۱۶ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۶:۱۱
کد خبر: 647756

راستش فکر نمی کردم معاشرت های ثانیه ای و دقیقه ای این اندازه آموختنی و دلپذیر باشد و زندگی جمع همین لحظه ها. همین سفرهای آسانسوری و بودن در متروهای ام پی تری که می توان به هم آنجا لبخند زد، نوازش کرد، توضیح داد، همزیستی داشت.

به گزارش قدس آنلاین، قدیم ها می گفتم ماشینی ست که گوشه ای برای خودش اشغال کرده و بی اندازه مفید است اما حالا اگر از من بپرسند آسانسور را تعریف کن، می گویم: خیر دیده ای که توی دلش هزار تا قصه خوشمزه دارد اگر وقت بیشتری با او صرف کنی.

مثل من که دو - سه ساعتی گذرم به سیر طبقاتی افتاد و برای کاری اداری مجبور شدم هی تغییر طبقه بدهم و همراهش شوم.
از دهم به دوم، هشتم، دوباره دهم، پنجم و یکم. از مالی به دبیرخانه از آنجا به امور اداری بعد اتاق مدیریت و میز خدمت.
میان همین رفتن و آمدن بود که دیدم آسانسور چقدر شیرین است وقتی دختربچه ای موفرفری جلوی آینه اش می رقصد. دو پسر نوجوان داخلش سلفی می گیرند. پیرزنی سوار می شود و جوابِ سلام منشی گویا را می دهد و تازه احوالپرسی هم می کند. دختری هدفون به گوش نمی فهمد که رسیده به طبقه موردنظر. پیرمردی تمام مدتِ صعود، چشم هایش را می فشارد به هم.
وقتی کارمندی با لیوان شکلات داغش یادآور می شود چقدر جای کافئین خستگی درکن خالی ست! دیدن زن و مردی برافروخته که دعوایشان را بیرون اتاقک فلزی نیمه تمام می گذارند و مراعات می کنند اما به طبقه سوم که می رسند دوباره روز و روزی از نو. و خانومی که به آدم آنور خطش فقط یک کلمه می گوید: چشم! چشم!
راستش فکر نمی کردم معاشرت های ثانیه ای و دقیقه ای این اندازه آموختنی و دلپذیر باشد و زندگی جمع همین لحظه ها. همین سفرهای آسانسوری و بودن در متروهای ام پی تری که می توان به هم آنجا لبخند زد، نوازش کرد، توضیح داد، همزیستی داشت.
کارم روی غلتک نیفتاد و نصف و نیمه ماند اما بی خیال، فدای سَر اسفند...!عوضش این همه حال جورواجور و ثانیه های رنگی نصیبم شد، کلی فرکانس خوب و انرژی مثبت. واقعاً به ظاهر این مستطیلِ بالا و پایین برنده نمی خورد اینقدر خوشایند باشد.
دختربچه ای که شیرین تر از عسل به دامنم آویخت... مادربزرگی که دلم را غَنج داد... پسرانی که شور جوانی دادند به روحم... و عطری که سُقلمه ام زد چقدر تشنه ام و هوس چای ایرانی و قهوه فرانسوی دارم.

انتهای پیام /

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.