۳ دی ۱۳۹۷ - ۱۳:۳۲
کد خبر: 636083

با «پویش کتاب در گردش» می توانیم سهم بسزایی در رشد کتابخوانی داشته باشیم؛ اگر علاقه دارید در پایان به ما بپیوندید. شما هم این دوستان کاغذی را برای هموطن دیگری جا بگذارید.

به گزارش قدس آنلاین، شعورشان بالاست. می دانند از یکجانشینی و خاک خوردن چیزی عایدشان نمی شود؛ بساطِ چشم هایشان این قضیه را لو می دهد. این احساس همراهی را.

با چند نفس عمیق می نشینم روی صندلی مقابل کتابخانه و داوطلب ها را از نظر می گذرانم. طبقات ایران و فرانسه و ایتالیا و آلمان و روس و ژاپن را.

خدا می داند چقدر خاطره و حال خوش و کش و قوس پشت این جلدها جا خوش کرده است...! چقدر ساعت درمانی داشتم با همه شان...! چقدر عین چسب زخم محترم و فراتر از آن، عین قرص و آمپول دستم را گرفته اند و نجاتم دادند این عزیزان کاغذی...! چقدر... .

اصلاً سعی می کنم چقدرها را فراموش کنم و بچسبم به انتخاب. به انتخابی که شاید یک انسان دیگر را با آن بشود در گوشه دیگری مرمت کرد.

با دوستان مجازی ام سَرِ ۷ کتاب به توافق رسیدیم. قرارمان این شد که به هفت فرد نادیده، نامه کوتاهی بنویسیم و بگوییم این کتاب ها برای شماست. اگر علاقه دارید در پایان به ما بپیوندید. شما هم این دوستان کاغذی را برای هموطن دیگری جا بگذارید.

قرار ما شد پارک، رستوران، ایستگاه قطار.

دانه دانه خودشان چشمک می زنند و دست بالا می کنند که من... من... چاره ای ندارم پس با لبخند پُر اُفت و خیزی از طبقات برشان می دارم و مفصل نگاه شان می کنم... انگار که با تقدیر نمی شود جنگید... آن ها باید همیشه مسافر باشند!

بالاخره هشت نفر می شویم. ولادیمیر ناباکوف، سال بلو، ژولین گرین، نسرین ظهیری، فلوریندا دانر، جووانی گوارسکی، چاینا میه ویل.

می خواهم به «سیلویا پلات» و «نیره عطیه» هم نه نگویم و مکدرشان نکنم اما نمی شود. قرار گروه مان، عدد هفت است. هفت کتاب. گویا آنها باید کمی بیشتر منتظر بمانند.

یادداشت کوتاهی به برگه اول کتاب ها می چسبانم. آنجا می آورم: «پویش کتاب در گردش». لطفاً بیایید دنیا را کتابخانه کنیم.

تولد: از «شابانو»، «شهر و شهر»، «هرتزوگ» در پارک خداحافظی می کنم... «من اگر شما بودم»، «چشم» را می برم به رستوران... و توی ایستگاه قطار توی گوش «آمدیم خانه نبودید» و «دن کامیلو پسر ناخلف» می گویم دوست تان دارم. اگر همه همت کنند شما قرار است دوستان میلیونی پیدا کنید.

بعد هر دو را آرام می گذارم روی صندلی ها و از ایستگاه شلوغ می زنم بیرون.

نمی دانستم تَه مانده پاییز هم شیرین خواهد شد اگر حالم را با رفقای نادیده قسمت کنم.

انتهای پیام /

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.