آمریکایی‌ها اما با نابغه سینمای جهان چندان مهربان نبودند. ماجرای سناتور «مک کارتی» که بالا گرفت، آن‌ها «چاپلین» را هم در فهرست هنرمندان کمونیست قرار دادند و وقتی برای ساخت فیلمی به انگلستان رفته بود، حکم اخراجش از آمریکا را صادر کردند!

به گزارش گروه فرهنگی قدس‌آنلاین، با همه بدگویی‌هایی که فلسفه‌باف‌ها و منفی اندیش‌ها درباره دنیا، زندگی و ناچاری‌هایش سر هم کرده‌اند، بگذارید مدعی شویم هرجا غم و غصه‌ای سراغ انسان می‌آید، شیوه و ابزار در افتادن با آن هم همراهش هست! اگر غم و غصه‌های کوچک و بزرگ را بخش جدایی ناپذیر و مهم زندگی آدم‌ها بدانیم، بخش مهم دیگرش لابد « طنز» و شادمانی ناشی از آن است. باور کنید در این اوضاع و احوال نه چندان خوب سیاسی - اقتصادی، در حال فلسفه بافی و یا امید دادن به شما نیستیم. همین چند خط بالا را هم یک جورهایی از روی دست مرحوم «چارلی چاپلین» نگاه کردیم که زندگی‌اش نشان می‌دهد هم آخرِ غمگینی و غصه داری است و هم به قول امروزی‌ها، ‌اند طنز و کمدی. 

■ ملکه کولی‌ها

۴۰ سال پس از مرگش بود که خانواده‌اش نامه‌ای از او را در یک کشوی قفل شده پیدا کردند. این نامه که سال ۱۹۷۰توسط فردی به نام « جک هیل» برای چاپلین فرستاده شده بود، نشان می‌داد نابغه سینمای کمدی جهان، در کمپ کولی‌ها، جایی معروف به «اسمسویک» در نزدیکی شهر بیرمنگام متولد شده‌است. در این نامه قید شده بود که عمه چاپلین یک «ملکه کولی ها» بوده و مادرش او را در کاروان کولی‌ها به دنیا آورده است. ماجرای اصل و نسب «چاپلین» مثل فیلم‌هایش که در نگاه اول خیلی خنده دار به نظر می‌رسند و در نگاه‌های بعدی ممکن است اشک شما را 

در بیاورند، واقعیت‌های تلخ و شیرین و نکته‌های ضد و نقیض زیادی دارد. خود او معتقد بود سال ۱۸۸۹،چهار روز پیش از تولد هیتلر، جایی در جنوب لندن به دنیا آمده است. با این همه می‌گویند سازمان‌های اطلاعاتی در انگلستان، فرانسه و آمریکا در تحقیقاتی که انجام داده‌اند اگرچه گذشته او را شخم زده‌اند اما موفق نشده‌اند به محل دقیق تولد و اصل و نسب واقعی‌اش پی ببرند. پلیس فدرال آمریکا معتقد بود، چارلی چاپلین در واقع یک یهودی روس با نام اصلی «اسرائیل تورنشتین» بوده‌است. اسکاتلندیارد هم بر اساس اطلاعاتی که یک منبع ناشناس در اختیارش گذاشته بود، احتمال می‌داد وی در فرانسه متولد شده‌باشد. اداره اطلاعات بریتانیا هیچ‌گاه نتوانست مدارک تولد مربوط به «چاپلین» را پیدا کند. یعنی باید بپذیریم که ماجرای تولد در کاروان کولی‌ها ممکن است درست باشد. قدیمی‌ترین مدرک رسمی و درست و حسابی هم که از او پیدا شده‌، گذرنامه‌ای است که در سال ۱۹۲۰ صادر شده ‌است!

■ اگر مادرم نبود

با توجه به کمبود مدارک و اسناد، خلاصه‌ترین شرح حالی که از کودکی و نوجوانی‌اش می‌شود نوشت این است که: «پدر بازیگر تئاتر، مادرش 

