودیم.

خاطره خوش بسیاری از کوهنوردان هم، زنده ماندن در شرایط مرگ‌آور کوه است. خاطره خوش و شیرین مرتضی غلامپور هم زنده ماندنش در شرایط سخت صعود به پوبدا بود که لطف خدا و دعای مادرش، لذت دوباره نفس کشیدن و دویدن خون گرم در رگهایش را جان بخشید. چند باری هم از چنگال مرگ جهیده بود، اینکه چند دقیقه بعد از عبورشان، نقاب برفی فروریخته و نقطه‌ای که نیم ساعت پیش آنجا بودند، زیر خروارها برف مدفون شده بود. بار آخر اما در اشترانکوه، بخت یاری‌شان نکرد و بهمن، فرصت زندگی را از او و همنوردانش گرفت.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.