اگر شما هم شاخک‌های کنجکاوی تان تکان خورده و ده‌ها سؤال درباره «بهاییت» توی سرتان جست و خیز می‌کند، مطالب زیر را درباره این فرقه و دین و آیین شان بخوانید و بعد قضاوت کنید که آیا «مهشید ضیایی» حق پرسیدن چنین پرسش هایی را داشت یا نه؟ 

به گزارش گروه فرهنگی قدس‌آنلاین،  یک اعتقاد نه چندان عاشقانه می‌گوید: عشق و عاشقی بر دو نوع است! نوع اول، عشقی است که کیش و مسلک سرش نمی‌شود. نوع دوم که شاید خیلی‌ها موافقش نباشند، عشقی است که کیش، مسلک و دین و ایمان سرش می‌شود و خیلی اهل بی‌گدار به آب زدن نیست. فارغ از اینکه شما این تقسیم بندی من درآوردی را قبول داشته باشید یا نه، در هر حال، عاشقی از هر نوعش که باشد، بالاخره بی دردسر نیست. نمونه‌اش «مهشید ضیایی» که یک عشق و عاشقی از نوع او، سال‌ها پیش مسیر زندگی او را عوض می‌کند و سال‌های تلخی را برایش رقم می‌زند. 

■ شک و تردیدهای سازنده

پدربزرگِ مادری «مهشید» وقتی چشمش به دختر بهایی افتاد، هوش از سرش پرید! دین و ایمان آبا و اجدادی‌اش را بی‌خیال شد، قید اعتقادات موروثی‌اش را هم زد و دست آخر به معشوقش رسید. حاصل ازدواج آن‌ها دختری بهایی بود که بعدها با پسری از هم فرقه‌ای‌های خودش ازدواج کرد و در نهایت «مهشید ضیایی» بدون اینکه خودش بخواهد، به صورت یک بهایی خالص به دنیا آمد! خب... قبول دارم که تا اینجای ماجرا هنوز اتفاق عجیب و غریبی رخ نداده است. این حکایت عشق و عاشقی می‌تواند برای پیروان هر دین و آیینی اتفاق بیفتد.

بهایی شدن موروثی «مهشید» هم البته چیز عجیب و منحصر به‌فردی نیست. چه اینکه همه ما مسلمان‌ها، مسیحیان و... هم در قدم اول به صورت موروثی و یا به کمک جبر جغرافیایی، مسلمان یا مسیحی به دنیا می‌آییم. البته مصایب بعدی که در زندگی سوژه گزارش امروز شکل می‌گیرند، اگرچه خیلی عجیب و غریب نیستند اما بشدت جذاب و جالب توجه‌اند. نکته غیر معمول قصه زندگی «مهشید ضیایی» که کمتر شبیه سایر قصه‌های عشق و عاشقی است و کمتر تشابهی با دیگر دینداری‌های موروثی دارد، همین شوریدن او علیه اعتقادات خودش است. مسلمانیِ امروز مهشید ضیاییِ بهایی، باید خیلی شیرین‌تر و پرشورتر از مسلمانی بسیاری از ما باشد؛ چرا که حاصل تلاش، شک و تردیدهای سازنده و شوریدن علیه اعتقادات موروثی است. 

■ من سؤال داشتم
این قسمت از صحبت هایش را بخوانید تا بعد برویم سراغ ادامه گزارش: «سال 1348 در یک خانواده بهایی نسبتاً متمول به دنیا آمدم... فرزند آخر بودم و سخت تحت توجه پدر و مادر قرار داشتم و بخصوص پدرم توجه زیادی به من داشت، همه جوره از نظر مادی و معنوی تأمین‌ام می‌کرد... از کودکی در تمام کلاس‌های بهایی از جمله درس اخلاق شرکت می‌کردم... تا 16 سالگی که در حضور یکی از دوستان پدرم، تنها با تلاوت نماز وسطی به اصطلاح بهاییان «تسجیل» شدم. قبل از تسجیل به علت اینکه اقوام مادر و پدرم مسلمان بودند و اینکه چرا ما باید در اقلیت باشیم، سؤالاتی برایم پیش می‌آمد. یا اینکه چرا باید دین خودمان را مخفی کنیم و نتوانیم آزادانه آن را همه جا بروز بدهیم... سؤالات من، مدام بیشتر و بیشتر می‌شد. بعد از 16 سالگی وارد کلاس‌های دیگری شدم اما هرچه جلوتر می‌رفتم به سؤالاتم افزوده می‌شد، از جمله اینکه چطور می‌شود که همه مسلمانان دنیا منتظر ظهور امام زمان (عج) هستند تا عدل و داد در پهنه گیتی گسترده شود؛ در حالی که بهاییان می‌گویند امام زمان همان باب است که در شیراز اظهار امر کرد و در تبریز به شهادت رسید. سؤال من این بود که اگر باب، امام زمان بود پس چرا بعد از ظهورش عدل و دادی برقرار نشد»؟ 