آواز خوان، هر دو شاغل در سالن تئاتر بزرگ لندن... در ۳ سالگی از هم جدا شده‌اند و گویا پدرش الکلی شد و کمتر با چارلی ارتباط داشت. در نتیجه او با مادرش زندگی کرد و آواز خواندن و پانتومیم را از او فرا گرفت... بعدها مادرش دچار بیماری روانی و در یک آسایشگاه اطراف لندن بستری شد. مستخدمه پدر، چارلی را به همراه برادرش به مدرسه فرستاد و پدر چارلی زمانی که او ۱۲ ساله بود درگذشت». مشروح‌تر ماجرا این است که «چارلی» از پنج سالگی و خیلی ناخواسته مجبور می‌شود روی صحنه برود. مادر در حال آواز خواندن برای گروهی از سربازان است، یک تماشاچی که گویا حال درستی ندارد، بطری نوشیدنی را روی صحنه پرت می‌کند، بطری به سر مادر می‌خورد... مادر را با سر و صورت خونین بیرون می‌برند و «چارلی» ناچار روی صحنه می‌رود تا با آواز خواندن، تماشاگران عصبانی را آرام کند... این اولین حضور هنری پسر و آخرین اجرای مادر است، چون پس از این ماجرا تعادل روانی‌اش به هم می‌خورد و بستری می‌شود. چارلی و برادرش با استعداد خوبی که داشتند در همان سالن قدیمی تئاتر به جای پدر و مادر مشغول به کار می‌شوند تا خرج زندگی شان را در بیاورند. او درباره مادرش گفته است: «اگر مادرم نبود شک دارم که می‌توانستم در پانتومیم موفقیتی کسب کنم. او یکی از بزرگ‌ترین هنرمندان پانتومیم بود که تاکنون دیده‌ام».

■ چارلی روی صحنه متولد شد

تقریباً ۲۱ سال داشت که همراه «فرد کارنو» راهی آمریکا شد و با اجرای تئاتر به بسیاری از شهرهای این کشور سفر کرد. سال ۱۹۱۳ نوع بازیگری‌اش مورد توجه یکی از فیلمسازان قرار گرفت. اگرچه نخستین فیلمی که بازی کرد (ساختن یک زندگی) فیلم چندان موفق و جالبی از کار در نیامد اما سبب شد بیشتر دیده شود. روزها و سال‌های نخست با پیروی از سبک و سیاق کمدین‌های سابق کار می‌کرد اما به مرور متوجه شد که باید طرحی نو در بیندازد. بزودی ساختن فیلم‌های خودش را آغاز کرد. درباره نخستین تجربه‌های «چارلی» شدنش گفته است: «من هیچ ایده‌ای درباره چهره‌پردازی و لباسم نداشتم... لباسی را که در فیلم اول پوشیده بودم، دوست نداشتم... به این نتیجه رسیدم که شلوار گشاد بپوشم و کفش‌های بزرگ و کلاهی خاص... می‌خواستم همه چیز با هم در تضاد باشد... کتی تنگ و کلاهی کوچک و کفشی بزرگ... نمی‌دانستم چه شخصیتی باید داشته‌باشم، اما زمانی که لباس‌ها را پوشیدم، خودِ لباس‌ها احساسی به من داد که شخصیت را دیدم، آغاز به شناختنش کردم و زمانی که به روی صحنه می‌رفتم، کاملاً متولد شده‌بود...».

■ آواره دوست داشتنی

شخصیتش بیشتر به عنوان «آواره» شهرت یافت. آواره‌ای که اگرچه خیلی‌ها او را فقط یک ولگرد به حساب می‌آوردند اما «چارلی» از جمله ولگردهایی بود که رفتاری پیچیده و بزرگ‌منشانه داشت. برای مخاطبان سینمای جهان به «چارلی» با سبیل و عصای معروف و سبک راه رفتن معروف‌ترش تبدیل شده بود اما در پشت پرده و در اوج شهرت به عنوان بازیگر، او حالا فیلمساز توانمندی بود که شرکت‌های بزرگ فیلمسازی برای بستن قرارداد با او سر و دست می‌شکستند. ۲۷ سال داشت که شرکت فیلم موچوال مبلغ ۶۷۰ هزار دلار با او قرارداد بست تا در مدت ۱۸ ماه ۱۲ فیلم بلند کمدی برای آن‌ها بسازد. در واقع تمام فیلم‌هایی که در این شرکت ساخته شد، به آثار کلاسیک سینمای کمدی تبدیل شدند. جنگ جهانی اول که در گرفت، دوره جدیدی از سینمای چاپلین و دوستانش آغاز شد. از سال ۱۹۱۸ استودیو و شرکت فیلمسازی خودش را راه انداخت تا مستقل از غول‌های سینمای جهان به کار ادامه بدهد. از این زمان به بعد همه فیلم‌های قبلی‌اش را دوباره ویرایش و تدوین کرد و حتی موسیقی آن‌ها را تغییر داد. 

■ درد کشیدن در سکوت

منتقدان درباره ویژگی‌های او و فیلم‌هایش به پنج نکته اشاره کرده و آن‌ها را در علم و هنر سینما بسیار تأثیرگذار می‌دانند: «شخصیت‌های فیلم‌هایش، درد و درد کشیدن واقعی را در سکوت به تصویر می‌کشند... در این درد کشیدن‌ها، خون وجود ندارد، لب‌ها خندان است اما همدردی چیزی است که از دل فیلم بیرون می‌آید. شما با یک ولگرد احمق در کمدی بزن و بکوب روبه‌رو نیستید بلکه با فردی آشنا می‌شوید که درد را می‌فهمد، لمس کرده است و آن را با مخاطبان به اشتراک می‌گذارد... چاپلین به دوربین شخصیتی ویژه بخشید، آن را جزئی از بازیگران صحنه‌اش کرد و فلسفه خاص خودش را با دوربین فیلمبرداری ساخت... نخستین فیلمسازی بود که به‌صورت مداوم از انتقاد اجتماعی در کمدی‌هایش استفاده کرد. چه چیزی چاپلین را بزرگ‌ترین کمدین تاریخ کرده است؟ او کمدینی است که بیشترین خنده را ایجاد کرده، اما از ذات بشر هم صحبت می‌کند و اجتماع را به نقد می‌کشد. بهترین نمونه‌اش هم فیلم «عصر جدید» است که مثل آیینه کژی‌های اجتماعی را به شما نشان می‌دهد... چاپلین، نمادی از مردم فراموش‌شده است و همین او را زنده نگه داشته است. فیلم‌های او انسان را می‌خنداند و درعین‌حال خطابه‌ای فلسفی ایراد می‌کرد... شاید هیچ‌کس در تاریخ سینما نتواند مانند چاپلین کنترلی خلاقانه بر همه‌چیز داشته باشد. او رؤیا و واقعیت را به گونه‌ای به هم پیوند می‌زد که هیچ احساس اغراق‌آمیزی در آن دیده نمی‌شد. نابغه‌ای بود که ما را خنداند و با سه اسکار (افتخاری) دنیا را ترک کرد».

■ نامه به دخترش

فقط فیلمساز نبود. می‌شود به قول برخی‌ها حتی او را متفکری دانست که برای بیان شیرین واقعیت‌های تلخ زندگی بشری، لباس دلقک‌ها را پوشید. «چاپلین» کتاب هم می‌نوشت و اهل موسیقی هم بود. اسکار سومش را هم به خاطر موسیقی فیلم «لایم لایت» گرفت. البته در ایران به خاطر «نامه چارلی چاپلین به دخترش» هم معروف است. نامه‌ای که حتی هنوز کاربران فضای مجازی آن را دست به دست می‌کنند و نمی‌دانند که این نامه، اثر یک روزنامه نگار ایرانی ۴۰ سال پیش است! «فرج‌الله صبا» روزنامه‌نگار کهنه کار و نویسنده «نامه چارلی چاپلین به دخترش» بارها با ابراز ندامت و پشیمانی، از مخاطبان نشریه خود به دلیل این دروغ بزرگ عذرخواهی کرده است، اما همچنان این نامه بدون هویت نقل قول و دست به دست می‌گردد. او در این باره گفته است: «سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفتیم به تقلید از فرنگی‌ها ما هم ستونی راه بیندازیم که در آن نوشته‌های فانتزی به چاپ برسد. به هر حال می‌خواستیم طبع آزمایی کنیم. این شد که در ستونی، هر هفته، نامه‌هایی فانتزی به چاپ می‌رسید. آن بالا هم سرکلیشه فانتزی تکلیف همه چیز را روشن می‌کرد. بعد از گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده... در اتاق را بستم و نامه‌ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم... عجله کار دستمان داد و در صفحه بندی کلمه «فانتزی» از بالای ستون افتاد. همین باعث گرفتاری من طی این همه سال شد»!

■ نامهربانی با سلطان کمدی

آمریکایی‌ها اما با نابغه سینمای جهان چندان مهربان نبودند. ماجرای سناتور «مک کارتی» که بالا گرفت، آن‌ها «چاپلین» را هم در فهرست هنرمندان کمونیست قرار دادند و وقتی برای ساخت فیلمی به انگلستان رفته بود، حکم اخراجش از آمریکا را صادر کردند! او در پاسخ گفت: من یک هنرپیشه هستم نه سیاستمدار... اما سیاستمداران آمریکایی این را قبول نداشتند. سال ۱۹۷۲ که جعلی بودن اسناد «مک کارتی» برملا شد، او را با هلهله و بزرگداشت برای دریافت جایزه به آمریکا برگرداندند و تلاش کردند نامهربانی‌ها را جبران کنند... نابغه سینمای جهان در سال ۱۹۴۴ درگذشت و در املاک شخصی‌اش در سوئیس به خاک سپرده شد. 

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.