■ سه مرحله

حالا اگر شما هم شاخک‌های کنجکاوی تان تکان خورده و ده‌ها سؤال درباره «بهاییت» توی سرتان جست و خیز می‌کند، مطالب زیر را درباره این فرقه و دین و آیین شان بخوانید و بعد قضاوت کنید که آیا «مهشید ضیایی» حق پرسیدن چنین پرسش هایی را داشت یا نه؟

ریشه بهاییت در ظاهر بر می‌گردد به «میرزا حسینعلی نوری» که از دید پیروان این فرقه به «بهاالله» معروف است. میرزا حسینعلی نوری هم در واقع خودش، مخترع صد درصدی اعتقادات بهاییت نیست. او نخستین بار در 28 سالگی با عقاید «سید علی محمد باب» آشنا و به آن علاقه‌مند شد. «باب» ابتدا اعلام کرد واسطه میان امام زمان و مردم است. مدتی بعد وقتی احساس کرد زمینه لازم فراهم شده، با پوزش از پیروان، اعلام کرد: من در واقع خودِ امام زمان هستم! و بعد که زمینه را مساعدتر دید با پوزش مجدد از پیروان و جهانیان، ادعا کرد من پیامبر خدا هستم و دین تازه‌ای آورده‌ام! این دین تازه طبق ادعای « علی محمد باب» وظیفه داشت جهان را برای ظهور «مَن یظهره الله» یعنی کسی که خدا او را در آینده ظاهر خواهد کرد، آماده کند.

بهانه «باب» برای تغییر سه باره ادعاهایش این بود که: باید زمینه لازم برای ایمان آوردن پیروانش فراهم می‌شد و به همین دلیل دعوت خودش را در سه مرحله آشکار کرده است! یعنی پیامبر ادعایی، دو تا دروغ بزرگ اول را گفته بود تا ذهن و دل‌های مخاطبانش را برای دروغ اصلی آماده کند.

■ سرعت عمل

وقتی «باب» پس از دستگیری، زندانی، تبعید و در نهایت هم به دستور «امیرکبیر» در تبریز اعدام شد، شاگردش «میرزا حسینعلی نوری» فرصت را غنیمت شمرد و اعلام کرد: من همان «مَن یظهره الله» هستم که قرار بود خدا او را ظاهر کند! سرعت و شتاب در محقق شدن وعده‌های فرقه «بابیه» چیز شگفت‌آوری نبود. اینکه در طول کمتر از 10سال، اول «باب» ادعای واسطه‌گری امام زمان را می‌کند، بعد پیامبر می‌شود، وعده ظهور یک منجی را می‌دهد و منجی‌اش هم بلافاصله پس از مرگ او ظهور می‌کند و آیین جدیدی را می‌آورد، از سرعت عمل پایه گذاران این فرقه سرچشمه می‌گیرد. چه «باب» و چه «بهاالله» هر دو در نوشتن کتاب و انتشار دین جدید سرعت عمل شگفت آوری دارند، در یک روز کتاب می‌نویسند و آن را منتشر می‌کنند و چند روز بعد کتاب دیگری را به رشته تحریر در می‌آورند! البته در هر کتاب جدید، نوشته‌های کتاب پیشین را منسوخ اعلام می‌کنند!

بیشتر از این فرصت کالبد شکافی و تاریخ‌نویسی را نداریم وگرنه در یک گزارش مفصل می‌شد به حمایت سفارتخانه روس از «بهاالله» و فراری دادن او به بغداد و سپس به حمایت‌های بی‌دریغ انگلیس از خالق فرقه بهاییت اشاره کنیم. خیلی خلاصه اینکه، در شکل گیری بابیه و بهاییت همان دست‌ها و انگیزه‌هایی دیده می‌شود که در جوامع اهل سنت، فرقه « وهابیت» را خلق کردند!

■ بیت العدل
بهایی‌ها با وجود تشکیلاتی که طی این سال‌ها به راه انداخته‌اند و با حمایت هایی که پشت پرده از آن‌ها می‌شود، اما به نظر می‌رسد به جز استفاده از جذابیت‌های موسیقی و همچنین ترویج همجنسگرایی، هنوز هم راه و روش سنتی خودشان را برای حفظ نوجوانان و جوانان بهایی در حلقه افکار این فرقه حفظ کرده‌اند. «مهشیدضیایی» درباره این راه و روش‌ها و کارآمد بودن یا نبودنشان می‌گوید: «کنترل‌ها و حساسیت‌هایی که بهایی‌ها به خرج می‌دهند، بیشتر افراد را وادار می‌کند که به دنبال حقیقت بروند.
 من هم از آن‌ها مستثنا نبودم... این کنترل‌ها را از سن کودکی می‌دیدم، مثلاً در 15 سالگی بدون اینکه پسر یا دختر هیچ اطلاعاتی داشته باشد، آن‌ها را تسجیل می‌کنند. تسجیل شدن به این مفهوم است که اسم‌تان داخل لیست بهایی‌ها می‌رود و به «بیت‌العدل» در اسرائیل فرستاده می‌شود. آن‌ها در سن 18 سالگی شما را وارد اصل ماجرا می‌کنند، یعنی به شما مسئولیت می‌دهند. 
مثلاً مربی درس اخلاق، نظامت ضیافات، هیئت‌های مختلف... این مسائل باعث می‌شود که اصلاً فضای باز به بهایی‌ها داده نشود و شما را مشغول تشکیلات می‌کنند... وقتی که متوجه می‌شوند فردی برایش سؤالاتی به وجود آمده، به او مسئولیت‌های بیشتری می‌دهند. درباره من هم به همین صورت بود. 
چون هر سؤالی می‌کردم جوابی نداشتند، در نتیجه به من مسئولیت بالاتری می‌دادند. در ادامه من را وارد دانشگاه بهایی‌ها (BIHE) کردند. این دانشگاه به صورت مخفیانه و غیرقانونی در یک محیط غیررسمی تشکیل می‌شود. هرچه جلوتر می‌رفتم به پوچی این فرقه بیشتر پی می‌بردم. تقریبا 27 یا 28 ساله که بودم بیشتر متوجه این تناقضات شدم و تصمیم گرفتم دینی برای خود انتخاب کنم، اما فرصتی به من نمی‌دادند». 

■ طرد روحانی
حالا برای اینکه مطلب خیلی رنگ و بوی سیاسی به خودش نگیرد، درباره « بیت العدل» که چرا مرکزش در اسرائیل است و شورای بین‌المللی و مرکز اصلی تصمیم گیری‌های این فرقه به شمار می‌رود و هر ماه در ضیافت‌های مخصوص این فرقه آخرین تصمیمات «بیت‌العدل» اعلام می‌شود و... چیزی نمی‌نویسیم. بر می‌گردیم به سوژه گزارش که پس از مطالعه و تحقیق و تلاش سرانجام علیه اعتقادات تحمیلی و موروثی‌اش می‌شورد و مسلمان می‌شود. 
«مهشید ضیایی» البته می‌داند که پس از این ماجرا « طرد روحانی» خواهد شد و همه با او مانند یک جذامی رفتار خواهند کرد: «همیشه از این امر هراس داشتم تا اینکه در سال 1349 زندگی بر من سخت و ناگوار شد... تصمیم گرفتم از همسرم جدا بشوم... با خواهرم صحبت کردم که می‌خواهم مسلمان شوم؛ ولی او برآشفته شد... با سران فرقه تماس گرفتم و گفتم می‌خواهم از این فرقه خارج شوم.
 آن‌ها نیز برآشفتند و گفتند حیف است... شما می‌توانید به درجات به اصطلاح روحانی بالایی ارتقا پیدا کنید... اما من تصمیمم را گرفته بودم و می‌دانستم که تهدیدها شدت خواهد گرفت... به مشهد مقدس رفتم... در حرم امام رضا (ع) شهادتین گفتم و به دین مبین اسلام مشرف شدم... در تاریخ دوم آذر 1395 در روزنامه اطلاعات به طور عمومی مسلمان شدنم را اعلام کردم... اولین کار آن‌ها، گرفتن دخترانم از من بود... پس از آن طرد شدم... بعد هم ایجاد پرونده‌های متعدد قضایی در دادگاه‌های مختلف... آن‌ها با این کار دو هدف را دنبال می‌کردند: یکی از بین بردن آبرو و حیثیت من و دیگر اینکه بقیه بهایی‌ها جرئت خارج شدن از فرقه را نداشته باشند...».

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.